در سادهترین حالت ممکن میتونم بگم که تماای کار برآم لذتبخش و بود در مدت اِجرآ، کاملاً اَز زندگی روزمره جدآ شده بودم...
فرض من اینه که اَگر کیشلوفسکی و کوروساوآ مشترکاً کارگردآنی میکردند، نتیجهٔ کارِشون چنین اَثری میشد...
رَگههایی اَز تئاتر شقاوت و آثاری چون آثارِ آرآبل و خودوروفسکی در کار احساس کردم....
بازیها هماهنگ و تمیز بود...
با وجود اینکه تقریباً درتمام صحنهها، همهٔ بازیگرآن حضور دآشتند، نظم برقرآر بود و هیچ حرکت اصافهای مشاهد نشد و ریتم هم عالی حفظ شد...
قرآردآدها با تماشاگر بینقص بسته شدند(استفاده اَز پردهها)...
در کل، کاملاً رآضی بودم صادقانه باید اِقرآز کنم که به عنوآن بازیگر، خیلی علاقهمندم در اَثر چنین کارگردآن باهوش و مدیری حضور دآشته باشم...
چنانچه 50 سالِ پیش این نمایش اجرا میرفت، میتونست جذاب باشه...
اما واقعا خستهکننده و آزآردهنده بود و بازیها به شدت نمایشی بودند.....
درود و خدآقوت عرض میکنم خدمت عزیزآنی که این نمایش رو تدآرک دیدند و به صحنه بردند. بازیِ بازیگر به اَندآزه بود و عنصر تخیل در کارِشون تأثیر مثبتی دآشت. و کارگردآنی کار تمیز بود و اَز هرگونه اضافهکاری در کار، پرهیز شده بود و برای من یادآورِ #تئاتر_بی_چیز #گروتوفسکی بود...
پیشنهاد میکنم اینکار رو حتماً ببینید....
من دیشب این نمایش رو دیدم و بسیاربسیار لذّت بُردم...
ریتم در طول کار مُنسجم بود...
فُرم در طول کار همگِن بود...
اینکار پژوهشمحور بود...
و در انتهای نمایش هم ضربهای به مخاطبِ طالبِ دروغ زد که بسیار دوست دآشتم....
بدون شک یکی اَز بهترین مونولوگهایی هست که تاکنون دیدم...
در این نمایش، علاوه بر مرور مصائبی که طی سالیان بر سر مخاطبین آمده، پنجهای هم بر تاریخ تئاتر ایران کشیده شده که این فرآیند پژوهشی در دل نمایش و متن، چنان با ظرآفت اَنجام گرفته که مخاطب اَندکی احساس ملال نخوآهد کرد...
بسیار کار ضعیفی بود...
متأسفانه کارگردآن بسیار ضعیف عمل کرده بود!
علیرغم متنی که خوب بود و میتونست خیلیخیلی بهتر کارگردآنی بشه...!
این متن، یک متن سیاسی بود. و استفاده اَز رَنگهای گرم در صحنه و لباس بازیگرآن اشتباه بود...
اَکتها به هیچ وجه باورپذیر نبود و صرفاً دیالوگگویی بود، اونهم در لِوِلِ دورخوآنی...!!!
صدآی بازیگرآن مونوتون بود و ذهن مخاطب بعد اَز 15 دقیقه خسته میشد...
در صحنه آکساسوآرِ اضافی بسیار زیاد بود...
نورِ آوآژور، صحنههای بعد رو در زمان قطع شدن نور سالن، اِسپویل میکرد...
اِی کاش کارگردآن به جای اینکه بازیگرآن رو در بین صحنهها، درگیر تعویض لباس(به دفعات) بکنه! روی بازی بازیگرآنش و رساندن بازیگرآن به نقش متمرکز میشد...