فروپاشی ستاره ها
نگاهی به تئاتر نامبرده
نغمه قدیمی(منتقد تئاتر) چاپ شده در روزنامه ایران ۹۷/۸/۲۲
تازه ترین اثر اصغردشتی به نام نامبرده که این روزها در سالن استاد سمندریان مجموعه ایرانشهر اجرا می شود بازخوردهای ضد و نقیضی را در مخاطبانش برانگیخته است. اصغر دشتی بعد از اجرای متاستاز که به گفته خودش از دل عواطف معاصر جمعی پدید آمد حالا به عواطف معاصر فردی روی آورده است؛ صیرورتی از ارائه عاطفه جمعی برای مخاطب به سوی ارائه عاطفه فردی انسان معاصر و نحوه سرایتش به جمع.
نامبرده روایت داستان واقعی کارگردان اثر است در مواجهه با مشکلات و معضلاتی که در جشنواره ای در روسیه با آن دست و پنجه نرم کرده بود, اما
... دیدن ادامه ››
به همین جا ختم نمی شود. این نمایش به معنای واقعی چندوجهی, چندصدایی, و تعمیم پذیر است. هرچند به علت پرداختن به سوژه ای به شدت شخصی این امکان در مواجهه اولیه با اثر وجود دارد که آن را دغدغه ای کاملا خصوصی و مختص به کارگردانش بدانیم اما نحوه پرداختن به موضوع, شکل روایت و استفاده از مابه ازاهای بیرونی برای بیان آن, خیلی هوشمندانه اثر را به سمت جهان شمول بودن سوق می دهد. نامبرده با شکستن مرزهای اجرا و فاصله گیری از قواعد کلاسیک و همچنین استفاده از مدیوم و روایت های مختلف در کانسپتی معین و در مسیری درست, منجر به مکانیزم ارتباطی تازه ای می شود که مخاطب ایرانی تئاتر با آن غریبه است اما مانند تمام دوگانه های موجود در فرم, این مکانیزم هم احساس دوگانه ای را در مخاطب برمی انگیزد؛ ناآشنایی در عین آشنایی. نامبرده به شکل دائمی در نوسان بین مفاهیم متضاد است. خیال و مستند. گذشته و آینده, امر عینی و امر ذهنی . تضاد به خودی خود تمام دوگانه های اجرا را در بر دارد. اما این دوگانگی از نوع تضاد هگلی نیست بلکه به شدت حضور متافیزیکی متضادها را شامل می شود. موازی بودن زمانها, مکانها و حتی فرم های روایی اثر که بنحوی در هم تنیده شده اند که جداساختنشان مشکل است, همه و همه از اثری خبر می دهند که خصلتا و ذاتا به تئاترهای متدوالی که می شناسیم شباهتی ندارد. هرچند نامبرده را می توان تئاتری فرمالیستی به حساب آورد اما فرم و شکل اجرا چنان در مضمون اثر حل شده است و به نحوی تمام زوایای پیدا و ناپیدای متن را دربرمی گیرد که تصور اجرای متن کیوان سرشته , بدون شکلی که اصغر دشتی به آن بخشیده است ناممکن است. همچنین به کار بستن ایده هایی مانند چرخش های زمانی و مکانی شیوه های مختلف از جمله شیوه های اجرایی نمایش ایرانی مانند تعزیه پرده خوانی شبیه خوانی و ... همگی ذیل قانون گذاری متغیر اجرایی به واسطه به کار گیری مشارکتی ذهن مخاطب فعال صورت می پذیرد.
فروپاشی که کلید واژه این اثر, هم در محتوا و هم در فرم تلقی می شود به خوبی توانسته هسته مرکزی ای باشد برای روایت قصه ای که روندی خطی ندارد. فروپاشی را در این اثر هم در نقش و هم در میزانسن و مکان و زمان و ... به خوبی می توان مشاهده کرد. اصغر دشتی تقسیم شده است در تمام بازیگران اثر؛ از متلاشی شدن نامش در سه بازیگر گرفته تا نقش کارگردانی اش که نگار جواهریان به عهده دارد و شخصیت گورباچف که مابه ازای فروپاشانده شده اش در موقعیت جغرافیایی قصه است و حتی حضور حمید حبیبی فر در ابتدای اجرا, همه و همه به متلاشی شدن ستاره گونه ای اشاره دارد. وقتی ستاره ای از هم میپاشد در واقع از بین نمی رود به اجزای بسیار کوچکتری از خودش در موقعیت های متفاوت تقسیم می شود. گورباچف که در جهان سیاسی دچار فروپاشی ایده سیاسی اش می شود و اصغر دشتی که در ایده هنری اش برای اجرا ناتوان می ماند و دچار فروپاشی احساسی و عاطفی می شود می توانند از نظر مواجهه اشان با این امر هم صحبت های خوبی برای هم باشند. اما گورباچف سیاسی چه ارتباطی با دشتی هنرمند دارد؟ مگر نه اینکه هر دو ایده هایشان شکست خورده و مجبور شدند آن را مانند ستاره ای فروپاشیده کوچک و کوچک تر کنند. شوروی به کشورهایی کوچک تر و مرزهایی متفاوت تبدیل می شود و تئاتر مطلوب دشتی که در روسیه و خیابان های سن پترزبرگ اجرا نشده است به ایده ای برای اجرایی دیگر.
لباسهای بازیگران در صحنه بازسازی مانند لباسهای دوران قاجار طراحی شده است. در اجرا نگار جواهریان علت این انتخاب را صرفا درخواست کارگردان کار می داند و همین امر سبب می شود علت های گوناگونی به ذهن متبادر شود: لباسها مربوط به دوره ایست که تئاتر به معنای غربی اش به ایران معرفی شد. دوره ای که شیوه های تئاتر ایرانی هنوز برای مردم کوچه و بازار بسیار آشنا بود و ...
اصغردشتی برای قسمت خودگویی اش شیوه نقالی را انتخاب می کند و نقال مدرنی می شود که روی دیوار نقاشی شده ی سالن, قصه اش را برای مخاطب نقل می کند. و به همان شیوه با اشاره به تصویر روی دیوار توجه مخاطب را به مکان های اتفاق جلب می کند. دشتی با ظرافت موسیقی مدرن و سنتی را تلفیق می کند. تعزیه موتسارت شکل می گیرد. بازیگران با لباسهای شبیه خوانی سبز و قرمز و کلاه خود روی صحنه ظاهر می شوند. سه تار اصغر پیران وهم خوانی سیار دشتی روی صحنه به همراه موسیقی زنده فرشاد فزونی از بیرون صحنه ترکیب نغزی را پدید می آورد که مانند باقی شیوه های اجرایی تئاتر نامبرده تبدیل به شیوه ی اجرایی ای مدرن می شود.
او برای روایت داستانی که در روسیه اتفاق افتاده است و خودش تنها راوی آن است تمعهیدی خلاقانه می چیند تا به چندصدایی در اثر برسد و به جای نقل کردن و خودگویی(دایجسیس) به محاکات (میمسیس) روی می آورد و البته این دو را باهم ترکیب می کند. این تمعهید به همینجا ختم نمی شود او حتی بازیگران را مرتبا در نقش ها تعویض می کند.
در جابه جایی بازیگران توجه به زبان و تغییر مفاهیم در ترجمه و ناتوانی زبان در انتقال مفاهیم به دلیل تفاوت گویش ها بسیار دقیق و ساده بازگو شده است. همین مفهوم وقتی به لهجه می رسد هم اختگی و ناتوانی اش را نشان می دهد. دشتی نمی تواند این ماجرای به زعم خودش غم انگیز را با لهجه یزدی برای مادرش تعریف کند و این ناتوانی در ابراز احساسات به وسیله زبان او را به رقصی در میانه صحنه سوق می دهد. او در انتها به شکلی بسیار زیبا و تاثیرگذار حتی به اختگی زبان هم فرم می بخشد. زبان از بازگویی اتفاقی که در بطن و درون شخصیت افتاده است قاصر است و این درست همان جایی است که تن اعتراضش را آغاز می کند. استیصالی که در گفتار آدمی جان می گیرد و به حرکت در می آید. بدنی که از تمام ناتوانی های زبان و گویش و لهجه عبور می کند و بعنوان تنها توانایی جهان شمول جسم انسانی به حرکت در می آید و آشوب درونی اش را به زیباترین شکل روی صحنه به نمایش می گذارد.
چیدمان دوسویه صحنه در کنار فرم و شکل اجرا به خوبی در خدمت شیوه های متفاوت اجرا درآمده بود. همه چیز در سادگی خودش اشاره ای هم به شیوه های نمایش ایرانی داشت. علاوه بر اینکه بازی ها به خصوص بازی در سکوت پانی پناهی ها در نقش مادر اصغر دشتی شگفت انگیز و تاثیرگذار بود. علی باقری, رامین سیاردشتی و اصغر پیران به خوبی و هنرمندانه از پس ایفای نقش های متفاوت و تغییر شخصیت های سریع برآمده بودند و نگار جواهریان هم با سکوت های درست و به جای خودش در حین اجرا مخاطب را به خوبی به کنه ماجرا می برد. نامبرده نمایشی متفاوت است که با پراکندگی ها و وحدت هایش مخاطب را به تفکر وامیدارد و مگر نه اینکه رسالت هنر جز همین نیست؟