«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
خسته نباشید واقعا که در این زمان با وجود سختی های فراوان، برای اعتلای هنر این مملکت می کوشید. کار را دوست داشتم اما قصد دارم نقاط ضعفش را هم بیان کنم. اولین و مهمترین نکته که بنده اصلا نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم گروه فرمی بود که چندان هم با آمادگی سر صحنه حاضر نشده بودند. بدن هایی که نیاز به کار دارد برخی بیشتر آمادگی جسمانی دارند و برخی کمتر. موسیقی را نمیشنوند و نمی شناسند پس سر ضرب ها حرکت تغییر نمی کند و به اصطلاح هر کسی روی صحنه ساز خودش را میزند. چند بار از خودم پرسیدم چرا باید گروه فرم تا آماده را بر روی صفحه تماشا کنم اما جوابی برای آن نیافتم.
دومین نکته موسیقی کار بود. گذاشتن موسیقی هایmess مربوط به دوران کلیساست و به تعبیر کسانی که تاریخ موسیقی می دانند هر چقدر هم که امروزی و با ارکستر و سازبندی امروزی اجرا شود باز جایگاهی در یک نمایش ایرانی ندارد.
سومین نکته دلیل صفحه طولانی پایانی و حرکات شدید بازیگر سفید پوش نه تنها برای من بلکه برای سایرین هم حتی در نمایش حضور داشتند مشخص نبود؟ آیا هدف صرفا به رخ کشیدن توانایی و انعطاف بازیگر بود یا چه؟
در حالیکه همین شخص در میانه نمایش یک قاب بسیار زیبا را شکل داد
به هر روی دست مریزاد باید کار خوب... از نقاط قوت کار نقالی بازیگر هاله بود... بازی روان و راحت بازیگر مادر
و تسلط دو مرد بر نقش هایشان
گروه موسیقی نیز عملکرد فوق العاده زیبای داشتند
نمایش ظلم آباد نمایشی تلطیف شده از یک تراژدی تلخ است که هرچه تلاش کنیم آن را ندید بگیریم باز هم نمیتوان.
اینکه کارگردان و نویسنده توانستند از دل یک تراژدی تلخ یک داستان با مایه های طنز بیرون بکشند نشان از خلاقیت آنان است اما در این بین چیزهایی وجود دارد که به نظر ضعف کار محسوب میشود
اول آنکه ما در این نمایش نشانههایی از زندگی جنوبی میبینیم اما آدمهایی را میبینیم که تنها به لهجه جنوبی صحبت میکنند و به هیچ عنوان حتی زندگی جنوبی را از نزدیک ندیدهاند. به همین خاطر زندگی در بین آنها در جریان نیست
دوم آنکه در طول نمایش دیالوگها قربانی لهجه ظاهراً جنوبی بازیگرها شدند و گاهاً به سختی میتوان تشخیص داد که یک بازیگر در جمله قبلی چه چیزی گفت
و سوم آنکه انگیزه برخی از حرکات روی صحنه برای مخاطب و احتمالاً بازیگر گنگ و مبهم بود مثلاً زمانی که دختر خاله امیر به خانه محمد آمد تا فیلم گوزنها را به او بدهد محمد در گنجه به دنبال چه چیزی میگشت. قطعاً که کارگردان به این لحظات اشراف داشته اما بازیگر نتوانسته به قول تئاتریها برای خود یک اگر جادویی پیدا کند
و در انتها خسته نباشید میگویم به تیم خوب ظلمآباد
این کار قطعاً و حتماً ارزش دیدن دارد
ثبت شده به تاریخ ۲۲ ۹ ۱۴۰۲ و اجرای چهارم ظلم آباد
مطمئنا تنها پویا سعیدی است که میان تمام اسم های جهان اسفرود بی دم را به عنوان اسم نمایش خود انتخاب می کند
پویا سعیدی آدم را وادار می کند که آنطور که خودش می خواهد به کارهایش نگاه کنیم
البته این یک نقطه قوت است که هر کسی از عهده آن بر نمی اید
در طول نمایش ما با یک مک گافین رو به رو بودیم
به عبارتی خود ما هم نمی دانستیم تئاتر میبینیم یا به قول خودشان جفنگیات
اما همین به قول خودشان جفنگیات تا آخرین لحظه همه را میخکوب کرده بود
تماشاگر نیامده بود که چهره ببیند
نیامده بود طراحی صحنه و لباس ببیند
بلکه آمده بود زندگی واقعی را به به همراه شخصیت ها زندگی کند
موقعیت های ساده پویا سعیدی تبدیل به مسئله و معضل میشود و زندگی یعنی همین.... و تماشاگر همین را پسندید
و آفرین باید گفت تیم اسفرود بی دم
دست مریزاد واقعا خسته نباشید خدمت همه عوامل...من واقعا دوست داشتم
به نظر من این اجرا می تواند سرآغازی برای یک شروع نیرومند باشه. اینکه بدانیم نقاط ضعف چیست و در مقابل پذیرش آن ها گارد نگیریم...طبیعتاً بازی بازیگران باتوجه به سوابقشون چندان درخشان نبود...صحنه پایانی خسته کننده بود و همانجا بود که کارگردان تماشاگر خود را از دست داد...وقتی که میدیدم همه سر در گوشی خود برده اند، یعنی اجرا نقاط ضعف محسوس و آزار دهنده ای داشت...در این نمایش ما طراحی صحنه را در جهت نمایش ندیدیم بلکه بیشتر جنبه پر کردن فضا را داشت و بدتر آنکه اگر صحنه خالی بود بازیگران هم به ما نمی فهماندن
که اینجا نزدیک ترین پایگاه به خط مقدم است...این ضعف بازیگریست که می بایست بر روی آن کار شود...نباید حرف چخوف را فراموش کرد که هر آن چیزی که در صحنه هست باید در راستای نمایش باشد و به روند کار کمک کند....از یک جایی به بعد صحنه ها به صورت طولی و در جهت رسیدن به هدف پیش نمی رفت و فقط زمان بیشتر را به خودش اختصاص داده بود تا به صورت عرضی تپل شود....تنها صحنه ی درخشان صحنه دوم بود که بازیگران دوره گرد توانستند انرژی را به صحنه برگردانند. و آنچه بیش از همه مرا آزرد این بود که چرا با انتخاب اقتباسی از نمایشنامه گودو و تاکید نخ نما بر روی شخصیت گودو در انتها ما امید را به عنوان هدف نمایش بر می گزینیم...امید، آن هم در نمایش نامه های بکت نه تنها جایی ندارد بلکه مدام مذمت شده است
اما در کل نمی توان نشست و کاری نکرد...باید دست به اکت بزنیم تا خلا ها را بشناسیم و در رفع آن بکوشیم...قطعا تجربه بعدی این کارگردان به مراتب درخشان تر خواهد بود و با تلاش می تواند در تاریخ تئاتر نامی از خود به جای بگذارد...خسته نباشید و به امید روزهای درخشان
نمایشی ویژه با بازی خوب بازیگران....ترکیبی از دو نمایشنامه نویس بزرگ که خوب از آب در امده
بسیار عالی استاد عزیز. خداقوت