“منِ من… من توام یا تو منی؟”
همین یک جمله کافی است تا نمایش تئاتر من را به ورطهای از تعلیق فلسفی، بحران هویت و مرز میان واقعیت و توهم بکشاند. مصطفی هرائینی در این اثر، تماشاگر را به بازی در دنیای شخصیتهایش دعوت نمیکند، بلکه او را به درون خود پرت میکند؛ جایی که دیگر هیچچیز قطعیت ندارد و پرسشهایی از جنس «من کیستم؟» در فضایی از ابهام طنینانداز میشود.
متن و درونمایه
نمایش، در عین پیچیدگی روایی، رویکردی مینیمال به مفاهیم فلسفی و روانشناختی دارد. هرائینی از دیالوگها استفاده نمیکند که صرفاً داستانی را پیش ببرد، بلکه هر جمله، خنجری است که در لایههای هویت شخصیتها فرو میرود. جملهی محوری “منِ من… من توام یا تو منی؟” که در لحظهای تعیینکننده ادا میشود، در واقع، لب سخن کل نمایش را در خود جای داده است: مرز میان “من” و “دیگری” کجاست؟ آیا هویت ما چیزی مستقل از جهان بیرونی است، یا در پیوند با دیگران تعریف میشود؟
هرائینی با زبانی موجز اما عمیق، به بحرانهای اگزیستانسیالیستی اشاره میکند که شخصیتها را به بند کشیده است. گویی آنها در تلاشی بیهوده برای رسیدن به درکی شفاف از خود، مدام در سرابی از بازتابها گم میشوند. متن از یک سو، ریشه در ادبیات ابزورد دارد و از سوی دیگر، ردپای سوررئالیسمی را نشان
... دیدن ادامه ››
میدهد که در آن منطق خطی روایت از بین میرود و جای خود را به تصویرسازیهای ذهنی و استعاری میدهد.
کارگردانی؛ سایههایی که با ما حرف میزنند
مصطفی هرائینی، با هوشمندی، از حداقل عناصر صحنه برای خلق بیشترین معنا استفاده کرده است. صحنهای که در نگاه اول شاید ساده به نظر برسد، در طول نمایش، به بستری تبدیل میشود که خود به بخشی از روایت بدل میگردد. نورپردازی و طراحی صحنه، جایگاه ویژهای در اثر دارند. بازی با سایهها، بازتابها و استفاده از نورهای موضعی، به گونهای است که شخصیتها گاهی در تاریکی محو و گاهی در نور برجسته میشوند—گویی خودشان نیز در ابهام وجودیشان سرگرداناند.
اگر آینه یا هر سطح انعکاسی در صحنه باشد، این تمهید میتواند اشارهای مستقیم به مضمون نمایش باشد: تضاد میان خود حقیقی و خودی که در نگاه دیگران دیده میشود. در چنین فضایی، تماشاگر تنها یک ناظر نیست، بلکه خود را در وضعیت شخصیتها احساس میکند و دچار همان تزلزل میشود.
بازیها؛ ایمان صیاد برهانی، نقطهی اوج نمایش
ایمان صیاد برهانی، همچون همیشه، حضوری خیرهکننده دارد. اما چیزی که این بار بازی او را متمایز میکند، نه صرفاً تسلط بر دیالوگها و بدن، بلکه انرژی درونیای است که با خود به صحنه میآورد. او در لحظاتی که جملهی کلیدی نمایش را ادا میکند، تنها آن را نمیگوید، بلکه در تمام حرکاتش، در لرزش صدایش و در نگاهش، میتوان تردید، جستوجو، و وحشت را دید.
سپندار اعلم نیز در کنار او بازی روان و هماهنگی ارائه میدهد. او نقش خود را نه بهعنوان یک مکمل، بلکه بهعنوان عنصری مستقل که در تقابل و تعامل با شخصیت صیاد برهانی قرار دارد، ایفا میکند. این هماهنگی در بازیها، به نمایش جان میبخشد و لحظات تأثیرگذار آن را دوچندان میکند.
لایههای پنهان اثر؛ روانشناسی و فلسفه در نمایش
یکی از نکات برجستهی تئاتر من، لایههای پنهانی است که در پسِ ظاهری ساده پنهان شده است. نمایش، از جنبهی روانشناختی، به مسئلهی “خود” در تقابل با “دیگری” میپردازد. آیا هویت ما چیزی مستقل است یا حاصل نگاهی است که دیگران به ما دارند؟ این همان مفهومی است که ژان پل سارتر در نظریهی “نگاه” مطرح میکند: وقتی در آینه به خود نگاه میکنیم، آیا واقعاً خودمان را میبینیم، یا تصویری را که برای دیگران ساختهایم؟
از نظر فلسفی، نمایش به مکتب اگزیستانسیالیسم نزدیک است، جایی که فرد با اضطراب آزادی و مسئولیت هویت خود روبهرو میشود. همچنین، نوعی فضای سوررئالیستی بر نمایش حاکم است که در آن، شخصیتها گویی از دنیای واقعی جدا شده و در جهانی از تصاویر، بازتابها و توهمات سرگرداناند.
نتیجهگیری؛ تئاتری که بعد از خاموشی چراغها ادامه دارد
تئاتر من نمایشی نیست که با پایین آمدن پرده تمام شود. بلکه در ذهن مخاطب ادامه پیدا میکند، در وجودش رخنه میکند و او را به بازاندیشی در مورد خودش وامیدارد. این نمایش، تنها یک روایت از هویت نیست، بلکه بازتابی است از ما، از تو، از من.
و این پرسش تا ابد باقی خواهد ماند:
“منِ من… من توام یا تو منی؟”