به نظرت خدا وقتی که ما رو می کاشت، بهمون فکر میکرد؟
پینتر را ابتدا در زمره ابزوردنویسان طبقه بندی میکردند. بعدها به اشتباهشان پی بردند! پینتر صرفا «پوچ» نمی نویسد، او پوچی ر امبنا قرار می دهد و رویدادهایی مغایر با عقل سلیم، خلاف عرفِ پذیرفته شده و در نتیجه به غایت شگفت را مثل بنایی ناراست و نافرم بر روی این پوچی میسازد و تا ناکجا بالا می برد، بهتر بگویم بالا و پایین و چپ و راست و جلو و عقب می برد، آن قدر که سرگیجه میگیری، مسخ میشوی و با دهان و چشم های بازمانده می خندی. این همان پینترسک است (متفاوت از ابزورد). اما همه این ها نه به خاطر پیچیدگی متن، که معلولِ پیچ خوردگیِ همان عقل سلیمی است که در نتیجه ی نسل ها انتقالِ کج و معوجِ مفاهیم، ذهن ما را شکلی بی شکل و آهنگی آمورف بخشیده.
اتفاقا شخصیت ها و رویدادهای پینتر بسیار روراست اند. آنها چیزی را پنهان نمی کنند، حتی تغییرات و تغیُرات آنی شان را انگار از پیش پذیرفته اند، با رفتارهای ظاهرا عجیب خودشان و بقیه کنار آمده اند، اصلا انگار روند طبیعی همین است و باید باشد. (عمدا رویدادها را با شخصیت ها یک کاسه کردم چون به نظرم آنها هم در متن پینتر زنده اند! خیلی هم زنده اند! حتی رفتار هم میکنند و تصمیم هم میگیرند!)
این نمونه ها را ببینید:
- مکس در ابتدای ورود پسرش، عروسش و همسر مرحومش را فاحشه میخواند.
-مکس احوال «عروس خوشگل»ش را میپرسد.
- مکس نگران
... دیدن ادامه ››
است که نکند همسرش از ازدواج با او پشیمان است.
یا این یکی:
- لنی پا اندازی است که با ذوق و شوق، از مشت زدن به شکم و لگد زدن به صورت یک زنِ (به زعم خودش) سفلیسی می گوید جوری که «خون از دهنش فواره زد»
- لنی سوال دارد: آیا هیچ استدلال منطقی در فلسفه الاهیات مسیحی وجود دارد؟ آیا پدر و مادرمان موقع «کاشتن» ما به ما فکر می کردند؟!
- لنی از بوی تعفن این خانه احساس خفگی می کند و از برادرش میخواهد بغلش کند، همان برادری که لنی می خواهد زنش را به عنوان فاحشه سر کار ببرد !!
حتی خود تدی (شخصیت معقولی (!) که از دنیای بیرون آمده) در جواب این که چرا زنش برادر کوچکش جویی را دو ساعت سر کار گذاشته و با او نخوابیده می گوید: «شاید جویی لم کار رو بلد نیست» !
کلاه خودمان را قاضی کنیم! کداممان این جوری نیستیم. کداممان الان مان با دیروز و پارسال مان یکی ست؟ هنگام برخوردمان با یک شخص جدید، مواجهه مان با مرگ یا تولد آدم ها، یا مواقع ترسیدن و خوابیدن و بیدار شدن و خوردن و ریدن و سکس و مستی و ... یک جور رو به رو میشویم؟ رفتار و حتی افکار و عقایدمان در این حالات یکی است؟
این مدلی که نگاه کنیم گویا ما (مخاطبان) کجیم، مغزمان آشفته و بی جهت است و کنش هایمان در زندگی بی معنا و بی هدف است. روایت پینتر برای ما به زبان گیبروش (من درآوردی) در فضایی رعب آور است که مدام اکو می شود و درون مان را می خورد.