سلام
به همه عوامل نمایش خسته نباشید میگم
بعید میدونم کسی باشه که بگه این کار دکور ضعیفی داشت.
یا بسیار بعیده بازیها از نظر هیچ کس ضعیف
... دیدن ادامه ››
تلقی شده باشه.
همینطور طراحی نور و گریم و ...
همه چیز این نمایش از نظر من عالی بود جز متن.
نمایشنامه به بیان احساسات، رویاها و تصورات غیرواقعی نویسنده از آدمهای واقعی پرداخته بود.
در این نمایش نمادسازی زیادی صورت گرفته بود. در ادامه متن مینویسم و نظر خودم رو هم عرضه میکنم.
علی شمس در بیان سبک نوشته عاشقانه! کمدی تراژیک! گروتسک! تاریخی!
جنبه غالب توی گروتسک به خنده ای مربوط میشه که خصلت هنجار گریزانه داره، گروتسک هر آن چیزی که تحریف شده، غیر عادی، غریب و زشت را شامل می شود که از بستر معمول روایت انحراف یافته است. و این خندهها در نمایش احتمالات برای من مقبول نبود. توضیح میدهم.
پیرنگ بیرونی کار همانی بود که فکر میکنم افراد راضی از تماشا فقط به آن پی بردند.
اما طرح اصلی نمایش بسیار برخورنده بود و ناشی از عقل کل پنداری نویسنده بود!
تصاویر این اجرا اغلب نمادهای نامانوسی از اغراق رو دارند و این اغراق آمیخته با اجزایی ناهمگون هست که برای ما همانند جهانی وارونه و نامعقول جلوه می کند.
این نامانوسی و ناهمگونی را ما میتونیم در نمایش احتمالات با همدوره کردن آدمهای غیر همعصر ببینیم.
پس با این توضیحات در این مدل از نمایش نباید دنبال شخصیتهای تاریخی باشیم!
ینی نباید بنشینیم ببینیم آغامحمدخان چه میگوید! همسر صیغهای ابوعلی سینا چه میگوید! یا لطفعلی خان چه میگوید! یا یزدگرد سوم چه میگوید!
اینها آمدهاند که نویسنده از حضور آنها برای بیان غیرمتعارف منظورش استفاده کند. پس جملات و افعال آنها مطلقا "روایی" ندارد و باید منظور نویسنده از متن را فهمید و باید به نمادها پرداخت و رمز آنهاا را گشود.
علی شمس با نمایش احتمالات دارد سیاسی صحبت میکند.
وقتی هم دارد درباره شاهی صحبت میکند خیلی طبیعی است که منظورش اشاره به حکومت آن دوره نباشد. چون روشی از نمایش را برگزیده که اصلا واقعی نیست!
دارد به مساله جامعه و نسبت مردم با حکومت و حکومت با مردم و همینطور حکومت با نخبگان و نخبگان با حکومت میپردازد.
اما مساله علی شمس در نمایش بیشتر از حکومتها، مردم، جهالت مردم و به صراحت خریّت آنهاست. این بحث خریت را علی شمس با گنجاندن شخصیت خر در نمایشش به طور رسمی به تماشاگر میگوید.
به عبارتی نوک پیکان نقد نمایشنامهنویس دقیقا مردم هستن!
تا جایی که حضور ذهن دارم یازده داستان در ۵ احتمال علی شمس بود
۱. پیش درآمد در کتابخانه ملی
بحث شعر حافظ خواندن و آموزش شعر حافظ به خر بود. شخصی در تلاش است اشعار حافظ را به خر بیاموزد . خر نمیتوانست شعر حافظ را بفهمد. نمیتوانست بخواند. واکنشش یک چیز بود فقط: عر میزد!
بیخیال شعر خواندن شد. گفت تو که میگویی عر! لااقل عربده بزن و از خر خواست عربده بزند. (عربده نشانی از اعتراض است)
خر باز عر زد
خر اینجا از دید شمس مردم هستند و او که در کتابخانه است دارد سعی میکند آگاهی و حس اعتراض را به مردم القا کند.
واکنش مردم ثابت است. فقط عر میزنند!
۲. معشوقه ابوعلی سینا
زنی که معشوقه ابوعلی سیناست مورد بازجویی و شکنجه قرار میگیرد. که چه کسی را کشته. بزرگترین کسی که کشته چه کسی بوده. زن میگوید سقط بچهای که از ابوعلی سینا باردار بودم بزرگترین قتل من است. بچهای که قرار بود فیلسوف شود. یک اسم الکی هم بر این طفل گذاشته شده.
ما یک چیزی داریم به اسم روایی یک واقعه تاریخی.
این ماجرا اصلا روایی نداشت. با توجه به روایت اکسپرسیونیستی که نویسنده انتخاب کرده بود محل خرده گرفتن نیست.
منتها اینکه خیلی بی محابا به یک شخصیتی که در تاریخ کشور به بزرگی ناماور شده تهمت زنا بزنی و زنبارگی، مسالهایست که اثبات نشده است. چیزی که کم و بیش در تاریخ شنیده شده لیکن ترور شخصیتی ملی است که مرده و نمیتواند از خود دفاع کند!
و تو با این توجیه که احتمال هر چیزی در احتمالات وجود دارد، از این میگذری و یک چیزی در ذهن تماشاگرت میگنجانی.
۳. دو ملای عارف که کتابشان را زیر اداره اب و فاضلاب نیشابور پنهان کردهاند
دو عارف بودند. برای دو قرن مختلف. نشان میداد که اینها به وسیله آن کس که از کتابخانه آویزان بود نجات پیدا کردند، اما فکر میکردند کرامت خودشان بوده که از مرگ رهیدند.
در نهایت با خریت خر (همان مردم) و لو دادن آن دو توسط خر به دار باقی میروند.
این دو یکی عطار و دیگری عارفی است که نامش از ذهنم پریده!
شوخی ریزی با آنها میشود. کتابهایشان مورد شوخی قرار میگیرند و نهایتا به خنجر مغول به آن دنیا میروند.
مغولی که سال حملهاش به هر دوی اینها نمیخورد. (اینطور یادم است)
نهایتا کتابشان زیر اداره اب و فاضلاب نیشابور چال میشود و رحم الله من یقرا الفاتحه ...
اینجا باز دارد به عرفا متلک میگوید. اینکه کتابهایشان به چه دردی میخورد. بحث دو عارف با هم سر اسم کتابها. یکی میگوید اسم کتابم کوتاه است و این رمز توفیقم است (عطار) و با همین الگو دیگری را تمسخر میکند. میگوید کتابهای من به خاطر کم سیلاب بودن و بیان سهل به خاطر ماندهاند.
اینجا باز شمس دارد به بزرگان عرفان کشور تعرض میکند! چرا؟ چون چیزهایی را ترویج دادند که به درد خودشان هم نخورده. خودشان را هم با آموختههایشان نتوانستند از مرگ نجات بدهند. کتابهایشان هم تهی از محتواست. فقط به خاطر اسامی خاصشان باقی ماندهاند!
۴. یزگرد سوم
قطعهای از نمایش یزدگرد سوم و حماقت مردم در نشناختن خادمین خودشان را به تصویر میکشد که به دست یک اسیابان ابله کشته میشود! من قائلم که اینجا هم به بیضایی متلک گفت. جسارت بزرگی کرد.
۵. نویسندهای که کتابش را بر سرش کوبیدند تا مرد
این نویسنده هم تاریخ داشت.
این کتاب اسمش یک کلمه بود اگر دقت کرده باشید.
نوشته یوسف مستشار الدوله.
این یکی از اولین تلاشهای مکتوب ایرانیها برای اجرای حکومت قانونی بوده!
اسمش یک کلمه است و آن یک کلمه از دید نویسنده قانون است.
روشهای مترقی کشورداری را با افکار سکولار تدوین کرده.
یک کلمه را بر سرش میکوبند و به خوردش میدهند.
خر کجاست؟
دور صحنه میچرخد!
همه چیز گویاست. شاید شرح بیشتر نخواهد.
۶. شکنجه نطفه ابوعلی سینا توسط ساواک
نطفه را سقط کردند، آن هم نطفهای که قرار بوده فیلسوف شود، آن هم توسط مادرش (چون مادر به قتل طرف اعتراف کرد و حکومت بچه را نکشته بود ) حکایت از این دارد که فکور و دانشمند از شکمها زاده نمیشود. اگر هم بخواهد بشود سقط میشود. مادران عالم و فرهیخته نمیزایند!
۷. دو زن که کتاب زاییدند
این دو زن کتاب زاییدند. یکی کتابهای نازک و یکی کتابهای قطور
یکی سایکو زایید که حجمش کم بود
دیگری به حجیم زاییدنش میبالید. چه زایید؟ کلیدر!
کلیدر دولت ابادی.
در مورد درون مایه کلیدر هم همه مطلعید. اتفاقاتی که بعد از جنگ جهانی دوم در منطقهای از کشور گذشته. رنج و محنت مردم و سازگاری آنها با این ماجرا...
مادران افرادی ظلم پذیر را با افتخار میزایند و این را کتابها در تاریخ خواهند نوشت. مثل کلیدر!
اینجا هم به دولت ابادی حمله شد.
۸. لطفعلیخان زند و آغامحمدخان قاجار
در مواجهه دو حاکم سطح دغدغه آنها در بحثهایشان بسیار نازل بود. گفتگوی طنزی بود.
نقش مردم در این بین جالب بود.
توضیح بیشتر ندهم. مثل موارد دیگر که گفتم محکوم مردم بودند.
۹. حکایت مولوی، کنیز و خاتون
اینجا هم جناب شمس به مولوی طعنه میزند که چرا محتوایی انقلابی تولید نکرده. چیزهایی میگوید که نازل و به درد نخور است.
۱۰. اتفاقات کتابخانه شهید علی شمس در بندر صیراف
۱۱. شعر خوندن دختر مراجع به کتابخانه
باز هم اینجا اشعار تا کمی سیاسی سهراب سپهری، نیما یوشیج، براهنی و ... را در هم آمیخت و محکومشان کرد.
خواننده شعر با زبان ناشنوایان حرفش را ترجمه کرد تا بفهمیم! ولی از دید کارگردان باز هم ما متوجه نخواهیم شد!
ما کَریم!!
چند شخصیت داشتیم به کل؟
دوست دختر ابوعلی سینا
مرد کتابدار
معشوق مرد کتابدار
دو زن باردار
دو الاغ
آغامحمدخان
لطفعلی خان
یزدگرد سوم
مرد آسیابان قاتل یزدگرد
دو عارف مشهور
سرباز مغول
دو مستنطق یکی برای دوره پهلوی و یکی برای دوره ابوعلی سینا
یک نفر که آویزان از نردهبان بود و داشت نمایش را به کل نظاره میکرد.
ابتدا باید تکلیفمان را با این اشخاص و نمادها مشخص کنیم؛
نطفه به حرام بسته شده ابوعلی سینا که فریز شده بود و رفت به اتاق سبز، از آنجا برگشت و باز شکنجه شد نماد که بود؟
کسی که در شکم مادر رنج دیده بود و وقتی به پایان کار هم رسید داشت رنج را تحمل میکرد. کسی که طالعش رنج کشیدن بودن!
طبیعتا اینجا سوژه حکومتها نیست!
سوژه حکومتها هستند و مردم!
پس متلک مشخصی به یک حکومت نمیاندازد. چون این شخص را در دو دوره پهلوی و عصر ابوعلی سینا دارد تحلیل میکند. اتفاقا در هر دو عصر این بشر را نابود کردند!
مرد آویزان از قفسه دایره المعارف کشور و ادبیات ما بود. جاهایی راجع به داستانها صحبت کرد. لغتها را معنی میکرد و ...
زن ابوعلی سینا و زنان باردار دیگر نماد مادرانی بودند که گرچه مترقی شدهاند اما بچهشان را با ظلمپذیری تربیت میکنند. از شکم زنهای باردار دوم چه کتابی بیرون پرید؟
یکی سایکو که بیخطر بود.
دیگری چند جلد کلیدر. کلیدر و روایتش هم مشخص است. مردمی که تحت ظلم حکومت زمان خود بودند و ساکت ماندند و رنج کشیدند و ...
خب الان هم میگویید دارد به حکومت خاصی متلک میگوید؟ اینجا هم باز مخاطب مردمند! و مادرانی که فرزندانشان را تو سری خور بار میاورند. فرزند ابوعلی سینا که طبق نوشته نویسنده در قرنها امتداد داشت و همواره رنج کشید! فرزندان اینها هم گرچه کتابخوانده به دنیا میآیند اما رنج کشیده!
گفتم خر نماد حماقت است. حماقت چه کسی ولی؟ طبیعتا مردم! میخواهم دلایلی روشن از قسمتهای دیگر متن به شما نشان بدهم که این متن مشکلش حکومتها نبود! گرچه به حکومتهای مختلف میزد اما مشکلش مردم بودند.
اینکه شمس فکر میکند هیچ کس چیزی نمیداند و او میداند سم است. قبلا هم در تعرض به شهریار این را نشان داده بود. اعتماد به نفسش زیاد است. متاسفانه حد خودش را هم نمیداند.