«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
بازیگرا کارشونو به درستی انجام داده بودن و کار واقعی حس میشد... تعادل صحنه تو تمام طول اجرا رعایت شده بود...
موضوع تکراری بود... چیزایی که تو بقیه تئاترای دیگه و فیلما میشد دید... بحثهای داغی که نقل هر مجلسیه...در یک لحظه دیالوگا و اکتا کاملا خندهدار بود و لحظه بعدش یهو ورق میچرخید... میشه گفت مصداقی از زندگی زیر و رو داره بود...
اینکه یک بازیگر افغان در اجرا نقش بازی میکرد نکته جدید و غافلگیرکنندهای بود... ولی اینکه نقشش سیبل خنده شده بود بنظرم کار درستی نیومد. میشه مخاطب رو بهتر متوجه بعضی نکات کرد.
مرسی از همه عوامل... در کل کار خوبی بود! برید ببینید!
یه اجرای تکنفره باحال! دم مبین سپاسزاده گرم!
متن یه جاهایی حسابی منو به فکر فرو برد... یاد رمان مردی به نام اُوِه افتادم... حس بد به درد نخور بودن بعد از بازنشستگی!
میزانسنها اوکی بود و توازن صحنه رعایت شده بود. مرسی از ارمغان سلطانی.
همهچیزش واسم جدید بود الا مونولوگا و دیالوگاش... علیرغم ریتم کند و حرکات کم که گاهی واقعا نمایشو کسلکننده میکرد، جذابیت بخصوصی داشت که مجبورت میکرد منتظر پایان نمایش نباشی تا بیشتر درکش کنی!
متاسفانه تو طول اجرا صدای یکی از بازیگرا بهسختی شنیده میشد و غالب بودن صدای بازیگر دیگه وقتی همزمان حرف میزدند، مشهود بود...
واس من که نمایش خیلی خندهداری بود و از لحاظ احساسی خیلی تحت تاثیر قرار نگرفتم... متن و کارگردانی که واقعا بینظیر بود... دست هادی احمدی درد نکنه... استفاده از ویدئو پروژکتور برخلاف کارهایی که قبلا دیدم خیلیییی عالی و به جا بود...
واقعیت و تخیل.... متاسفانه دیالوگا دقیق یادم نیس ولی نمایش خیلی قشنگ راجب این دو تا حرف زد یه جایی... اگه اشتباه نکنم دیالوگ نقش سندی بود... خدا وودی آلن رو بیامرزه!
ضمن اینکه آدمو میخندوند سعی میکرد اون واقعیت و خیاله رو هم تفکیک بده...
میزانسنها نسبتا زیاد بود و جاهایی که تمپو بالا میرفت بازیگرا خیلی خوب بازی میکردند.
ای کاش بلندگو کنار پنجره میبود نه طرف دیگه سالن (:
دکور صحنه توجهمو جلب کرد... چهارچوبهای شکستهای که آخر نمایش از زیر ستونهاش خون اومد بیرون...
دقیقا نمیدونم منظور از معکوس شدن دیالوگا چی بود... ولی اینو فهمیدم که ما آدما هر وقت بخوایم از واقعیتها استفاده میکنیم وگرنه انکارشون میکنیم...
نمایش علیرغم داشتن شوخیهای تکراری تونسته بود با میزان سن های خوب کارگردان و بیان گیرای ارسطو خوشرزم و لهجه بانمک جواد خواجوی کمدی باحالی بسازه و حسابی بخندونتم. خیلی ریز دیدگاه بعضی طرفداران سینما رو نقد کرده بود و این واسم خیلی جالب بود.
انتخاب موضوع حرف نداشت و دست مجتبی کاظمی نویسندش درد نکنه... چراغای خاموش ذهنمو دوباره روشن کرد. بازیگرا خیلی خوب با بدن و بیانشون بازی میکردن مخصوصا کوروش شاهونه... خندههای دوستداشتنی حسین منفرد هم که آدمو میخندوند. درسته کمبازیگر بود ولی دکور صحنه و موسیقی جذابیت کارو بالا برده بود.
در حد یک کار دانشجویی میشه گفت خوب بود. موضوع جالبی داشت که مخاطب میتونه با سلیقه خودش اونو تو ذهنش بسط بده و هضم کنه.