من اجرای آخر را دیدم و با کمال احترام کار را دوست نداشتم! بیشتر نمایشنامه خوانی بود تا تئاتر! طراحی لباس و صحنه فاجعه بود! کشیش مسیحی با هیبتی شبیه معلم های پرورشی دهه شصت ایران، زن اسپانیایی با مانتو و شلوار و شال برسر، یک میز و دو تا صندلی که واقعا نفهمیدم اگر جابه جا نمی شد چه مشکلی پیش می آمد، خانه ای که ظاهرا در نداشت و افراد یک دفعه در آن ظاهر می شدند، مجروحی که خونریزی داشت ولی لباسش تمییز بود و از درد به خودش می پیچید و هیچ کس به ذهنش نمی رسید به او بگوید بنشیند! کارگردان محترم در پایان کار گفت نزدیک به 420 مرتبه تمرین داشتند و اصلا نمی توانم بفهمم چطور در این چهارصد مرتبه هیچ کس متوجه این جزئیات به ظاهر کوچک ولی مهم نشده است. واقعیت به خاطر متن و نام برشت به دیدن این کار آمدم و برای زحمات شما عزیزان ارزش قائلم ولی واقعا کار ضعیف و سطح پایانی بود. در آخر یک خواهش از صمیم قلب از تمامی عوامل اجرایی، لطفا لطفا لطفا پایان کار از تک تک افراد حاضر در سالن تشکر نکنید! باور بفرمایید ما برای همه اهالی هنر ارزش قایل هستیم و نیازی نیست پس از پایان کار خودتان و ما را خسته کنید!
پاینده باشید.
خیلی خوشحال شدم که این تئاتر را دیدیم.
خاطرم هست استاد ادبیاتم میگفت فیلم و کتاب و ... باید طوری باشند که پس از اتمامشان آدم با خودش بگوید: «چه خوب شد دیدمش یا خواندمش!»
این نمایش هم از آن دست آثار است.
هم به خاطر این که یک دوستدار هنر بهتر است نمایشهای معتبر کلاسیک جهان را دیده باشد و خوب چه بهتر که به زبان مادریاش ببیند. هم به این خاطر که تعریف اصیل تئاتر را فراموش نکند در این روزگاری که خیلیها برای تازگی و تفاوت، معجونهای ترکیبی عجیب و غریب به نمایش میگذارند.
ما، همیشه، یک ضربالمثل خانوادگی هم داشتیم که «حال و روزم شده اوضاع مادر ترسا». معنی و کاربردش را میدانستم اما تا به حال با عمق وجودم درکش نکرده بودم چون فکر میکردم مربوط به آن مادر ترزای معروف در هند میشود. اما امشب فهمیدم که ریشه در نمایشنامه برتلوت برشت داشته است.
که کاری را انجام دهی که نه تنها خلاف میل و باورت هست که مورد شماتت و قضاوت دیگران هم قرار میگیری و تازه مجبوری تمام تلاشم را بکنی که بیش از دیگران، به خودت، منطقی، ثابت کنی که تصمیمات درست است.
دیگه تمدید نمیشه؟؟ لطفا یه هفته هم تمدید کنید خیلی زود پر میشه