قصهی نمایش را در دو خط میتوان تعریف کرد: مردی که بعد از مرگ پدربزرگش ترس از دستدادن سایر عزیزانش از جمله زنش را دارد و مدام به مردن یا به
... دیدن ادامه ››
قتلرسیدنشان فکر میکند و زنی که عاشق قبلیش مرده و زن که او را در آن زمان نخواسته بوده حالا گهگاه به او و لحظهی مردنش فکر میکند.
همین! بیشتر از یک ساعت شما فقط همین را روی صحنه میبینید! باقی مدام تکرار است و تکرار: این جا اتاق کار منه، اینجا یه میزه، اینجا یه مبله و ...
دیالوگهایی که بارها و بارها میشنویم بدون اینکه ضرورتی داشته باشد و بدانیم چرا.
با احترام به آقای احسان گودرزی و همینطور خانم خاطره حکیمی، تیاتر قصه میخواهد. بدون یک قصهی درست شما نمیتوانید تماشاگر را همراه کنید. واقعی بودن ماجرای نمایش هم کمکی به آن نمیکند چون در اصل درامی روی صحنه شکل نمیگیرد.
به امید دیدن نمایشی مثل تیاتر درخشان مثل شلوار جین آبی به تماشای کار آمدم و متاسفانه ناامید برگشتم.