در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد. خریداران محترم این سانسها لطفا منتظر اطلاع‌رسانی بخش پشتیبانی تیوال از طریق پیامک باشند.
تیوال میثم رجب شاهی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:07:19
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دست بر کاری زدن بی حاصلی ست
دست باید زد ولی بر دامنی!
یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم...
من اینجا بس دلم تنگ است

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
ﺳﯿﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺘﺎﺩ .
ﯾﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﺱ ﻣﺤﺒﺖ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ.
ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ ﺍﺧﺮ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ
ﺑﺠﺰ ﺍﻭ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ
حکیمی را پرسیدند : که سخاوت پسندیده تر است یا شجاعت ؟
گفت : آن را که سخاوتست به شجاعت چه حاجت ....

نوشته است بر گور بهرام گور
که دست کرم به ز بازوی زور

گلستان سعدی
دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد
نگه اش دار به موسی شدنش می ارزد
هی فلانی
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که زندگی را
جز برای او و جز با او نمی خواهی . . . .

از : مهدی اخوان ثالث
دروغ نمی‌گویم
باد را بنگرید
باد هم از وزیدنِ این همه واژه
به آخرین جمله‌ی غم‌انگیزِ جهان رسیده است:
را ... را ... راحت‌ام بگذارید،
من هم بدبین‌ام
من هم خسته‌ام
من هم بی‌باور ...!



از : سید علی صالحی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلاخی
می‌گریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود.(احمد شاملو)
چشمه‌ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته‌یی در پیراهن،
از انسانی که تویی
قصه‌ها می‌توانم کرد
غمِ نان اگر بگذارد......شاملو
گویند ابوالحسن خرقانی عارف بزرگ قرن چهارم هجری بر سر در سرای خود چنین نوشته‌ بود :

هرکه در این سرای درآمد نانش دهید و از ایمانش مپرسید ، چرا که آنکه به درگاه ایزد باریتعالی به جان ارزد ، البته بر خوان بوالحسن به
نانی بیارزد...
ماییم که گه نهان و گه پیداییم.......گه مومن و گه یهود و گه ترساییم
تا این دل ما غالب هر دل گردد......هر روز به صورتی برون می‌آییم
نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خسته‌ی خراب
از خوابِ زندگی می‌لرزد.
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحت‌ام، راضی‌ام، رها ...
راهی نیست.
مجبورم!

سید علی صالحی
چه سعادتی است
وقتی که برف می بارد
دانستن اینکه
تن پرنده ها
گرم است
بیژن جلالی
سلام بر شما!
ممنون از حکاکی های برجستتون روی دیوار، میثم خان ادیب.

فقط یه پیشنهاد دارم:
لطفاً هر روز بیش از یه نگاشته ارسال نکنید تا بقیه ی دوستان، بیش تر، بهتر و بر ارتفاع های بلندترِ دیوار، خونده بشن.

چاکریم!
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
سلام بر شما دوست عزیز به روی چشم
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش

دیـدم دو هزار کـوزه گـویا و خـموش

هــر یک به زبان حــال با مـن گفتند

کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
خیلی زیباست

آفرین آقای رجب شاهی
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
شعرهای خیام یک احساس رهایی خاصی دارد.
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


زندگی می گفت

از هر چیز

مقداری به جا می ماند!

دانه های قهوه در شیشه،

چند سیگار در پاکت،

و کمی درد در آدمی ...
ممنون از این انتخاب بی نظیر ...
من عاشقانه این شعرو دوست دارم ...
چه حس خوبی داد .
ممنون
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳
ممنون از لطف شما دوست عزیز
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزهای تعطیل

سخت تر میگذرد

زیرا که میدانم ...

وقت داری به من بیاندیشی !!!

اما نمی اندیشی...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از میان دو واژه انسان و انسانیت,
اولی در میان کوچه ها,
و دومی در لابلای کتابها سرگردان است ....

ویکتور هوگو
بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم. می خواهم زیر یک درخت بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم . می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم. می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم.
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند. و پدرم قویترین مرد دنیاست . می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه ... دیدن ادامه ›› محبت آمیز،
به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران و ....
این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شما...
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .....
ملک الموت رفت پیش خدا
گفت سبحان ربی العلاء
یک حکیمی است در محله ما
من یکی جان بگیرم او صد تا
یا به او کار دیگری بسپار
با به من کار دیگری فرما
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید