در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهدی اسدی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:49:20
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پرنده گفت چه بویی چه افتابی
اه بهار امده است
ومن در جستجوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک
پرنده فکر نمیکرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرص نداشت
پرنده ادمها را نمی شناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های ابی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده اه فقط یک پرنده بود
فروغ
یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد دستان کسی را نگیرم
جیب هایم مطمئن ترند
دنیا را می بینی حرف حرف میاره پول پول میاره خواب خواب میاره
ولی محبت خیانت میاره
کاش همه می دانستند دل بستن به کلاغی که دل دارد بهتر از طاووسی است که فقط زیبایی دارد
دل بستن به کلاغی که دل دارد...

حقیقتی که تلخ اما زیباست...

کاش عشق فقط عشق بود
نه حتی دوست داشتن...

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست
او جانشین همه نداشتن هاست
نفرین و افرین ها بی ثمر است
اگر تمامی خلق گرگ ها هارشوند
و از اسمان هول و کینه در سرم بارد
تو مهربان جاودان اسیب ناپذیر من هستی
ای پناهگاه ابدی
تو می توانی
جانشین همه ی بی پناهی ها شوی
دکتر علی شریعتی
لیلای من
این روز ها دل بستم
به معصومیت چشمانت
لیلای من تنهاییت را ... دردهایت را...
فراموش کن
روز ها انتها دارد
و خدا تواناست بر همه چیز
از من نخواه مهر و محبت را
لیلای من
قلبت را پر کن
از عطر خدا
که خدا بیناست بر هر کس
از او بخواه
دوستت دارم
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من از اینجا چه می خواهم نمی دانم
امید روشنایی گرچه در این تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه ، می دانم
من اینجا روزی آخر از دل خاک
با دست تهی ، گل می افشانم
من اینجا روزی آخر از تیغ کوه ، چون خورشید
سرود فتح را می خوانم
و می دانم تو روزی باز خواهی گشت
فریدون مشیری
خدا ، انسان و عشق
این است امانتی که بر دوش آدمی سنگینی می کند
و این است آن پیمانی
که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم
و خلافت او را در کویر زمین تعهد کردیم
ما برای همین هبوط کردیم
و این چنین است که به سوی او باز می گردیم
دکتر شریعتی
ای کالبد من روح سرگردان خویش را فرا خوان من لبهایم را در حلقوم تو خواهم نهاد و خود را در تو خواهم دمید تا حیاتت بخشم ای روح من کالبدت را سراغ کن لبهایت را درحلقوم من نه خود را در من بدم تا حیاتم بخشی که ما کالبد یکدیگریم که ما آفریدگار یکدیگریم که ما پروردگار یکدیگریم که ما آفریدگار یکدیگریم که ما پروردگار یکدیگریم که ما تمام جمعیت جهانیم که ما همه ایم که ما همدیگریم که ما جایگاهمان زمین نیست که ما در این ملک غریبیم بی کسیم تنهاییم بیگانه ایم
۲۲ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روز هایم را می کشم
پر از درد و ناله
آه دارد
آهی سرد
سرد تر از این دنیا
و نشانی ندارم
جز خاطره ای
از دوستی که نزدیک من است
و پر از سبزینه
کجا تو را می خوانم
هیچ جا و همه جا
خدای من این روز ها درد دارد
چرا که تو را گم کرده ام
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در زندگی زخم هایی هست که روح انسان را در انزوا مثل خوره می خوره و می تراشد
وولف-هدایت
کسی که در دنیا پول دار شود گرفتار می شود کسی که بیچاره گردد غصه دارمی شود کسی که به دنبال دنیا برود آن را از چنگ می دهد کسی که به سراغ دنیا نرود دنیا سراغش می آید کسی که از دنیا پند نگیرد دنیا به او پند می دهد و کسی که به دنیا با علاقه بنگرد دنیا او را کور می کند
امام علی (ع)
دهر گرگیست گرسنه ، رخ از او برگیر
چرخ دیویست سیه دل ، دل از او بستان
پروین اعتصامی
چه مهمانان بی دردسری هستند!
مرده گان!
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
و نه به حرفی دلی را آلوده!
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...
حسین پناهی
ممنون از این همه ذوق و سلیقه
اما دوست خوبم
خودمان را مقید کنیم به این که یک یا دو شعر بگذاریم
از خود یا دیگران
تا همه ی دوستان به راحتی در صفحات نخست، شعر داشته باشند یا پیگیری شعرها سخت نشود
ممنون از لطف شما
۲۲ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سر انجام
روی برگ گل سرخی با من خوابید
ای کبوترهای مغلوج
ای درختان بی تجربه یائسه
ای پنجره های کور
زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم
کنون گل سرخی دارد میروید
گل سرخی
سرخ
مثل یک پرچم در رستاخیز
آه من آبستن هستم آبستن آبستن
فروغ فرخزاد
حال حال حوا را می فهمم
من آدم حال حوا را می فهمم
سیب سرخ را دوست دارم
راندن از بهشت را دوست دارم
می خواهم در این زمین خاک آلود و سرد باشم
اما در آغوش تو
حال حال حوا را می فهمم
وسوسه نبود
فریب شیطان ...نه نبود
گل های آقاقی شهادت دادند
نبود...تقدیر نبود...
عشق
عشق آدم نگاه آرام آدم
خراب کرد
آری عشق آدم ... دیدن ادامه ›› بود
سیب سرخ بهانه بود
حال حال حوا را می فهمم
او آغوش آدم را می خواست
بی ادعایی
او آدم را برای خودش می خواست
برای تنهایی هایش... دلتنگی هایش
برای همه چیزش
تنها آدم را بدون هیچ کس
حتی اگر خدا باشد
حال حال حوا را می فهمم
شیدایی کرد بی ادعا
دلم شکست
آرام و بی صدا
حال قط خود مانده ام
هیچ ندارم
جز چشمان نمناک و دلی شکسته
کاش توبه می کردم
از دل بستن به آدمی
و دوست داشتن را فراموش می کردم
کاش می توانستم پرواز کنم
و به دیاری دور دور می رفتم
نقطه ای ناشناس
دور از هیاهو آدمیت
جایی که بوی خدا را بدهد
آرام و گرم
درست مثل آغوش خدا
کاش توبه می کردم
و هیچ کس را دوست نداشتم
بی قید و بند دنیا
در آغوش خدا زندگی می کردم
زیباست...
۲۰ اسفند ۱۳۹۳
در آغوش خدا زندگی می کردم

زیباست
۲۱ اسفند ۱۳۹۳
از لطف دوستان سپاس گذارم
۲۱ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است
گفتم به عروس دهر؛ کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است
خیام
چه زیبا گفتم دوستت دارم
چه صادقانه پذیرفتی
چه فریبنده آغوش من برایت باز شد
‌چه ابلهانه با تو خوش بودم
چه کودکانه همه چیزم شده بودی
چه زود به خاطر یک کلمه ترکم کردی
چه ناجوانمردانه نیازمندت شدم
چه حقیرانه واژه غریب خداحافظی به من آمد
و چه بی رحمانه من سوختم
وحید هوبخت این را خواند
آرزو نوری، maria و ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ یــَــلدا ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عشق پاک است
به دور از هوا و هوس
این را نگاه پاک تو به من آموخت
در مجلس بزم
که گناه حرف اول را می زد
پاک بودن تو مرا به خود خواند
و دست رد تو به جام می
تحسین مرا در پی داشت
و در پایکوبی و رقص مردان و زنان
نگاه تو مرا جذب کرد
سخت بود
پیدا کردن تو در میان مردم نا آشنا
در میان نامحرمان تو را محرم اسرار خواندم
آری عشق پاک است
به پاکی نگاهت
باز امشب
از خود بی خود شدم
و پیاله ی می از دستم افتاد
مست شدم بی شراب
مست تر از هر شب
و عرق جاری بر صورتم...
در عالم مستی با تو سحر کردم
لب بر لبانت نقش بستند
زیبا بود
عالم مستی
تلخی ان زیر زبانم است
نمی دانم تلخی شراب است یا نبودنت
اما ارزش دیدارت را داشت
میثم خسروی، maria و ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ یــَــلدا ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دل نده ...
به آدم ها دل نده...
تو که از خدایشان عاشق تر نیستی
ان ها خدایشان را به تکه نانی می فروشند
و تو را به نیمه شبی
دل نده...
به آدم ها دل نده...
تو که از خدایشان عاشق تر نیستی
آن ها خدایشان را به تکه نانی می فروشند
و تو را به نیمه شبی
آرزو نوری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید