اینها برداشت های من از این نمایشه و ممکنه کاملا اشتباه باشه
اولین بار بود که تو سالن استاد سمندریان نمایش میدیدم و موقع ورود تندیس قشنگشونو
... دیدن ادامه ››
دیدم که خیلی برام جذاب و واقعی بود و چون بلافاصله بعدش تعدادی از بازیگرای این کارو دیدم که به چشامون خیره شدن فکر کردم که شاید اینا هم تندیسن اما خب معلومه که نبودن. حتی موقع نشستن رو صندلی هم اون افراد سیاهپوش کامل رفتار هر تماشاگری رو با دقت و البته کمی خشم نگاه میکردن.
جدا از رفتار این افراد سیاهپوش که بین تماشاگرا رفت و آمد میکردن و همه چی رو تحت نظر داشتن با ایستادنشون دید یه قسمتایی از صحنه رو از تماشاگر میگرفتن که ظاهرا نمادی از سانسور بودن که هم ناظر بر هرچیزیه و هم رابطه اثر رو با تماشاچی به خاطر حذف و تغییرات مختل میکنه.
همون اول نمایش بازیگر زنی وارد صحنه میشه و موبایلش زنگ میخوره به محض اینکه دستش به سمت موبایلش میره تنها زن سیاهپوش سریعا موبایل رو از دستش میگیره و از صحنه خارج میشه و کمتر از یه دقیقه بعد با موبایل برمیگرده انگار که اجازه ارتباط با جهان بیرون فقط از طریق این افراد مجازه و خود شخص حق هیچ ارتباطی نداره در حالی که چند دقیقه بعد موبایل یکی از همین سیاهپوشان زنگ میخوره و با اینکه روی صحنه ایستاده به عمد از پله های بین صندلی ها بالا میره, تماشاچی هایی که راحت نشستن باید پاهاشونو جمع کنن تا از جلوشون رد بشه و از پله های اون سمت سالن پایین میره و موبایل رو به دست پسری میده که مشغول ساندویچ خوردنه و به همین سادگی نشون میده که هرجوری که دلشون بخواد رفتار می کنن.
شخص دیگه ای که توجهمو جلب کرد زن پوش بود که چند دقیقه ای چسبیده به دیوار سمت راست صحنه بود. مردی که لباس زنانه قرمز و کفش پاشنه دار پوشیده تا نماد زن باشه در حالی که وقتی خود زن هست چه نیازیه به نماد اما حتی تو این مورد هم زن از دسترس مرد دور می مونه و مرد برای ابراز عشق و حتی هم آغوشی باید یه مرد رو بغل کنه.
بازیگری با موبایلش از بازیگران دیگه فیلم میگرفت و تقریبا انگار صحنه گردان کار بود و هرچی نمایش جلوتر میرفت نقشش پررنگ تر میشد. جایی که بازیگری روی زمین افتاده بود همین بازیگر از شخصی که چند متر اون طرف تر وارونه ایستاده میخواد بیاد جلوی دوربین و تست بازیگری بده. شخص دوربین به دست ذره ذره لنز دوربین رو پایین تر میاره و هی به اون بازیگر میگه کلت تو کادر نیست و اون بازیگر مجبوره همزمان که داره جوک میگه سرشو بیاره پایین تر تا دیگه در پایین ترین حالت, سرش نزدیک کف زمین قرار میگیره و تقریبا چیزی ازش مشخص نیست دقیقا مشابه همون کاری که با هنرمندان همه زمینه های هنری کردن و نفسی برای هنر و هنرمند نمونده.
بازیگری لاغراندام با تیشرت سفید و عینک دقایق زیادی از نمایش چسبیده به دیوار سمت چپ صحنه است. اگه درست یادم باشه در بین همه بازیگرا فقط دو نفر عینک داشتن که یکیش همین بازیگر بود و یکی دیگه همون صحنه گردانی که موبایل دستش بود. شاید عینک نشونه روشنفکر باشه یه روشنفکر در سمت هنرمندا و یه روشنفکرنما در سمت سیاهپوشا.
اون شخصی که اول نمایش در حال ساندویچ خوردن بود و حتی جایی از شدت بیکاری نزدیک بود تعادل صندلیش به هم بخوره ( شبیه مدیرا و مسئولا) , با این بازیگر لاغراندام سفیدپوش تعقیب و گریزی راه میندازن و سفیدپوش مدام از دست این شخص فرار می کنه.در حالی که تقریبا بیشتر صحنه های اجرا با فیلمبرداری دوربین های موبایل روی پرده هم دیده میشه در لحظات این تعقیب و گریز تصویر فریز میشه. سفیدپوش بعد از چندبار روبرو شدن با سیاهپوش و ناکام گذاشتنش موفق میشه از دستش در بره و از یه سمت صحنه خارج میشه اما بعد چند ثانیه برمیگرده و این بار مغلوب سیاهپوش میشه چون صحنه راهی به بیرون نداره و تنها راه خروج از صحنه مرگه.
جایی دیگه یکی دیگه از سیاهپوشا با قفسه ای فلزی چند بازیگر رو که یکیشون همون سفیدپوش لاغراندام هست رو دنبال میکنه و موقعی که بازیگرا به دیوار چسبیدن قفسه رو بهشون می چسبونه و به سختی جایی برای نفس کشیدن باقی میذاره.
تقریبا از نیمه دوم نمایش, سیاهپوش عینکی که در نیمه اول دوربین به دست فیلم میگیره (تصویر در اختیارشه) , در نیمه دوم با استفاده از میکروفون در صحنه ( صدا رو هم در اختیار میگیره) شروع به ساخت نمایش مورد نظر خودش میکنه. در میانه همون نمایش جعلی, سفیدپوش عینکی با عنوان جوان خوش صدا نقش کوچیکی رو به عهده داره که در انتهاش میمیره. وقتی سیاهپوشا میخوان جنازه این سفیدپوش رو ببرن بیرون, صدایی از جنازه بلند میشه که همشون میترسن اما بعد چند لحظه برمیگردن و این اتفاق چندبار تکرار میشه تا جایی که همه سیاهپوشا از ترسشون از صحنه فرار میکنن. به نظرم این صحنه دقیقا مقابل صحنه ای قرار میگیره که چند بازیگر مثل جنازه رو صحنه افتاده بودن و سیاهپوش عینکی نشسته روی ویلچر با دوربینش چند بار دور تا دور صحنه رو با لذت می چرخه و فیلمبرداری میکنه. اونا هنرمندا رو فقط تو این حالته که دوست دارن, مرده بدون فکر, بدون صدا. به همین خاطره که وقتی از جنازه سفیدپوش عینکی صدایی در میاد سریعا میترسن و در نهایت فرار می کنن.
نمیدونم چند نفر تا آخر نمایش نشستن اما خودم و دوستام آخرین نفراتی بودیم که اون هم با تذکر مسئول سالن از صحنه خارج شدیم اون هم زمانی که از حدود بیست دقیقه قبلش تماشاگرا کم کم در حال خارج شدن بودند. نکته جالب در صحنه های پایانی این بود که همزمان با بازیگرایی که مشغول جمع کردن دکور و تمیز کردن سالن بودند, تعدادی از بازیگرا مستقیم چشم به تماشاچیا دوخته بودند و تا آخرین لحظه و آخرین نفر نگاه میکردند درست مثل نهالی که به چوب می بندن تا طبق خواسته باغبون رشد کنه هنرمندا هم نه تنها سانسور رو قبول کردن بلکه خودشون هم ممکنه مثل اونا رفتار کنن.
تو سایتی خوندم ارور 404 به این معنیه که صفحه مورد نظر شما توسط سرور پیدا نشد. تو نمایش هم زیاد این جمله تکرار میشه که " این آن نسخه اصلی نیست" . ظاهرا این افراد سیاهپوش حتی به این حد قلع و قمع راضی نیستن و دنبال نسخه اصلی میگردن که اونو نابودش کنن یا به شکل دلخواه خودشون دربیارن. نسخه اصلی ای که میتونه یه فکر باشه, یه عقیده, یه نبوغ یا هر چیز از نظر سیاهپوشا مخرب دیگه ای.
سیاهپوش های این نمایش منو یاد نمایشنامه پهلوان اکبر می میرد بیضایی انداخت.
این فیلم جدا از همه فیلم هایی که دوستان بهش اشاره کردند منو یاد فیلم ترومن شو انداخت.
دم تک تک بازیگرای این کار گرم که از جون و دل مایه گذاشتند و امیدوارم ادامه بدن و به هدفشون برسن.
من از غذاهای تند خوشم میاد اما از یه حدی که تندتر میشه تپش قلبم شدت میگیره و یه خرده تند تر باعث میشه به سکسکه بیفتم. این نمایش تا یه ساعت اول برام دوست داشتنی بود اما واقعا تحمل اون نیم ساعت آخر برام سخت بود.
احتمالا اون ویدئو رو دیدین که تو قسمت بالاش رقص سرخوشانه آل پاچینو دوست داشتنیه و قسمت پایینش اعتراض داریوش مهرجویی نازنین. این نمایشو باید اونایی که پروانه ساخت و نمایش میدن و بعد همونم قبول ندارن ببینن تا بفهمن دارن با هنرمندا چیکار میکنن.