در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش سمفونی کوچک سکوت
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:39:17
امکان خرید پایان یافته
۰۸ دی تا ۱۱ بهمن ۱۳۹۸
۱۸:۰۰  |  ۱ ساعت
بها: ۴۰,۰۰۰ تومان
این نمایش در مورد بودن است، هست شدن و نیستی. روایت انسان هایی که آزادند تا انتخاب کنند که آزاد باشند یا آزاد نباشند و گریزی از این نیست.

- با نگاهی به نمایشنامه "مردگان بی کفن ودفن" اثر ژان پل سارتر

  • تماشاگر گرامی، درب سالن راس ساعت آغاز نمایش، بسته می‌شود و به هیچ عنوان امکان ورود پس از بسته شدن درب وجود ندارد.

گزارش تصویری تیوال از نمایش سمفونی کوچک سکوت / عکاس: پریچهر ژیان

... دیدن همه عکس‌ها ››

آواها

مکان

خیابان حافظ، خیابان نوفل لوشاتو، نبش تقاطع رازی، پلاک ۱۸، عمارت نوفل‌لوشاتو
تلفن:  ۶۶۹۵۲۶۰۰

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
جبر و هندسه‌ی اختیار
درباره‌ی نمایش "سمفونی کوچک سکوت"

در "سمفونی کوچک سکوت" شما می‌بینید: تئاتر.
شما روی صحنه‌ی سالن شماره‌ی یک عمارت نوفل‌لوشاتو "تئاتر" را ملاقات خواهید کرد. تئاتر همان چیزیست که "فقط در مادیت بخشیدن به صحنه خلاصه می‌شود و حیات آن به درجه‌ی مادیت آن بستگی دارد" (تئاتر و همزادش، آنتونن آرتو، نسرین خطاط، 159). "نقش واقعی تئاتر این است که فضای صحنه را سرشار و زنده کند" (همان). "بدیهی است که این عمل از طریق غلیان احساسات انسانی و آفرینش موقعیت‌های پرتنش میسر است اما به شرط آنکه فقط در قالب حرکات و اشارات ملموس بیان گردد" (همان). "حتی اگر زبان گفتاری وجود داشته باشد به‌منزله‌ی ابزاریست که برای جهش و انگیزش تحرک در فضا خلق شده است. اما در مقابل گفتار، نیروی حرکات باید با چنان شدتی بر انسان تأثیر گذارند که به مرتبت یک مفهوم انتزاعی حقیقی صعود کنند" (همان). "در یک کلمه خلاصه کنیم: تئاتر باید هویت عمیق مفاهیم ملموس و انتزاعی را به شیوه‌ای تجربی به بیان آورد. زیرا در کنار فرهنگی که از راه کلمات القا می‌شود، فرهنگی وجود دارد که از اشارات و حرکات سرچشمه می‌گیرد." (همان). آنچه از آرتو –نظریه‌پرداز تئاتر شقاوت- نقل شد، لزومن به انحصار این سبک به‌خصوص درنمی‌آید. ... دیدن ادامه ›› بلکه ما باید حدود و ثغور واضح و محکمی داشته باشیم تا وقتی با یک متن دراماتیک روبه‌رو می‌شویم بتوانیم به‌یقین قضاوت کنیم که این متن متعلق به چه مدیومی است. بسیار دیده‌ایم که فیلم سینمایی با خصیصه‌های تئاتری ساخته می‌شود یا تئاتری بر صحنه می‌رود که باید فیلم می‌شد (بماند که گه‌گاه تئاترهایی هم می‌بینیم که -با احترام به اصالت این مدیوم‌ها- باید سخنرانی، نمایش رادیویی، شعر حجم یا پوستر می‌شدند). در آنچه از آرتو در صدر این نوشتار نقل کردم، آن خصیصه‌ی برجسته، آن حدود و ثغور واضحی که صرفن برای تئاتر است، بیان شده: "مادیت‌بخشیدن به صحنه".
آنچه در نمایش "سمفونی کوچک سکوت" می‌بینیم از حیث مادیت‌بخشیدن به صحنه همانیست که باید باشد. تمام حجم صحنه در طول اجرا در حال تنفس است. احجام و ابعاد و اشکال روی صحنه بدون استثنا در تحرک بدن‌ها و فرم مضامین دخالت دارند. شبکه‌ی استعاری قوی و معقولی بین این احجام و اشکال و گفتار نمایش برقرار شده. درخشش قابل توجه این شبکه در اشاراتیست که به معانی گفتگوها دارد و نه به الفاظ. یعنی ما با یک مثلث قدرتمند در این نمایش مواجهیم. یک ضلع آن احجام و ابعاد و اشکال است (شامل پرده، زمین مورب سلول، زمین سیاه درخشان اتاق بازجویی، ارگ، تصاویر روی پرده، ماه سرخ، خورشید نیم‌طالع در کسوف، گزارش بازجویی روی پرده و...)؛ ضلع دوم بدن بازیگران و فرم‌هایی که از این بدن‌ها می‌تراود، که هرکدامشان نشانگان خاص خود را حمل می‌کنند و این نشانگان با ضلع اول از طریق رفتارِ نقش مرتبط می‌شود؛ و ضلع سوم ناگفته‌های متن، که از طریق تأویل این ساختار هندسی-انسانی قابل‌فهم است (برای مثال زمین سلول با نواری از چراغ‌های سرخ مرزبندی شده و کاملن به شکل صفحه‌ی بازی‌های کامپیوتری اولیه درآمده و این زمین بازی با حرکات اتوماتیک و ماشین‌وار بازیگران، مفهوم ناگفته‌ی بازیچه‌بودن گروه مظلومان و محصوران و مبارزان را متبادر می‌سازد. این مفهومِ ناگفته در متن، آنجا به کار نمایش می‌آید که "نام"، شخصیت راهنما و نماینده‌ی آزادگی، نه حرکات بدنش مطابق با رسم بازی است و نه این خطوط راه او را محصور می‌کند. به‌علاوه همین خطوط به‌سادگی و وضوحِ تمام، لحظه‌ی ورود دختر به "شک" و زائل‌شدن ایمانش را برای ما ترسیم می‌کنند. دختر تنها یک‌بار از خطی نامرئی که برای ما رؤیت‌پذیر شده، عبور می کند). گفتار این نمایش در وسط چنین مثلث مستحکمی رخ می‌دهد. هر یک از این استحکامات فرمیک (شکل، بدن، معنای غیرملفوظ) علاوه بر ارتباط درونیشان با یکدیگر از خصیصه‌ی شعرگونه‌ی استعاری‌بودن هم بهره‌مندند. یعنی هر ضلعی به‌خودی‌خود نیز شبکه‌ی استعاری مناسب با ماهیتش را در اثر داراست. برای مثال شکل ماه سرخ روی پرده در شبکه‌ی استعاری این اشکال است: ماه سرخ، خورشید نیم‌طالع در کسوف، انعکاس آنها بر زمین سیاه و براق بازجویی، تمام‌شدن نیم‌دایره‌ی خورشید با انعکاسش بر زمین، کلاه سرخ سیاه‌پوست، موی سرخ مرد سرخ‌مو، لباس سرخ زن، خطوط سرخ زمین، حرکت دست‌های "نام"، شکل عینک آقای کلیشه، تشابه رنگ‌های لباس نوجوان با مرد مو بور و... این اشکال را اگر بخواهیم خلاصه کنیم، به رنگ‌های سیاه، زرد و سرخ و شکل دایره و مستطیل‌های شکسته می‌رسیم. همین هماهنگی بین بدن‌های روی صحنه هم وجود دارد که خلاصه‌ی آنها به ضربه، سقوط، تشنج و کجی می‌انجامد. معانی غیرملفوظ هم به‌شکل خلاصه به تحریف، بازی، خیره‌شدگی و البته یک میهمان ناخوانده: "معنویت"، محصور هستند. درباره‌ی این میهمان ناخوانده در معانی نمایش پس از این صحبت خواهم کرد اما -با ندیدگرفتن او- آنچه از عصاره‌ی اشکال و بدن‌ها و حرکاتشان و اصوات به جان مخاطب می‌نشیند، تجربه‌ی ترس، شکست، اضطراب و خسران و حرمان است. تمام هنر این نمایش این است که تجربه‌ی این احساسات، بدون گفتار نمایش هم ممکن بود. جا دارد با تأکید بیشتری، بر فرم‌های نمایشی اثر و دقت و زیبایی مثال‌زدنیشان پافشاری کنم. از این خوشحالم که نمی‌توانم فرم‌های اجراشده را توصیف کنم؛ چون این نشان از ذات تجربی آنها دارد و باید دیده شوند تا فهمیده شوند؛ اما صرفن برای ملموس‌کردن تجربه‌ی بصری خود برای خوانندگان نامی برای آنها برمی‌گزینم: "زیبایی‌شناسی هندسی شر". برای این نوع زیبایی‌شناسی هندسی تنها به این اشاره کنم که سارتر در هنگام اجرای نمایشش تمام شکنجه‌ها را روی صحنه برد که مشاهده‌ی آنها برای مخاطبان آن‌روز نمایش او، آنچنان مهوع بود که برخی سالن را ترک کردند و برخی با فریادکشیدن توقف نمایش را خواستند. تنها شکنجه‌ای که بر صحنه رخ نداد، تجاوز به لوسی بود. در نسخه‌ی اقتباسی آقای راستگو این صحنه اجرا می‌شود اما به سبک و زبان خود اثر و البته به همان هولناکی و شناعت. فرم‌هایی که برای این صحنه و صحنه‌ی جنگ تن‌به‌تن دو گروه انتخاب شده فرم‌هایی به‌یادماندنی، تأثیرگذار، بلیغ و عصیان‌گرند. تئاتر کار خودش را کرده است. ما نواخته می‌شویم (به هر دو معنا).
تنها افسوس نگارنده برای ساکن این دژ استوار است. گفتیم که مثلث مستحکم نمایش مرزهایی را برای متن اثر ساخته است. متن، ساکن این دژ استوار است اما علی‌رغم توقع ما، او سلحشوری تا دندان مسلح (مثل همانی که سارتر نوشته) نیست. او یک کودک نابالغ است که هنوز خیالِ بر آسمان برشدن و بر فرق خورشید نشستن در سر می‌پروراند. متن به لحاظ فلسفی عقب‌مانده است. بخشی از این عقب‌ماندگی (به هر دو معنا) به اجبار فرم است و بخش عمده، به واسطه‌ی عدم آشنایی با ماهیت اگزیستانسیالیسم.
پرده‌ی ترنسپرنت که در جایگاه فرمیک خود عالی به کار گماشته شده (مقایسه کنید با استفاده‌ی افتضاح از آن در نمایش امروز روز خوبیست برای مردن)، تغییری در طرح (پلات) نمایش را موجب شده است. بر خلاف متن سارتر که ژان سرکرده‌ی مخالفان را در سلول همراه آنها دارد و چون پلیس از اتفاقات بین آنها مطلع نیست او به‌عنوان رهبر گروه می‌تواند آزادانه با اعضا صحبت کند و عملن در این دیالوگ‌ها فلسفه‌ی نمایش شکل بگیرد، در اینجا پرده، محل نمایش جاسوسی و تحریف کلام زندانیان می‌شود و علی‌القاعده "نام" با اینکه در سلول است نمی‌تواند از "جایگاه سیاسی" خودش با دیگران وارد دیالوگ شود. سلول آنها شنود می‌شود و گفته‌هایشان روی پرده به نمایش درمی‌آید. نویسنده برای حل این معضل -یعنی به‌حرف‌آوردن "نام" بدون لودادن ماهیت او- دست به ابتکاری زده است که به شدت به جهت‌گیری فلسفی اثر لطمه می‌زند.
"نام" مانند یک سالک روحانی ناگهان در سلول حاضر می‌شود. نمی‌تواند علت حضورش را توضیح دهد همانگونه که علت غیابش هم بدون توضیح می‌ماند. او با ردایی سرخ به شکل مولویِ از گور درآمده‌ای می‌ایستد. عینکش که درتقابل زیبایی با عینک آقای کلیشه طراحی شده، در کنار آن موی پریشان و آن صدای عمیق آرام، ما را یاد رضاخوشنویس علی‌حاتمی می‌اندازد. چریک ازکارافتاده‌ی سانتیمانتال صوفی‌مسلک وهم‌ناک! این با ماهیت ژان انقلابی پارتیزان سارتر نه تنها تفاوت ماهوی دارد بلکه در تعارض ماهوی هم هست. تمام فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم به‌سمت کرامت اختیار و اراده‌ی آزاد انسان است که گاهی همان اراده و همان آزادی علیه خود او به‌کار گرفته می‌شود. اما تصوف و گرایش‌های معنویت‌خواه برخاسته از آن، نماینده‌ی جبری ازلی دربرابر هستی مقدر است که سالک در این ساختار الوهی مبتنی بر انتخاب‌شدن نه انتخاب‌کردن تنها می‌تواند نایی شود که "یار" در او بدمد. تنها و تنها همین تغییر در جایگاه ژان، تمام سویه‌های فلسفی، سیاسی و روانی اثر سارتر را منهدم کرده است. خورشید حقیقت در کسوف گرفتار است و مرد خدا عزادار انسان. درحالی‌که سارتر خورشید حقیقت را چراغ سربازخانه‌ای می‌داند که جان‌های مشتاق، این شاپرک‌های عاشق نور، در حرارت آن خواهند سوخت و این سوختن به اراده و میل انسان صورت می‌گیرد. تراژدی اینجاست که سارتر شکست را برای تمام جبهه‌ها حتمی می‌داند. تنها تفاوت اینجاست که برخی با رضایت شکست می‌خورند، برخی بدون رضایت. سوال نمایش سینا راستگو این است: انسان مهمتر است یا عقیده؟ سوالی مبرهن و به‌لحاظ فلسفی و روانی غلط. اما سوال سارتر این است: انسان عقیده‌مند مهمتر است یا انسان بدون‌عقیده؟ سوالی به غایت مشکل و لاینحل.
اگر ازین اختلال فلسفی چشم بپوشیم و مسحور خلاقیت‌های این دژ استوار فرم بمانیم، باز هم چیزهای زیادی نصیب خود کرده‌ایم. اولین آنها ملاقات با بازیگرانی‌ست که با تن‌های تپنده‌شان نفس‌کشیدن تئاتر را در این شب هول هنر ضمانت کرده‌اند. و البته نویسنده و کارگردانی که جبر و هندسه‌اش مثال‌زدنیست و حالا زنگ اختیارش نواخته می‌شود.
پ‌ن‌: ایلیای نوجوان امیدوارم بر کوه المپ تئاتر، ستیغ‌نشین باشی.
instagram.com/mim.imami | virgool.io/@mim.imami
جناب موسوی کیانی
ممنون بابت لطفتان و بابت دلی که به نوشتن گرم کردید. بیشتر می خوانم تا بتوانم در مورد بازیگری دقیق تر بنویسم.
با احترام و سپاس
۰۳ بهمن ۱۳۹۸
فراموش کردم اضافه کنم، من از واتسپ برای مسائل شخصی و خانوادگی استفاده میکنم. در مورد مسائل حرفه ای در اینستاگرام با این آی دی در خدمتم:
www.instagram.com/mim.imami
۰۳ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انسان نمی‌تواند مختار باشد، چون محکوم به آزادی است؛ محکوم به انتخاب‌‌هایی که پیامدها و نتایجشان در تک‌تک لحظات همراه او باقی‌ خواهد‌ماند.
نمایش ... دیدن ادامه ›› نقاط قوّت زیادی داشت؛ برای مثال می‌توان به پرده‌ی میان دو ایدئولوژی متفاوت اشاره کرد. پرده‌ای که در سمتی از آن نظامی توتالیتر را شاهدیم که اعضای آن از روی ترس و شستشوی مغزی مجبور به اطاعت هستند، و در طرف دیگر افرادی را در زندان شاهدیم که گرچه به‌ظاهر زندانی هستند، امّا در حقیقت آزادی اندیشه و اختیار دارند. زندانی که به قول یکی از بازیگران فرصت خوبی است که به تمام انتخاب‌ها و اندیشه‌های خود فکر کنیم و حقیقتاً آن‌ها را بیازماییم و با ورود به آن زندان برای آن‌ها فرصتی فراهم می‌شود تا برای اوّلین بار در این مسیر، از خود بپرسند که اصالت زندگی در چیست و چه چیزی است که به آن معنا می‌بخشد؟
نوآوری‌های مثبتی را شاهد بودیم، نظیر نوشته‌های پس‌زمینه و فیلم دوربین‌ها که بر پرده مذکور نمایش داده می‌شد. نواختن پیانو توسّط یکی از شکنجه‌گران نیز ابتکاری مثبت بود. نمایش از حیث موسیقی و هماهنگی حرکات فرم بازیگران با آن کامل بود. موسیقی نمایش کاملاً مطلوب بود و فضای حاکم بر داستان را به خوبی به بیننده منتقل می‌کرد. نورپردازی و دکور نمایش همانند انتخاب لباس بازیگران، عالی بود. بازیگران کاملاً با احساس و به دور از تصنّع نقش خود را بازی می‌کردند.
نمایش تکیه زیادی بر فرم و حرکت داشت و از این حیث گاهاً درک آن برای بیننده سخت می‌نمود و او را حقیقتاً به فکر وامی‌داشت(برای مثال صحنه مرگ موقرمز). کارگردان جهت خارج‌کردن نمایش از متن اصلی نمایشنامه‌ی سارتر مجبور به انجام نوآوری‌های مذکور بود و تا حدّی در اجرای هدف خود موفّق بود، امّا این ثقل و پیچیدگی ناشی از تغییر و تصرّف در نمایش در نقاطی از کار موجب گنگ‌شدن نمایش برای کسی که نمایشنامه را نخوانده‌بود می‌شد. به نظرم بهتر بود که زمان نمایش بیشتر می‌بود تا علاوه به فرم و بخش فیزیکال نمایش، عنصر روایت و دیالوگ هم حرف بیشتری برای گفتن داشته‌باشد و بتواند در تفهیم ایده به مخاطب نقش خود را ایفا کند، چرا که به نظر من فرصت لازم برای شخصیت‌پردازی عمیق در اختیار نبود و تنها لایه‌ای سطحی از شخصیت‌ها را شاهد بودیم، درحالی که پتانسیل بیشتری در بازیگران موجود بود که باید به‌کار گرفته‌می‌شد.
کمی هم در خصوص متن نمایش بگوییم: در پایان نمایش، وقتی که معشوقه‌ی "نام" تحت شکنجه دچار دگردیسی می‌شود دیگر "نام" رنگ می‌بازد و عقیده‌ی راسخ اوست که نقش می‌گیرد، و بنابر اندیشه اگزیستانسیالیسم حاکم بر داستان، تمامی اخلاق و ارزش‌ها در مواجهه با عقیده‌ی محوری فرد برای معنابخشی به زندگی شخصی‌اش رنگ می‌بازند و تنها عقیده‌ای راسخ است که می‌تواند رضایت خواهری را به مرگ برادرش برانگیزاند. زندانیان در گذر زمان دچار تغییر و تحوّل می‌شوند و از عقیده‌ای که آن را احساسی یا به تقلید انتخاب کرده‌بودند دست می‌کشند و در این بحران وجودی این امر را درمی‌یابند که انسان و جانش معنای زندگی نیستند و این عقیده و پرنسیپ اوست که به زندگی‌اش معنا می‌بخشد و پس از او باقی‌خواهدماند. و در همان حال "نام" را شاهدیم که خود در عواقب دستوراتش سهیم نیست و از طرفی جرئت آن را که خود را معرفی کند را نیز ندارد. و از این رو، زندانیان که درابتدا زیردست نام بودند و کیش شخصیتی به محوریت او بر آنان حکم می‌راند، در پایان داستان به طور کاملاً مختار از سیطره‌ی شخص خارج شده و معنای زندگی خود را به پرنسیپ و اصول خود گره می‌زنند. تکامل و دگردیسی زندانیان و در نهایت، رسیدن آن‌ها به کمال را می‌توان بدین شکل خلاصه کرد: ابتدا در انتظار و امید برای نجات هستند، امّا در خلال ناامیدی پی آن و تزلزل و شک در عقیده‌ی پیشین خود موفّق می‌شوند تا به زندگی خود معنایی حقیقی ببخشند و درمی‌یابند که تنها خود انسان و انتخاب‌های اوست که قهرمان حقیقی داستان زندگی است و قهرمان آنان خودشان می‌شوند نه آن "نام"ی که خودش چندان در عقیده‌اش استوار نیست.
در بخشی از نمایش "نام" را شاهدیم که طوری از زندانیان پرسش می‌ند که گویی آنان در انجام وظیفه کوتاهی کرده‌اند و تمام تلاش خود را نکرده‌اند! با رهبری بی‌مسئولیت مواجه هستیم که پیامدهای کار خود را نمی‌پذیرد و صرفاً به دنبال مقصّر جلوه دادن دیگران است. هرچه زندانیان در گذر نمایش تکامل می‌یابند، نقص و کاستی "نام" برایمان آشکارتر می‌شود.
تنها وقتی که انسان سایه‌ی مرگ را بر سر خود حس می‌کند است که شک و تزلزلی عمیق بر همه‌ی عقایدش سایه می‌افکند و او را به بازبینی در عقایدش سوق می‌دهد.
نظامی توتالیتر را شاهد بودیم که آزادی انسان را سرکوب می‌کرد، مگر وقتی که بخواهد او را به سوی کشتن خویشتن براند! تحریف واقعیّات در گزارشات نوشته‌شده توسّط شکنجه‌گر هم نشانه دیگری بر توتالیتر بودن این نظام داشت. آزادی در این نظام معنایی نداشت، همانطور که از خنده‌های هیستریک بازجویان مشاهده می‌شد، گویی روبات‌هایی هستند که فردیت آن‌ها ناخواسته و بدون اراده جان می‌بازد و جای خود را به اطاعتی بی‌چون‌و‌چرا می‌دهد.
انسان در اختیار خود مجبور است و موقرمز نماد فردی بود که حاضر نیست بار سنگین حاصل از اختیار خود را بپذیرد؛ چرا که در اندیشه اگزیستانسیالیسم، انسان با اختیار خود دارای مسئولیت می‌شود و باید بار اختیار خود را تحمّل کند و موقرمز حاضر به پذیرش بار سنگین مسئولیت ناشی از انتخاب نبود! او از نگاه‌کردن به خودش می‌ترسید، از این که آزادی و اختیار خود را بپذیرد واهمه داشت و بنابراین خود را کشت تا از بار سنگین آزادی طفره رود. اما آگاه به این امر نبود که انسان مادامی که از انتخاب‌کردن طفره می‌رود نیز در حال انتخاب‌کردن است!
در نهایت، رسالت ما این است که در جهانی سرشار از انتخاب‌های خاکستری، بدون تقلید و با منطق انتخاب کنیم و مسئولیت انتخاب خویش را پذیرا باشیم. همانطور که کاراکتر "سیاه" میان لو رفتن عملیات و شکست آرمانش و آلوده شدن دستانش به خون کودکی بی‌گناه، دومی را برمی‌گزیند و تک تک ثانیه‌های باقی عمرش را با فکرکردن به این انتخاب می‌گذراند و مسئولیت عمل خویش را می‌پذیرد.
در اثر اصلی بود، اما از این اثر هم عمدتاً قابل برداشت بود، اما برخی از نکات تنها با خواندن نمایشنامه در کنار مشاهده این اثر قابل برداشت بودند؛ چون تکیه این نمایش بر فرم بود تا متن و این امر موجب سختی تفهیم آن شده‌بود.
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
با نظرتون موافقم، علت کشتن بچه توسط سیاه‌پوست به اندازه کافی شرح داده نشده‌بود و صرفاً از روی دیالوگ‌ها امکان پی‌بردن به آن با حدس و گمان وجود داشت و در این خصوص باید زمان نمایش افزایش می‌یافت.
و اما در خصوص «نام»، خیال باشد یا نباشد، در نمایی که زندانیان را با پرسش خود متهم به کم‌کاری می‌کند(آن هم در حالی که آنان همگی به این که تمام تلاش خود را انجام داده بودند مطمئن بودند، که این امر احتمال خیالی بودنش را هم کاهش می‌دهد)، از حالت ابژه بودن فاصله گرفته و به یک سوبژه تبدیل می‌شود که دارنده ذهنیت خاص اوست. جدای از این‌ها، این امر که «نام» برای نجات آن‌ها هیچ تلاشی نکرد قابل انکار نیست و به نظرم همین امر که رهبری خود را در مقابل زیردستانش که برای آرمان واحدی تلاش می‌کنند مسئول نداند، ذهنیتی است در خور شماتت هرچند در نمایش به وضوح ظاهر نشود. علاوه بر این شاهد بودیم که «نام» -خیال یا واقعیت- صرفاً شعارگونه به آن عقاید معتقد بود و نه این که آن‌ها را با آگاهی کامل به دست آورده‌باشد و طبیعتاً عقاید شعارگونه‌اش زمانی که در معرض آزمایش قرار گیرند بسیار متزلزل خواهند بود و از این رو گفتم که اعتقاد راستینی نداشت.
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این نمایش پاسخی برای شما نخواهد داشت اما سوالاتی اساسی از شما میکند.
من احساس های جدیدی تجربه کردم که بسیار برام جذاب بود.
بازی ها درخشان بود.
اتمسفر از لحظه اول بشدت شما رو درگیر میکنه.
متن و کارگردانی عالی.
و خیلی خوشحالم از تجربه ی تماشای این نمایش.