در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | امیررضا محمودزاده ثاقب درباره نمایش سَنتِز: نمایش سنتز از آن جهت خود را از بسیاری از نمایش‌های دیگر متمایز می‌کند
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:43:39
نمایش سنتز از آن جهت خود را از بسیاری از نمایش‌های دیگر متمایز می‌کند که با حذف دیالوگ‌های کلامی، بخشی از روایت‌سازی را بر عهده‌ی تماشاگر می‌گذارد ... دیدن ادامه ›› و بدین‌طریق، از انفعال او جلوگیری کرده و او را وارد کنشی دیالکتیکی با اثر می‌کند که حاصل و فرآورده‌ی آن، سنتزی است که از آوردگاه تز تیم اجرا و آنتی‌تز تماشاگر به عمل آمده است. این که نویسنده و کارگردان جرئتمندانه دست به حذف عنصر کلام زده است، خود نشان می‌دهد که شاید دوره‌ی آن که مفهوم و پیام را لقمه کرده و در دهان ذهن مخاطب فرو کنیم، به پایان رسیده است و می‌توان به فکر شیوه‌های نوین تأثیرگذاری بر مخاطب و دادن فرصت فکر کردن به او بود تا این که بخواهیم به زور منظور و مقصود خود را زورچپان کنیم.

روایتی که من در ذهنم برای نمایش سنتز ترسیم کرده بودم، از این قرار بود: پدر و دختر لباس‌هایی به غایت ساده پوشیده‌اند و لباس ساده‌تر دختر که شبیه لباس‌های فرم دختران دبیرستانی است، به نظر نماد نظم است. پدر که ریشه در محیطی سنتی دارد، علی‌رغم علاقه‌اش به دخترش (در صحنه‌ای که سر او را می‌بوسد واضح است)، به او امر و نهی‌های فراوان می‌کند و شیوه‌‌ی بودن او را در اعمالی نمادین نظیر به جلو کشیدن مقنعه با حرکاتی که مقداری تند هستند، آمرانه تعیین می‌کند.
سپس در صحنه‌ی بعد، پدر جانماز را روی زمین پهن می‌کند و شروع به تمیز کردن و غبارروبی اطرافش می‌کند، در حالی که اندکی دورتر، پشت سرش و نیز جاهای دیگر خانه، روی زمین لکه‌های خون است؛ این امر شاید نمادی باشد از این که پدر می‌خواهد دین خدا را در خانه‌ای حفظ کند که به ظاهر تمیزش نگه می‌دارد، اما برای همان خدا درونش سابقه‌ای از خون‌ریزی و قتل و ظلم بوده است.
سپس پدر به دختر امر می‌کند که روی جانماز بنشیند و چشمان و دستان او را می‌بندد؛ حرکتی که شاید نمادی از امر کردن به اطاعت کورکورانه از مذهب و دین، صرفاً به خاطر ترس باشد. سپس در ادامه‌ی همان صحنه، پدر چاقویی به دست می‌گیرد تا دختر را اسماعیل‌وار (یا اسحاق در عهد عتیق) قربانی کند. دختر فغان و ناله می‌کند و دمی پیش از سر بریده شدنش، در خانه را می‌کوبند. پدر برای باز کردن در می‌رود و با یک سینی برمی‌گردد. دفعه‌ی دیگری نیز این واقعه تکرار می‌شود و پدر با سینی دوم برمی‌گردد.
با توجه به این که نویسنده دست مخاطب را در تفسیر بازمی‌گذارد، تفسیر این اثر مؤلف‌محور صرف نیست و بلکه مؤلف و مخاطب هر دو در تفسیر آن سهمی دارند. لذا قابل ذکر است که با توجه به این نکته که اخیراً چشم‌هایم بیش از پیش ضعیف شده بودند، عینکم کفاف نمی‌داد و گمان می‌کردم سینی‌ها حاوی چیزهایی نظیر غذا و غیره هستند که نمادی هستند از ابراهیم که اسماعیل را به مذبح می‌برد و لحظه‌ی آخر گوسفندی بر او نازل می‌شود تا دست از کشتن اسماعیل بکشد. اما نکته آنجاست که در نمایش سنتز، هر دو بار که به عوض دختر قربانی، سینی‌های حاوی هدایای الهی برای پدر می‌آمد، پدر درنمی‌یافت که باید متوقف شود و بلکه بیشتر بر کشتن (بخوانید قربانی کردن در راه خدا) دخترش پافشاری می‌کرد. این امر، نمادی از به اشتباه گرفتن احکام الهی به عنوان احکامی خشک و ندیدن فلسفه‌ی درونی شکل‌گیری آن‌هاست.
دفعه‌ی سومی که پدر دست به چاقو می‌شود و در کوفته می‌شود، به جای سینی غذا، دختر دوم به خانه وارد می‌گردد که کیفی بر دوش دارد و گویی از مدرسه آمده است. مدرسه در اینجا شاید نمادی از دانش و مواجهه با دنیای نو در تقابل با سنت حاکم بر خانه باشد. دختر دوم که به خانه می‌آید، نظیر دختر اول چشمانش بسته شده است. پدر به زور به کام او آب می‌نوشاند و او پس می‌زند؛ گویی دختر دوم که کیف به دوش است، اکنون مقداری مقابل پدر قد علم می‌کند و جبون نیست. پدر قصد کشتنش را می‌کند، اما دختر دیگر با سر و صدا کردن و مخالفت کردن، به یاریش می‌شتابد؛ نمادی از این که اگر فرودستان به داد هم نرسند، هیچکس از بالا دستگیرشان نخواهد بود. نهایتاً پدر از کشتن آن‌ها دست می‌کشد.
پدر کلاه‌خودی بر سر می‌گذارد و اندکی بعد، دختر کیف‌به‌دوش نیز کلاه‌خودی بر سر می‌گذارد؛ نمادی از هماوردی و شکاف میان دو نسل که هرچه می‌گذرد، عمیق‌تر از پیش می‌شود. پدر رو به افول می‌رود. دختر کیف‌به‌دوش در برخی حرکاتش، اختیار و آزادی خود را به رخ پدر می‌کشد؛ مثلاً زمانی که سینی حاوی قرص‌ها (این نکته را بعداً فهمیدم) را مرتب به سمت پایین پرتاب می‌کند یا وقتی که آستین‌های خود را بالا می‌زند و مقنعه‌اش را اندکی عقب می‌کشد. حتی دختر کیف‌به‌دوش تا جایی پیش می‌رود که نان را به زور در حلق پدر فرومی‌کند (مشابه حرکت پیشین پدر که به زور آب را در حلقوم او فرومی‌ریخت) و زمانی که پدر طلب آب می‌کند، آب را مقابل چشمانش می‌نوشد تا عذاب کشیدن او را ببیند.
در صحنه‌ی بعد، پدر به سمت او هجوم می‌برد تا او را بکشد و در نهایت خودش توسط دختر نخست کشته می‌شود.
در صحنه‌های بعدی می‌بینیم که دختر کیف‌به‌دوش دیگر لباسی جدید به تن کرده و رخت باورهای کهنه را تا حدی کنار گذاشته است و خانه را ترک می‌کند، اما دختر دیگر که در صحنه‌های پیشین با دستکش ظرفشویی حضور داشت، با همان شمایل می‌ماند تا رنگ فساد را از آن خانه پاک کند و آبروداری کند؛ نتیجه هم چیزی نیست جز بازگشت پدر به خانه، در صحنه‌ی نهایی و تکرار این چرخه‌ی بی‌پایان، تا زمانی که دختر نخست باورهای کهنه را طرد نکند و علیه زور قد علم نکند.

یکی از نکات هوشمندانه‌ی این نمایش این بود که بخشی از داستان، در قالب بروشور-ورقه قرص‌هایی که در بدو ورود به سالن به تماشاگران داده می‌شد، نهفته بود. پشت ورقه قرص‌ها مشخصات نمایش چاپ شده بود، اما اگر کنارش می‌زدی، معلوم می‌شد که داروی مذکور، آسیکلوویر ۲۰۰ است که به گمانم نباید اتفاقی باشد. آسیکلوویر علاوه بر هرپس تناسلی، برای هرپس دهانی، آبله‌مرغان، زونا و بیماری‌های دیگری هم استفاده می‌شود، اما ترجیح من بر این است که داستان را این‌گونه خوانش کنم:
پدر در صحنه‌ای که ذکر شد، مدام سینی را با ورقه‌های قرص پر می‌کند و به سمت دختر کیف‌به‌دوش می‌راند، اما او سینی را با دستش روی زمین می‌اندازد و این حرکت چند بار تکرار می‌شود. شاید بتوان این حرکت را اینطور تفسیر کرد که آسیکلوویر به عنوان درمان هرپس تناسلی، نماد کنترل جنسی است و پدر با عرضه‌ی آن به دختر، قصد کنترل جنسی او را دارد و دختر از زیر این کنترل سر باز می‌زند. شاید این که پدر پس از آمدن سینی اول حاوی قرص‌ها باز هم به قربانی کردن ادامه داد، نشانه‌ای باشد بر این که تخطی دختر نزدش غیرقابل بخشش است، حتی اگر بر آن درمانی باشد. شاید هم این‌ها اتفاقی باشد؛ به هر حال، ممکن است خوانش مفسر و مؤلف از اثر متفاوت باشد.

یک نکته‌ی دیگر نمایش نیز، انداختن جانماز در ماشین لباس‌شویی توسط دختر بود که شاید نمادی از این بود که مذهب پدر که قربانی‌کننده‌ی جوانان به نام خدایش بود، آلوده به فساد است و باید شسته شود.

طراحی صحنه مطلوب نظرم واقع شد و موسیقی پس‌زمینه و نیز سکوت در مواقع لازم، بسیار به‌جا بود.

قطعاً نکات بسیار دیگری نیز از این نمایش قابل برداشت هستند که یا چشمم آن‌ها را ندید و یا ذهنم آن‌ها را درنیافت.

از تیم اجرا و پشت صحنه‌ی این نمایش سپاسگزارم.

نمره‌ی من به این نمایش: ۴.۵ از ۵.