«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
اجرای نسبتا خوبی بود و بیشتر وقت همه در حال خنده بودن، اعم از خود من، ولی داستانش تقریبا بی محتوا بود. خیلی راحت میتونستن به جای درصد کمی از اون همه حشو، یکم محتوا به داستان تزریق کنن و ارزش کار رو بالا ببرن.
کار نسبتا ضعیفی بود. نمایشنامه ترکیب مناسبی از تراژدی و کمدی داشت، اما محتوای قدرتمندی نداشت. دقایق اولش فوق العاده حوصله آدمو سر میبره. بعضی جاها نمک شوخیها زیاد میشه. بعضی جاها هم به زور میخواد مخاطب رو وادار به همدردی کنه —از ضجه های غیر گیرا گرفته تا موسیقی پس از باران و از کرخه تا راین و غیره. خواننده زنده هم ایده خوبیه، اما نوعی رشوه به بینندست و باید یا توسط یه بازیگر اجرا بشه و یا در طول اجرا توسط خواننده. نور و دکور خوبی داشت. ایده نمایشنامه پتانسیل خیلی زیادی داره؛ از درد و رنج و فداکاری شهدا و خانواده هاشون آدم هر قدر هم که بگه کم گفته، اما متن نتونست به خوبی مطلب رو برسونه. شاید یکی از دلایلش تعدد موارد بود. دلیل دیگشم عدم توانایی کافی در توصیف احوال بود. امیدوارم کارهای بعدیشون بهتر باشه.
اجرا متوسط بود و طراحی صحنه ضعیف (اونهم با ارفاق). دلیل اصرار به استفاده از بلوتوث رو هم نفهمیدم، مخصوصا وقتی که سیستم مشکل داره و اجرا رو مختل میکنه؛ انگار که یک اجرای دبیرستانی بود، اونهم در حد تکلیف، نه از سر ذوق و شوق دانش آموزان. موتور رو هم که دیگه نگو. واقعا وجودش چه ضرورتی داره؟ شاید اگر به جای اون یه تلفن برای خونه میگرفتن خیلی بهتر میبود. امیدوارم اجراها و کارهای بعدیشون بهتر از این باشه و براشون آرزوی موفقیت میکنم. اما داستانش فوق العاده بود. با این همه از دیدنش پشیمون نیستم و به نظرم داستانش واقعا ارزششو داشت.
- من نمیتونم کاری کنم که مغایر اصولمه!!!
- شماها همتون همینطورید!!
- ما کیا؟؟
- شما روشنفکرا! شما که حرفهای قشنگ میزنید، چیزهای قشنگ مینویسید! شمایی که همیشه تحویلتون میگیرن! همیشه بالایید، حتی اگر پایین باشید! شماها! پس ما چی؟
اجرای خیلی خوبی بود. علاوه بر هنرنمایی خارق العاده بازیگران و «اون» یا همون پیانیست، بازی سایه ها روی دیوارها هم دیدنی بود. داستان خیلی خوب و قوی بود. برزخ یک هنرمند، مشخصا براندو. نمایش عین یه لاشخور به جون زندگی براندو افتاده، که اگرچه بعضیا ممکنه بگن زیاد عادلانه نیست، اما به قول ماریا: «شیرینه. میخورمش. هوئیپ». به هر حال اینگونه روایتها اجتناب ناپذیرن. شاید گرمترین لحظه نمایش، انتهاش و اعتراف محبت آمیز مونرو بود و جمله ای که بعد از اون گفت، که خب نمیگم اسپویل نشه. بعد دو هفته بازم قطعا میبینمش.
اجرای فوق العاده قوی ای بود. همه بازیگران واقعا قهارانه ایفای نقش کردن. موقعیت یک روشنفکر در باتلاق دیدگان سایرین و نقد او از بالا و پایین به خوبی نشون داده شده، و همینطور دورویی ها در سراسر طیف. علاوه بر اون، تفاوت integration و assimilation در طبقات اقتصادی و اجتماعی هم با ظرافت بی نظیری به تصویر کشیده شد. امیدوارم تمدید بشه، چون دیر دیدمش و خیلی هم دوست دارم دوباره ببینمش، اینبار با دوستان.
به نظرم توضیحاتی که در تیوال برای «زنان بیشه گل» اومده فریبندست. نوشته شده زنان باید امور روستا رو در زمان جنگ مدیریت کنن و آدم به هوای زنان و توسعه و فمینیسم میره به تئاتر، اما اصلا چنین خبری نیست. یکی از دو شخصیت برتر داستان اتفاقا یک مرد غایبه. اکثر نمایش هم زنان و گفتگوهاشون رو پیرامون ازدواج خلاصه کرده. به مشکلات زنان در زمان جنگ و نبود مردان تقریبا هیچ اشاره ای نشده. نمایشنامه ضعیف بود، اما بازی بازیگران در مجموع متوسط بود.