در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رضا جولانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:52:05
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید


دیگر روز از سرم گذشته و
حوصله از پیراهنم سر رفته . . .
به خیابان می روم
شماره را می گیرم
و در باجه را می بندم
طبیعی است که این جای شعر را نمی شنوید
عکس را توی پاکت می گذارم
و آن را می بندم
... دیدن ادامه ›› طبیعی است که این را هم ندیده اید
در روزهای بعد
دیدم کسی مدام
پشت درخت ها پنهان می شود
به سایه ها می گریزد
و در انتظار فرصتی خلوت
با تپانچه ای در جیب
تعقیبم می کند

رفتارش کاملا طبیعی ست
او نمی داند
خودم استخدامش کرده ام


ماجرا - مجموعه شعر حفره ها - گروس عبدالملکیان

از: گروس عبدالملکیان
تفکر رسیدن به بن بست را باید از بن بست ...

از: هر بزرگواری گفته , خوب گفته
زندگی به من اموخت...هیچ کس شبیه حرفهاش نیست!!!

از: ...
برعکس حرفهایش و مخالف ظاهرش
۲۰ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما
نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام


از: ...
ممنون از نظراتتون
۱۳ خرداد ۱۳۹۱
واقعا ممنون از انتخاب زیباتون

فریبا عرب نیا هم قشنگ سرودن
۲۹ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در سکوت نیمه شب پشت میز تحریرم نشسته ام . کتابی را به دست گرفته و می خوانم .

ناگهان نگاهم می افتد به لیوان کریستالی که همین چند دقیقه پیش از شربت و تکه های یخ پر بود ...

حس غریبی در وجودم بوجود می آید ...


تا به حال این چنین به چیزی دقت نکرده بودم ...

گویا یک آن از تمام افکارم جدا شدم...

از دقتی که به لیوان و تکه های یخ می کنم ... دیدن ادامه ›› متعجبم !...

به خود می آیم ...

پشت لیوان جامدادی را می بینم که درونش تعداد زیادی خودکار و مداد قرار دارد . خودکاری آبی رنگ میان آن همه خود نمایی می کند .
آن را بر میدارم ...

کاغذی کاهی از قفسه ی سمت چپم بیرون میکشم

نمی خواهم این لحظه ی ناب را از دست بدهم ...

همین ها را می نویسم ...





این روزها خالیم از این به خود آمدن ها ...


از: رضا جولانی
دروود
عالی ساده صمیمی
۱۰ خرداد ۱۳۹۱
پر از خالی
۱۱ خرداد ۱۳۹۱
خیلی عالیه
خیلی خوبه که اطرافتون رومیبینید
۱۱ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زندگــــــی همان " چیـزیست " که برایت اتفـــــــاق می‌افـتد
درست همان وقتـی که داری برای " چیز "دیگری برنامه ریزی میکنی...!!


از: ...
چقدر دیدن این متن در این لحظه برای من خوب بود

سپاس فراوان
۰۳ خرداد ۱۳۹۱
خواهش میکنم
۰۳ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همه از نبودن تو و یلدا بودن آن شب ها صحبت می کنند ... ولی من می خواهم شبی که تو هستی یلدا باشد ...

از: رضا جولانی
ساز خاک گرفته در گوشه ی اتاق نظرم را جلب میکند .

از چهره ی سالخورده اش انتظار نوازش دستانم را می فهمم .

گویی تمام انتظار ها را جمع کرده اند و بر چهره ی این پیرمرد شیرین بیان کوفته اند ...

به خود می آیم ...

مرا ببخش ای دوست صمیمی ...
می دانم , چند وقتیست در رفاقت کم کاری کرده ام ...

بیا .
بیا و مانند سال های قبل , حتی بیشتر از آن ... دیدن ادامه ›› سالها , هم صحبت شویم ...

بیا دوباره درد و دل کنیم ...


من از صلح بگویم و تو از عشق ...
من از عشق بگویم و تو از انسان ...
من از انسان بگویم و تو از اندیشه...
من از اندیشه بگویم و تو از جنگ ...
من از جنگ بگویم و تو از بیزاری ...
من از بیزاری !!! من از بیزاری چه بگویم ؟؟؟

من از احساس می گویم...
از حس شیرین دوستی می گویم ...
از جایگاه این کره ی خاکی در جهان ...
از کوچکی انسان در این کره ی خاکی ...
از بزرگ بودن همین انسان کوچک ...
از ...


باور کن
من هم محتاج گرمای صدایت هستم ...




از: رضا جولانی
خیلی دوست داشتم
عالی!!!
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
ما هم محتاج شنیدن سمفونی صلح و دوستی در جهان هستیم
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
خیلی زیبا و دلنشین بود..
دوستش داشتم..
ممنون..
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خط میکشم رو دیوار همیشه روزی یک بار

توام شبه من باش حسابتو نگه دار ...

از: ترانه ی چوب خط سیاوش قمیشی . . .
جهان مدرسه ای پر اضطراب است
که زنگ آخرش زنگ حساب است
از این رو حال شاگردانش اغلب
خراب اندر خراب اندر خراب است.
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو نامحدودی...
پس نامحدود ببین...
و نامحدود بیندیش...
توان تو محدود به حدودی است
که خود ساخته ای...
.
.
.
تفکر رسیدن به بن بست را باید از بن بست


از: ...
گروه همیاری (support)
درود بر شما

لطفا برای پدیدآوردن فرصت اندیشه روی نوشته‌هایتان،

در بخش یادگاری "هر روز، هر فرد، ‌یک یادگاری"
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
موافقم با گروه همیاری..ولی انتخابتون عااالی بود..احسنت:-)
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من از صدای گریه ی تو به غربت بارون رسیدم ... تو چشات باغ بارون زده دیدم ...
...





از: ترانه ی باغ بارون زده : سیاوش قمیشی
دقیقا با لحن خودش خوندم..
چشم ِ تو همرنگِ یه باغه
.
.
سپاس
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.... چقدر آینه تاریک است

چقدر گم شده بودم

چقدر بی حاصل

چقدر باور باران مرا نباریده است

چقدر دور شده ام از اشاره ی خورشید

چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است

من از کدام جهت رو به نیستی رفتم ؟

کجا تمام شدم از عبور نیلوفر ... دیدن ادامه ›› ؟

کجا شکفتن دل آخرین نفس را زد ؟

چراغ در کف من بود؟!

چگونه سرعت ماشین مرا زمن دزدید؟

چگونه هیچ نگفتم؟!!!

چگونه تن دادم؟!!

چقدر شیوه ی خواهش مچاله ام کرده است

چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت و رد پای من از سمت باغ پیدا نیست

و چشمان من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد

چقدر بیگانه است

همیشه عاطفه میترسید

چقدر سفره ی تزویر رنگ در رنگ است

چگونه دل بستم؟

چگونه هیچ نگفتم؟

چگونه پیوستم؟

و اهل آبادی هنوز سفره اشان ساده است

و اهل آبادی همیشه مثل درختند

به غیر سبز نمیگویند

مدام میبخشند

و اهل آبادی هنوز میدانند چقدر بذر کبوتر هست چگونه باید کاشت

چه سوگواری تلخی

چقدر خالیم از سبز

پرنده با من نیست

چقدر خالیم از امتداد زیبایی

چقدر خالیم از درد اهل آبادی

چراغ در کف من بود

چگونه روشنی راه را نفهمیدم ؟!....




از: منتخبی از دکلمه ی زیبای خسرو شکیبایی