((عبور از جوانى))براى خیلى از مردم چالش برانگیز،دردناک و ناامیدکننده است.
بحران میانسالى،پدیده اى طبیعى در زندگى هر انسان است که به عنوان
... دیدن ادامه ››
پلى براى عبور از دوران جوانى به میانسالى در نظر گرفته میشود.
در این دوره فرد به بازنگرى کلى از تمام سالهاى زندگى خود میپردازد و ممکن است طى این فرایند دچار حالاتى مانند افسردگى و بى قرارى گردد.
بحران میانسالى عمدتا بین سنین ٣٥ تا ٥٥ سال براى اکثر افراد اتفاق مى افتد و هر دو جنس زن و مرد را درگیر میکند.
یائسگى مردانه که به آن آندروپوز هم میگویند با تغییرات هورمونى،فیزیولوژیک و شیمیایى آغاز میشود و این تغییرات بر تمامى جنبه هاى زندگى تاثیر میگذارد.
مردان در این دوره شروع به افزایش وزن میکنند،توده عضلانى شان کاهش میابد،احساس افسردگى و اضطراب میکنند،دچار مشکلات خواب میشوند،احساس ضعف میکنند و از همه مهمتر دچار ناتوانى جنسى میشوند.
صرف نظر از میزان موفقیت آنان در زندگى،اغلب احساس یک *بازنده* را دارند.احساس میکنند در تمامى جنبه هاى زندگى شکست خورده اند.امور جنسى و توان فیزیکى در حال افت،هسته مرکزى مردانگى شان را تضعیف میکند.
حتى برخى از مردان احساس میکنند که باید شغل خود را رها کنند،برخى احساس میکنند باید به سوى جزیره رویاها بروند تا در آنجا همیشه جوان بمانند،نسبت به ظاهر خود حساس میشوند و احساس پوچى میکنند.
فرد در این حالت ممکن است نسبت به زندگى،شغل و یا شریک زندگى خود احساس ملال کند.در بعضى موارد آنها تمایل به ترک رابطه دارند و ممکن است *رابطه هاى موازى* را تجربه کنند و یا حتى بخواهند طلاق بگیرند.
آنها به دنبال *فرد تازه اى*براى دریافت احترام،محبت ،توجه و تایید هستند و آنچه در رابطه دارند را ناکافى،ملال آور ،ناامید کننده و اشتباه میدانند.
احساس میکنند که گیر افتاده اند و بسیار وسوسه میشوند کارى کنند که زندگیشان تغییر اساسى داشته باشد.
مدام دستاوردها،اهداف و رویاهایشان را با آنچه در گذشته آرزویش را داشتند و مرحله فعلى زندگیشان مقایسه میکنند.احساس میکنند سن شان بالا رفته،زمان گذشته است و هنوز آن طورى که میخواسته اند براى رویاها و آرزوهایشان کارى نکرده اند.به همین علت دچار ترس و تعارضهایى در رفتار میشوند.
*********************************************
آخرین عاشق برگرفته از متنى از نیل سایمون به همین مساله تعارض ها و بحران میانسالى میپردازد.
بارنى کشمن مردى ست ٤٥ ساله،زندگى زناشویى آرامى دارد،شاغل است و کلا هیجان خاصى در هیچ یک از مراحل زندگیش نداشته،اوج عاشقیش در جوانى ١٥ دقیقه طول کشیده آن هم به کسى بزرگتر از خودش.
حال احتمالا به دلایلى که در بالا گفته شد،احساس میکند باید هیجان تازه اى را تجربه کند.زنى را به خانه مادرش دعوت میکند،بارنى دست پاچه ست و نگران،در کشکمش با خودش و وجدانش،مدام در حال پشیمان شدن.مضطرب از لو رفتن.
زن مى آید،بارنى اعتماد به نفس ندارد،مبادى آداب است،کفشش را درآورده و روى روزنامه گذاشته،معذب از اینکه زن با کفش وارد خانه میشود،،تنها چیزى که از ارتباط هاى این چنینى میداند خوردن شربت است،و مدام به زن شربت تعارف میکند، ولى زن سیگار میخواهد.او از ارتباط با زنها هیچ نمیداند.
بارنى به دلیل شغلش دستهایش بوى ماهى و صدف میدهند و او مرتب خوشبو کننده به خود و دستهایش میزند،ولى زن بدون تعارف و بى پرده این مساله را بیان میکند که چقدر دستاتو بو میکنی؟؟
بارنى از زن معاشرت و توجه میخواهد،ولى زن شغلش چیز دیگرى ست و حوصله ش از بى دست و پایى و کارى نکردن بارنى سر آمده،خشن است و با پرخاش و نامهربانى سادگى بارنى را به سخره میگیرد.تمام مدت سیگار میخواهد و عصبى از نداشتن سیگار است.بارنى از خودش و احساساتش میگوید،زن میگوید:وسطاش اشکم دراومد ولى ترسیدم گلهاى قالى مامانت خیس بشه.بارنى را سرزنش میکند که بیشتر به فکر پف کوسن مادرشه تا خودش.از او میخواهد که وقت را از دست ندهد،ولی خواسته بارنی چیز دیگریست.بارنی مصاحبت میخواهد و توجه.زن عصبی از سادگی و بی دست وپایی بارنی خانه را ترک میکند.دغدغه ذهنی بارنی بیشتر جابه جایی وسایل مادر و لو رفتنش بود تا برقراری ارتباط.
زن دوم،بوبى،زنى وراج و متوهم که آرزوى دیده شدن و معروف بودن دارد.از لحظه ورود حرف میزند و حرف میزند.بارنى قبل از امدن بوبى،در جاهاى مختلف خانه سیگار میگذارد.فکر میکند زنها با بودن سیگار خوشحال میشوند.ولى بوبى سیگار نمیکشد.پیپ میکشد.بارنى مدام از بوبى میپرسد که آیا جذاب است؟؟بوبى بى توجه به بارنى فقط داستانهاى خودش را میگوید.از ارتباطش با مردان دیگر،از اینکه مدام تعقیب میشود و سگش را با هم دستى پلیس دزدیده اند.بارنى از اینکه بوبی اصلا او را نمیبیند و آن توجهی که دوست دارد به او شود را نمیکند،کلافه شده و دوست دارد که زودتر بوبى برود.بوبى میگوید که تا بارنى پیپ نکشد خانه را ترک نمیکند.بارنى پیپ میکشد و نشئه میشود.چیزی را تجربه میکند عجیب و دور از خود.
زن سوم،جنت،همسر دوست صمیمى.بارنى اعتماد به نفس پیدا کرده،دست پاچه نیست،راحت دروغ میگوید.با کفش وارد خانه میشود.تصمیمش را گرفته که این بار کارى کند.کاملا تغییر رفتارى در او نمایان است،حتى در لباس پوشیدنش.زبان بدنش متفاوت شده است.مسلط و بدون ترس.
جنت با حالتى ترسان و لرزان،انگار که بغض دارد وارد میشود.کیفش را به خودش چنان میفشارد که انگار با جدا شدن کیف ،میمیرد.پشیمان و نادم.
بارنى ولى بدون عذاب وجدان،دوست دارد سریع برود سر اصل مطلب.
جنت افسرده است و قرص میخورد،مرتب از شوهرش مى گوید و میپرسد.٨ ماه است هیچ ارتباطى با او نداشته.از بارنى میخواهد که اگر چیزى میداند به او بگوید.آیا پاى زن دیگرى در میان است؟؟
بارنى از تغییر رفتارى جنت نسبت به شب گذشته در تعجب است،جنت شب قبل در آشپزخانه خانه اش او را به خود فشرده با دستهاى مایونزى!!و حالا حتى کیفش را از خودش جدا نمیکند،و مدام از شوهرش و تینا زن بارنى و دوست صمیمیش حرف میزند.از صداقت و سادگى تینا.
چنت به بارنی یاداوری میکند که تینا نجیب نیست چون اگه نجیب بود الان من و تو اینجا نبودیم.
جنت میگوید ((اون موقع که بى تمدن بودیم،لااقل بدون اینکه چیزى بدونیم از دنیا مى رفتیم.))
جنت مدام شکوه میکند و حرفهای ناراحت کننده میزند،خودش و بارنی را سرزنش میکند.بارنی کلافه شده و حوصله شنیدن این حرفها را ندارد.حالا او دوست دارد که سریعتر برود سراغ اصل مطلب.حتی دیگر برایش مهم نیست که جنت دوست صمیمی زنش هست.
جنت ولی در فضای نالیدن و شکایت کردن هست و خانه را با همان حالت عجز ترک میکند،بعد از ترک او بارنی به تینا زنگ میزند و از او میخواهد که با هم شام بخورند،شاید آخرین باری که با هم شام خورده اند،سالها پیش باشد.بارنی تینا را میخواهد.
******************************************
نادر دلشاه برای ما یک بارنی دوست داشتنی میسازد،کاملا با او همراه میشویم،و حتی با وجود لغزش،دوستش داریم.
اپیزود اول کاملا به اندازه،با بازی خوب خانم محزون.
اپیزود دوم،طولانی.از میانه های این بخش همراهی با شخصیتها کم میشود.به شخصه دوست داشتم زودتر بوبی از خانه برود.
اپیزود سوم،جنس بازی جنت و شخصیتی که او برایمان میساخت را دوست نداشتم.غلو بسیار زیادی در او شده بود.حالت بیمارگونه و حتی کمی دیوانگی در جنت بود که باورپذیر نبود.درست است که باید جنت شب گذشته با جنتی که به قرار پنهانی با شوهر.دوستش آمده بود،فرق میکرد ولی اغراق بیش از حد باعث شده بود که با او همراه نشویم و باورش نکنیم.
آن میزان اضطراب،ناخن جویدن،خمیدگی بدن،هذیان گفتن و در هپروت بودن برای جنت بیش از حد بود و اجازه هم ذات پنداری به ما نمیداد.
این قسمت هم میتوانست کوتاهتر باشد.
دکور و موسیقی را دوست داشتم.نور متوسط.
(انتخاب کاغذ دیواری زرشکی طلایی عالی بود)
شوخیها خوب بود،به اندازه و درست.شوخی شریفی نیا را اصلا دوست نداشتم.در سطح متن و این نمایش نبود.
نقطه قوت نمایش بارنی بود.بارنی دوست داشتنی و باورپذیر.
ای کاش زمان نمایش کوتاهتر بود.
خسته نباشید به تمام گروه.به امید نمایشهای بعدی.