همین اول بگویم که انتظار نداشتم فیلم اول یک کارگردان اینقدر پخته و خوب باشد. من عاشق کارگردانها(و کلا آدمها)یی هستم که وسواسگونه گرفتار جزییات و ریزهکاریهای فیلمشون هستند و یکی از دلایل اینکه فرهادی رو دوست دارم همین جزییگرایی اوست (یک مثال کوچک: در گذشته٬ احمد به منزل شهریار میرود تا لوسی را که به آنجا پناه برده به خانه برگرداند. پشت سر احمد و شهریار برنامهی نود در حال پخش است و صحنهای مدام عقب و جلو میرود و آهسته پخش میشود و کارشناس داوری به همراه فردوسیپور درستی قضاوت داور را به چالش میکشند) و جمشید محمودی هم شمههایی نشان داد که همانقدر باهوش و جزیینگر است که فرهادی٬ که کریستوفر نولان.
فیلم محصول مشترک ایران و افغانستان است و رنج مهاجرین افغان در ایران بخش پر رنگی از آن را شکل میدهد و کارگردان پرداختن به اوضاع و احوال پناهجویان افغان را شجاعانه مثل شمشیر داموکلس با تار مویی از دم اسب بر سر فیلمش بسته و مدام بر لبهی افتادن در دام شعارزدگی حرکت میکند و هرچند که در یکی دو سکانس (که البته تکان دهنده هم هستند) بسیار شعارزده و نمایشی عمل میکند اما برآیند کلی فیلم موفقیت آمیز است و فیلم به نظر من شعاری نیست.
هرچند٬ مثل اکثر فیلمهای ایرانی فقدان قصهی خوب باز هم به چشم میآید. فیلمنامهای که خیلی خوب شروع شد و تقریبا چیز اضافهای نداشت از یکجایی به بعد سر در گم میشود و مشخص است که سکانس پایانی را زودتر نوشتهاند و سی دقیقهی انتهایی فیلم تنها مسیری مصنوعی برای رسیدن به سکانس پایانی است.
شخصیت پردازی هم از ابتدا بینقص است. به خصوص عبدالسلام و دخترش مرونا خیلی خوب ساخته و پرداخته شدهاند و تم ژان والژان و کوزت به خوبی روی شخصیتشان نشسته است. به خصوص عبدالسلام٬ که تقریبا دو سوم از فیلم هیچ دیالوگی ندارد و با هیبت ژان والژانوارش و چشمهای نافذش بازی میکند.
من «خیلی پسندیدم»
... دیدن ادامه ››
و ۴ از ۴ دادم و به مشتاقانه منتظر فیلم بعدی جمشید محمودی هستم.
پینوشت: از موسیقی فیلم فراموش کردم بنویسم. بینظیر بود و بسیار گزیده و به جا استفاده شده بود و یکی از برجستهترین خصوصیات این فیلم موسیقی آن است.