دوستان عزیز آقای عباسی تاکید کرده اند که این یادداشت صرفا برای مخاطبان این فضا نوشته شده و انتظار دارند در فضای دیگری منتشر نشود. با سپاس
یادداشت آرش عباسی نویسنده و کارگردان نمایش پارتی:
شما که غریبه نیستید این چیزی که به اسم پارتی می بینید "حداقل "پنجاهمین بازنویسی نمایشنامه ای ست که سال ٨٩ شروع به نوشتنش کردم. آن زمان که اسمش بود "پنهان " حداقل ده بار بازنویسی شد.زمانی که شد "بعضی وقتها خوبه آدم چشماشو ببنده "که سیاوش تهمورث کارگردانی اش کرد حداقل ده بار بازنویسی شد.برای فیلمنامه اش که شد " گاهی" و محمد رضا رحمانی ساخت حداقل ده بار به هم ریخته شد.برای چاپش توسط نشر اختران
... دیدن ادامه ››
با نام "گاهی "همه آنچه در نسخه نمایشنامه و فیلمنامه بود حداقل ده بار بهم ریخته و از سر نوشته شد و برای همین اجرای "پارتی " بیش از ده بار نوشته شد و کنار گذاشته شد تا بشود این که روی صحنه است. کنار اینها در تمام مهمانی هایی که در این ده سال رفته و دیده ام چیزی به متن اضافه و کم شد پس پر بیراه نیست اگر می گویم "حداقل" پنجاه بار بازنویسی شده.این فخر نمایشنامه نیست بد اقبالی من است که چیزی سال ها روی دلم مانده. پنجاه بار بازنویسی یعنی اینکه من بخشی -هر چند کوچک - از زندگی ده سالِ گذشته ام را صرف اش کرده ام. دندم نرم ،چشمم کور نمایشنامه نویسی همین است جز این باشد اسمش چیز دیگریست که من نخواسته ام انجام دهم. اگر بپذیرم شما که غریبه نیستید،که واقعن نیستید.باید بگویم من به نمایشنامه پارتی یک اجرا بدهکار بودم.به این نمایشنامه بد اقبال که همان سال اول کلی سند و مدرک جور کردم تا بگویم ربطی به فیلم سعادت آباد ندارد و این زودتر نوشته شده است برای مجوز فیلمش هم عده ای اصرار داشتند این هنوز شبیه آن فیلم است و باید عوض شود و همین شد که بازیگری در همدستی ناجوانمردانه با تهیه کننده شد بازنویس فیلمنامه و شخم اش زد بدون اینکه معرفت داشته باشد یک پیام به من بدهد.با این بهانه که ایران نیستم و نویسنده ای که حاضر نیست از نظر تهیه کننده های دلال نویسنده ی مُرده است. بعد از دو سال بی خبری از فیلمنامه برگشتم و دیدم که در جشنواره فجر اکران شده از طبقه دوم برج میلاد گوشه ای ایستاده بودم و به شش بازیگر و تهیه کننده و کارگردان نگاه می کردم که لباس یک شکل پوشیده بودند و جلوی دوربین عکاسان لبخند می زدند....
شبی که در ایتالیا فیلم یکی از کارگردانان مورد علاقه ام؛ پائولو جنووزه را دیدم جهان برایم صبح نمی شد.آن شب تا صبح "غریبه های کامل " را سه بار دیدم. در عین بی ربطی به نمایشنامه و فیلمنامه ی من، چیزی غم دنیا را در سرم ،سینه ام و تمام وجودم ریخته بود. چون غریبه نیستید می گویم که نیمه شب هدفون سبز رنگ را که بیشتر از بقیه هدفون ها صدا را به عمق وجود آدم می برد برداشتم و رفتم پیاده روی.خوب یادم هست در تمام مدت آهنگ چنگیز ِ محسن چاووشی را گوش می کردم: خراسون از چه می ناله فقط چنگیز می دونه....
اگر فیلمنامه گاهی به همان شکلی که من نوشته بودم ساخته می شد در عین بی ربطی ، شاید خیلی قبل تر از "غریبه های کامل " در جهان درباره اش حرف می زدند اما نشد.سینما و تئاتر برای کسانی که در آن دست به خلق می زنند خیلی بی رحم تر از آن چیزیست که ما در مقام تماشاگر به آن نگاه می کنیم. ما از کنار چیزهایی که دوست نداریم به سادگی می گذریم،انواع انگ های پوسیده و کهنه و کلیشه را به چیزی می چسبانیم،اگر چه ما در جایگاه تماشاگر این حق را داریم ولی از آنچه بر صاحب اثر رفته معمولن بی خبریم.
اما از اینها که بگذرم برای شما که غریبه نیستید بگویم که من فکر می کنم مثلن نمی شود نمایشنامه ای درباره
ریاضیات و نقش ریاضی در زندگی مثلن فردریش گاوس نوشت در صورتی که هیچ تصویری از جبر و آنالیز و هندسه دیفرانسیل نداشت،نمی شود درباره ویکتنشتاین نوشت اما کمترین تصویری از فلسفه ذهن،فلسفه زبان و فلسفه ریاضی نداشت.نمی شود درباره ملاصدرا نوشت و حرف زد اما چیزی از حکمت متعالیه و عرفان شیعی ندانست. نمی شود. شما دنیایی هم که بگوئید منطق دراماتیک اما باز من می گویم نوشتن ،بازیگری نیست که ادای چیزی را درآوری نوشتن آن چیزیست که می شود ابزار ادا درآوردن بازیگر ، پس باید چیزی را که می نویسی درک کرده باشی،علمش را داشته باشی.علم به معنی آگاهی. به همان اندازه ی فلسفه ذهن، حکمت متعالیه و هندسه دیفرانسیل وقتی درباره مواد،گل ،لاین بازی،خلسه و.... حرف می زنی باید دامنه ی دیده هایت وسیع باشد، باید علم اش را داشته باشی چون نداشته باشی منطق آن کسی که خودش روی زمین است و وجودش چند متر بالاتر ایستاده را با منطق ارسطویی درام مقایسه می کنی و نمی شود که بشود.من در این ده سال گذشته صدها ماجرا در این باره دیده ام.رفاقت هایی دیده ام که در لحظه از هم پاشیده،رازهایی را شنیده ام که بیمار زیر قوی ترین مرفین ها تن به بازگویی شان نمی دهد جسارت هایی دیده ام که شجاع ترین آدم های تاریخ جرات رفتن در دل شان را ندارند اما آن قدرت سرکوب گر را دیده ام که چگونه در ویرانگری گوی سبقت را از بمب های اتم ربوده است.دراگ ، ستون های یک خانه را ویران نمی کند اما بنیان یک خانه را می تواند ویران کند.
در شرایطی که نمایشنامه های دست نخورده ای برای اجرا دارم پارتی را بازنویسی کردم چون امروز بیشتر از ده سال پیش پنهان کاری مشغول خشکاندن ریشه جامعه ما است. به شرط حیات احتمالن ده سال دیگر هم بازنویسی اش می کنم تا برای نسل تازه تری اجرایش کنم. سقوط دست از سر نسل ما برنمی دارد.ده سال بعد این جامعه حتمن بیشتر از امروز به آینه نیاز دارد.