در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فرشته نامدار | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:39:54
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دوستان عزیز من با حوزه هنری تماس گرفتم ، گفتن نیم ساعت قبل اجرا بلیط را از گیشه میتونید تهیه کنید
پنجره را باز می کنم

تا قطره بارانی

تنهایی ام را هاشور بزند

و پرنده های مهاجر

پاییز سال های خستگی را

به ضیافت باغ های خیس پر از سیب ببرند.

جر عه جرعه تنهایی ام برای تو

ای ترنم باران!
عالی بود
۲۴ اسفند ۱۳۹۲
ممنون مهسا جانم
۲۴ اسفند ۱۳۹۲
آفرین به شاعر که نمیدونم چه کسی هست
به نظر من هم خیلی زیباست مخصوصا سه خط اول
ممنون از شما جناب حسین که خوندید
سپاس
۲۵ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شازده کوچولو گفت :

گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود...

امـا...

ماندنــــــی بود .

این بودنش بود که او را تبـــــدیل به گـــــل من کرده بود
هر چیزی را هم که تقصیر من بندازی عاشق شدن من تقصیر توست!


عباس معروفی
و عباس معروفی مقصر اینکه عاشقِ نوشته هاشم. :))
ممنونم از اشتراک زیباتون
۰۱ بهمن ۱۳۹۲
ممنون از شما آقای مصطفی بیک محمدی عزیز که خوندید
۰۲ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلتنگی ام

آنقدر بزرگ شده است

که اگر ببینی؛

شاید نشناسی ...
جا خوردم از نوشتتون :)
۲۳ دی ۱۳۹۲
ممنون از شما دوستان عزیز که خوندید
۲۴ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاه و بی‌گاه فرو می‌شوی
در چاهِ خاموشی‌ات
در ژرفای خشم پرغرورت
و چون بازمی‌گردی
نمی‌توانی حتا اندکی
از آن‌چه در آن‌جا یافته‌ای
با خود بیاوری

عشق من ، در چاهِ بسته‌ات
چه می‌یابی ؟
خزه‌ی دریایی ، مانداب ، صخره ؟
با چشمانی بسته چه می بینی ؟
زخم‌ها و تلخی‌ها را ؟
زیبای من ... دیدن ادامه ›› ، در چاهی که هستی
آن‌چه را که در بلندی‌ها برایت کنار گذاشته‌ام
نخواهی دید
دسته‌ای یاس شبنم‌زده را
بوسه‌ای ژرف‌تر از چاهت را

از من وحشت نکن
واژه‌هایم را که برای آزار تو می‌آیند
در مشت بگیر و از پنجره رهایشان کن
آن‌ها بازمی‌گردند برای آزار من
بی آن‌‌که تو رهنمون‌شان شده باشی
آن‌ها سلاح را از لحظه‌ای درشت‌‌خویانه گرفته‌اند
که اینک در سینه‌ام خاموش شده‌است
اگر دهانم سر آزارت دارد
تو لبخند بزن
من چوپانی نیستم نرم‌خو ، آن‌گونه که در افسانه
اما جنگلبانی‌ام
که زمین را ، باد را و کوه را
با تو قسمت می‌کند

دوستم داشته باش ، لبخند بزن
یاری‌ام کن تا خوب باشم
در درون من زخم برخود مزن ، سودی ندارد
با زخمی که بر من می‌زنی ، خود را زخمی نکن

پابلو نرودا
ترجمه‌ : احمد پوری
مرسی بانو جان که ما رو هم در لذت این شعر زیبا شریک میکنی
۱۶ دی ۱۳۹۲
خواهش میکنم ساناز جان :)
۱۷ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند

هیچ کس هم صحبت تنهایی ... دیدن ادامه ›› یک مرد نیست
خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند

مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند

« فاضل نظری »
فاضل عزیییییییز
مرسی فرشته جوووون
۰۳ آذر ۱۳۹۲
رعنای دوست داشتنی عزیزم ممنون :)
۲۶ آذر ۱۳۹۲
عالی عالی ..... very nice
۲۵ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


جهان، آلوده ی خواب است.

فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش، هر بانگ

چنان که من به روی خویش

در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست

و دیوارش فرو می خواندم در گوش:

میان این همه انگار

چه پنهان رنگ ها دارد فریب ... دیدن ادامه ›› زیست!

شب از وحشت گرانبار است.

جهان آلوده ی خواب است و من در وهم خود بیدار:

چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست

در این خلوت که حیرت نقش دیوار است؟

« سهراب سپهری »
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ی ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه ... دیدن ادامه ›› میکشد
و حوض خانه ی ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتد
« فروغ فرخزاد »