در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال شیرین حمزه | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:08:27
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
شیرین حمزه (shirinis)
درباره نمایش گالیله i
نگاهی به نمایش گالیله
باشگاه متوسط ها
شیرین حمزه

گالیله به شدت متوسط است. در همه عناصر و اجزایش. بازی ها، کارگردانی، موسیقی و حتی رقص های دسته جمعی اش. این در حالی است که همه عوامل گروه حرفه ای هستند. اجرایی متوسط از گروهی حرفه ای. این هم از عجایب تئاتر امروز ماست. انگار وارد باشگاه متوسط ها شده ای. فرهاد آئیش که با بازی در نقش های سقراط و گالیله به برند شخصیت های تاریخی تبدیل شده، گالیله را مردی جا افتاده اما عاری از ویژگی های انسانی تصویر کرده است. گالیله طماع، تنبل، در نجوم نخبه و شکمو است. با مهندسی معکوس تلسکوبی که قبلا" اختراع شده را با سر هم کردن دو عدسی مقعر و محدب اختراع خود می نامد. از ترس شکنجه و آسیب های قرون وسطایی کلیسا، گفته خود را نقص و چرخش زمین را انکار می کند.
گالیله می خواهد مانند نمایش های متفکر در نا کجا آباد تئاتر امروز، دغدغه مند باشد و حرفی از جنس زمان برای گفتن داشته باشد. می خواهد نمایش ... دیدن ادامه ›› ماندگاری در ذهن تماشاگر باشد و بعد از پایان نمایش، زندگی اش را در ذهن تماشاگر آغاز کند. همان نشانه های آشنای نمایش های ایده آل. گالیله یکی از نمایشنامه های سرگذشت محور برتولد برشت نویسنده آلمانی است که در آن علاوه بر طرح زندگی دانشمند ایتالیایی، پرده از رذالت های زندگی بشر خاکی بر داشته می شود. زندگی که در آن همه در حال کلاه برداری از یکدیگر هستند تا امورات روزمره خود را بگذرانند. برشت در قالب زندگی دانشمند ایتالیایی به بیان مسائل امروز بشری می پردازد و چه عجیب که مسائل امروز ما مانند همان روزهایی
برتولت برشت نمایشنامه زندگی گالیله را طی سال های جنگ جهانی دوم نوشت. سال هایی که بشریت زیر سلطه حزب نازی و رفتارهای وحشیانه فاشیست ها در حال نابودی بود. بمب اتم و سلاح های کشتار جمعی برای نسل کشی بشر در حال طراحی و تولید بود. گالیله به نوعی مانیفست برشت است که در آن فلسفه تئاتری و ریشه های فکری خود را به روشن ترین شکل توضیح می دهد. اثرات سوء سلطه کلیسا و سایه سنگین دادگاه های تفتیش عقاید باعث انحراف افکار و اندیشه بشر برای تحقق جامعه ای سالم انسانی می شود. برشت نظام های دیکتاتوری را زیر سوال می برد و معتقد است با توسل به سیستم های تمامیت خواه، نمی توان جامعه بشری را به رستگاری رساند.
گالیلئو گالیله ای، ریاضی دان، منجم و دانشمند ایتالیایی قرون وسطی اولین کسی است که پس از کپرنیک با تاکید بر نظریه خورشید مرکز کهکشان است و زمین به دور آن می‌چرخد، مورد آزار کلیسا قرار گرفت و با تهدید به شکنجه و سوزانده‌شدن، مجبور به انکار نظریاتش و تایید مرکزیت زمین شد. اما در اواخر عمر در روستایی نزدیک فلورانس به تبعید فرستاده شد و آنجا بود که توانست با ادامه تحقیقات و تکمیل رساله‌اش بطور مخفیانه، این حقیقت علمی را توسط شاگردانش به اثبات برساند.
حقیقت چیست؟ گالیله به دنبال حقیقت است. حقیقت برای او مانند خورشید در آسمان روشن و واضح است. گالیله معتقد است امکان درک درست حقیقت در این دنیا وجود ندارد. در دنیایی که او زندگی می کند همه کمر به مرگ حقیقت بسته اند پس چگونه می توان حقیقت را پیدا کرد؟
گالیله قهرمان ماجراجویی همچون ویلهلم تل (شیلر) آژاکس (سوفوکلس) ویا آنتونی ( شکسپیر) نیست. برای همین جنبه های انسانی او بیشتر از بقیه ابعاد وجودیش مد نظر نویسنده بوده است. گالیله برشت نمایشنامه بلندی است که در آن سیر زندگی شخصی و حرفه ای او روایت می شود. نمایش از دوران اوج شکوفایی دانش گالیله شروع و تا دوران کهنسالی اش ادامه می یابد. شروع و پایان نمایش صحنه هایی از ارتباط او با شاگردش آندره می باشد. در ابتدای نمایش آن دو در حال بحث و گفت و گو در باره مسائل علمی هستند و در پایان هم گالیله رساله خود را که در خفا و به دور از چشمان کلیسا و تنها دخترش که حالا راهبه شده و با چشمانی تیز بین از پدرش مراقبت می کند، به آندره می سپارد. رساله ای که به قولی می تواند مناسبات جهان را تغییر دهد.
ریتم نمایش کند و کشدار است و باعث خسته شدن تماشاگر به خصوص در انتهای نمایش می شود. این نقص باعث شده که طراحی صحنه، لباس و نور که از نقاط قوت نمایش به حساب می آید و سهم مهمی در فضاسازی دارد، تاثیر خود را از دست بدهد. ارتباط رقص های نمایش با مفهوم کلی و روح اجرا هم خوانی ندارد برای همین در ساختار کلی اثر جا نمی افتد و در نتیجه باعث پس زدن مخاطب می شود. به علاوه اینکه در حرکات گروهی رقص، تکرار در فرم های نمایشی از قبیل راه رفتن، دور زدن و حرکات دست و پا به وفور دیده می شود.
دیالوگ کلیدی نمایش گفت و گویی است که بین گالیله و شاگردش رد و بدل می شود.
آندره: وای به حال مردمی که قهرمان دارن.
گالیله: وای به حال مردمی که نیاز به قهرمان دارن.
موسیقی که بیشتر با رقص های نمایش همراه است، توانایی ایجاد فضای حماسی که روح آثار برشت است را ندارد. به نظر بیشتر نقش تزئینی در نمایش دارد تا عنصری برای فضاسازی و ایجاد روح آثار اپیک. در مجموع اجرای گالیله در سالن اصلی تئاتر شهر علاوه بر اینکه تیز بینی کارگردان و دراماتورژ نمایش را نشان می دهد در ساحت اجرا به دلیل ریتم نامناسب، بازی های متوسط و حرکات موزون غیر مرتبط نمی تواند توقع مخاطب را برآورده کند.











شیرین حمزه (shirinis)
درباره نمایش سیاه خال i
نگاهی به نمایش سیاه خال
آوای وهم انگیز جنگل
شیرین حمزه

عصر امروز و جهان مدرن نقطه پایان داستان های جن و پری را رقم زده است. رهاوردی که شاید در رویای نیم شب تابستان ویلیام شکسپیر انگلیسی به نقطه اوج خود رسیده بود، حالا با مظاهر مدرن در حال پوست اندازی است. جهان باستان داستان هایی را روایت می کند که قطعیت در آنها وجود ندارد. داستان هایی که در دل خرده پیرنگ ها ی چند پاره و پرابهام، اتمسفر حماسی و شگفت انگیز را در ذهن مخاطب خود بوجود می آورد. شاید همین خصلت اسلاف قصه گویان دوران معاصر است که وارد جهان نمایش سیاه خال می شود تا به نوعی نشان دهد، می توان در دنیای امروز قصه ای از شادکامی و ناکامی های جهان غیر واقعی ساخته و پرداخته کرد. البته با چاشنی شخصیت هایی از دست ارواح و اجنه.
راز موفقیت یک درام چیست؟ استحکام درست و مناسب ساختار یا روایت داستان های وهم آلود و شگفت زده با سبکی منحصر بفرد؟ انتخاب های هوشمندانه ... دیدن ادامه ›› درام نویس در بنا کردن موقعیت ها و یا روایت داستان های چند لایه؟ روایت داستانی پیجیده و در عین حال ساده و یا تعریف ایجاز داستانی که نویسنده درست و حسابی در کوره حوادث پرداخته و در کارگاه شخصیت پردازی صیقل داده و حالا آماده استفاده در روی صحنه نمایش است؟ و سیاه خال در کدام قسمت فربه و در کدام یک کم توان است؟ سیاه خال داستان مینا و پلنگ از روایت های رازآلود و شبه مستند روستای کندلوس منطقه کجور مازندران است. بخشی مستند و در واقعیت ما به ازای خارجی دارد و بخشی دیگر از قدرت تخیل نویسنده تغذیه کرده است. مکانی که داستان در آن اتفاق می افتد، منطقه ای است که جنگل هایش به اندازه کافی برای روایتی اینچنین وهم انگیز، پتانسیل لازم را دارد. داستانی که در سال های پایانی قرن پیش اتفاق افتاده ولی هنوز تازه و بکر باقی مانده است.
در نمایش سیاه خال با چه نوع درامی روبرو هستیم؟ یک نمایش تخیلی؟ یک نمایش تاریخی؟ یا نمایشی با شوخ و شنگی های نمایش های جن و پری؟ آیا انتخاب نمایش در این بخش درست و هوشمندانه انجام شده؟ شروع نمایش به تماشاگر نوید اجرایی جذاب و درخشان می دهد. اما صد حیف که نمایش با پیشرفت داستان و عدم مناسب گسترش پیرنگ، ذوق و شوق اولیه مخاطب را از بین می برد. صحنه اعدام که به عنوان شروع نمایش انتخاب شده، هر چند اجرای خوبی دارد و پرسش های فراوانی را در ذهن مخاطب پدید می آورد، اما شعاری و گل درشت است و در همان ابتدا نمایش به ما می گوید که شخص بی گناهی را بالای دار فرستاده اند که نباید می فرستادند. این مرد پدر مینا قهرمان داستان است. حالا مینا چکار باید بکند؟ او باید دست به انتخاب بزند. بماند یا برود؟ از دیاری که عزیز ترین و تکیه گاه زندگی اش را از او گرفته برای همیشه سفر کند و دیگر هیچ وقت بازنگردد. همین موضوع باعث می شود او به نیروی طبیعت پناه ببرد و در آنجا با قدرتی ترسناک آشنا شود که در آغوش دختر رام و دست یافتنی می نماید. سیاه خال که به مینا قدرت و اعتماد به نفس می دهد، برای مردم ایجاد ترس و وحشت می کند. از اینجا درگیری او با مردم آغاز می شود درگیری که به مثابه درگیری فرد با اجتماع است و پایه و اساس کشمکش نمایش را نیز بوجود می آورد. تا اینجا، نمایش خوب پیش می رود و می تواند مخاطب را با داشته هایش همراه کند و پیشنهادهایش را به او بقبولاند. اما در بخش دیگر که باید نمایش از ورطه هلاک با سربلندی پیش بیاید، سیاه خال دچار همان مشکلی می شود که امروزه به نوعی گریبانگیر همه آثاری است که امروزه در صحنه های نمایش به روی صحنه می رود: عدم استفاده درست از عناصر دراماتیک و در نهایت ابتر ماندن مفاهیم مستتر در اثر بدون اینکه نویسنده و کارگردان بتوانند از آنها به درستی استفاده کنند و موجب بالندگی نمایش شوند. برای همین نمایشی که در ابتد با پتانسیلی فشرده آغاز می شود، در ادامه پاسخ گوی عطش و میل درونی مخاطب نیست.
از طرفی دیگر، نمایش در خصوص مفاهیمی همچون پروتاگونیست و آنتاگونیست دچار مشکل است. در سیاه خال قهرمان کیست؟ مینا؟ پدرش؟ پلنگ؟ پیر خردمند؟ ماه؟ جن؟ جوان عاشق پیشه؟ قزاق جلاد؟ مردم بلاتکلیف ده؟ هیچ کدام از این آدمها نه شاخص می شوند و نه مرکزیتی در نمایش پیدا می کنند و نه حتی درست و حسابی رو در روی هم قرار می گیرند. نوعی گیجی و سردرگمی در این بخش وجود دارد. ماجرای اعدام پدر مینا که شامل بخش اول و شروع نمایش است، چه تاثیری در روند ادامه نمایش دارد؟ موضوعی که در طول نمایش هیچ استفاده دراماتیکی از آن نمی شود، چرا باید طرح شود؟
هرچند نمایش در بخش متن دارای ضعف های کوچک و بزرگی زیادی است، اما در بخش اجرا بهتر و معقول تر عمل می کند. صحنه موجز است و با کاربردی ترین شکل ممکن جنگل، روستا و عوالم واقعی و غیرواقعی را ایجاد و با ترکیب نورها به شکلی جذاب و خلاقانه، پیش روی‌امان قرار می‌ دهد. چند آویز پارچه ای سفیدرنگ که ساختار اصلی طراحی نمایش را تشکیل می دهد، تداعی گر صحنه‌های مختلف است. اینها در کنار نورپردازی بیشترین تاثیر را بر روی مخاطب می گذارد و در کل موجب می شود در بازسازی فضای نمایش عنصری موثر و گیرا به حساب آیند.
رنگ و جنس لباس مینا که نمایش او را به عنوان قهرمان اصلی نمایش انتخاب کرده( هر چند ویژگی های قهرمان اصلی داستان را دارا نمی باشد) با دیگر بازیگران تفاوت دارد. طراحی نور و گریم باعث شده نمایش ضمن گرفتن رنگ و لعاب، روشن‌تر به نظر برسد. نمایش پر از تصاویر ترسناک و تب آلود است که طراحی های صحنه و لباس به همراه نور پردازی چنین تاثیری را بوجود آورده است.
نمایش به دلیل نداشتن تمرکز خط روایی داستانی، تماشاگر خود را در میانه اجرا از دست می دهد و کوشش و تلاشش برای بازگرداندن او به صحنه ناکام باقی می ماند. در این بخش نمایش سعی می کند با کمک گرفتن از امکانات نور و صوت و تا حدی حرکات موزون از پس این کار بر آید اما در این بخش فقط ایجاد جذابیت بصری می کند.
تمام هدف نمایش روایت ساده داستانی است تا طی آن ما را به جهان ذهنی شخصیت های داستان بخصوص مینا متصل کند تا از آن طریق ضمن ارتباط با موجودات غیرانسانی، به مکاشفه ای شگفت انگیز دست پیدا کنیم. برای این موضوع نمایش از دل تاریخ و آوای وهم انگیز جنگل، داستان زنی را انتخاب می کند که تا آخرین لحظه زندگی در حال ضربه خوردن از دشمن پیدا و پنهان است و وقتی هم که به اوج داستان می رسیم، جهد و کوشش چند باره او برای رهایی خود از بند مشکلات بی نتیجه می ماند. مینای داستان سیاه خال از دست انسان هایی که تکیه گاهش (پدرش) را از بین برده اند به طبیعت بکر و وحشی پناه می برد و عجبا که در این وانفسا تنها کسی که به او پناه می دهد، پلنگ وحشی است که به نوعی نماد قدرت به حساب می آید. او که عشق مرد عاشق را که حاضر است هر رسوایی را برای بدست آوردن او به جان بخرد را قبول نمی کند و به نیروی وحشی و بکری پناه می برد که می تواند او را از شر انسان هایی که خود از جنس آنهاست، رهایی بخشد. اما غافل از اینکه نیروی مکر انسان بسیار بالاتر از طبیعت است و برای همین پلنگ را می کشند و مینا هم از ترس و وحشت، قدرت تکلم خود را از دست می دهد. یعنی وسیله ارتباطی با آحاد مردم را. حال دیگر ماندن او جایز نیست. برای همین ترک دیار خود می کند و در دل همان جنگل هایی که روزی پدرش قدرت خود را از آن می گرفت، گم می شود. پیام پدر را حالا مینا بهتر درک می کند: سعی کن مرگ را هم مانند زندگی دوست داشته باشی.
در یک نگاه کلی می توان گفت متن نمایش قدرت کشش برای حمایت از داستان اصلی را ندارد و برای همین هر چقدر داستان های فرعی در تلاشند که این نقص را برطرف کنند، اما در نهایت با نمایشی دو پاره روبرو هستیم که نمی تواند به کل اثر انسجام درستی بدهد. در این میان از بین رفتن ریتم مناسب ضربه نهایی و تیر خلاص را می زند و باعث می شود تکه های نمایش همچون بخش های یک کلاژ در یک هماهنگی مناسب قرار نگیرند و در نهایت نمایش فقط بهره از چشم تماشاگر داشته باشد.

سلام . خسته نباشید واقعااااا. خیلی کار جذاب و فکر شده ای بود .با بازی های درخشان . از تماشای کار لذت بردم . جز کارهایی که تماشاش واجبه برای همه ❤❤❤❤❤
سلام و خسته نباشید به گروه خوب گربه نره و روباه مکار .
از دیدن کار واقعا کیف کردم . گریم لباس دکور نور موزیک حرکات بازیگرا همه چیز عالی بود . فقط دیالوگ هایی که همزمان گفته می‌شد بعضی جا قابل فهم نبود . در ضمن نقد اجتماعی که در دل داستان نهفته بود به جذابیتش افزوده بود . ممنون از کار زیباتون❤🤥
شیرین حمزه (shirinis)
درباره نمایش خوشدلان i
سلام .
دست همه هنرمندها درد نکنه تئاتر خیلی خوبی بود
دو ساعت سرگرم کننده پر از خنده، ارتباط عمیق سیر خط نمایش و بازیگران با تماشاگران، واقعا زیبا کار شده بود لذت بردم خسته نباشید به همه عوامل نمایش و کارگردان با هوش و ذکاوت پریزاد سیف



سپهر، شیما جعفرزاده و fateme soleimani این را خواندند
Mojgan Mansouri و سهیل سریع الاطلاق این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شیرین حمزه (shirinis)
درباره نمایش کافه کات i
کافه کات ساختار شکنانه ترین اثر حسین کیانی فریاد فرو خورده زنانی است که از قعر تاریخ تا امروز و از حنجره های زخمی به گوش می رسد. کافه کات قتلگاه معصومیت فنا شده ای است که جسد هزاران زن را با خود یدک می کشد.حسین کیانی بعد از اجرای رئالیستی پروین در سالن اصلی تاتر شهر، امروز نمایشی به روی صحنه برده که زبان و قالبی جدید برای روایت را می طلبد و چقدر خوب توانسته این دو را بهم پیوند بزند و اگر نبود مدت زمان طولانی که به نظر می رسد مهمترین مشکل نمایش است، می شود گفت یکی از بهترین آثار اجرا شده در کنار نمایش هایی مانند لانچر 5 در سال های اخیر است.کافه کات را باید شش دانگ دید.باید ذهن فعال داشت و لحظه به لحظه اش را در فکر تجزیه و تحلیل کرد.نمایش سرشار از نشانه است.نشانه هایی در زبان و روایت.نشانه ها را باید به هم وصل کرد تا پی به آبشخورهای فکری اش برد و فهمید که چطور و از کجا سیراب می شوند؟ از مهمترین نشانه ارجاعی نمایش شخصیت مده آ اثر اوریپید است.زنی که قربانی بی عدالتی در طول تاریخ شده است. نماد ظلمی که باید فریادش زد تا در عرش شنیده شود.نمایش کلید واژه های مهمی همچون گربه ماده حامله دارد.گربه هایی که برای لیسیدن خون آدم هایی که در آشپزخانه سلاخی می شوند، بی تابی می کنند. آنها نشانه شرایطی هستند که نویسنده پیشنهاد می کند: آبستن فاجعه ای بزرگ که هر لحظه می تواند انسانیت را به لب پرتگاه نیستی بکشاند.کافه کات سند مظلومیت زنانی است که هیچ پناهگاهی برای توسل و نجات ندارند و باید با تمام قوا فریاد بزنند تا شاید دست نجاتی به طرف شان دراز شود.کیانی با در هم ریختن مرزهای روایت و با پس و پیش کردن زمان داستانی موفق می شود بر جذابیت هر چه بیشتر نمایش بیفزاید.