در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش ارور ۴۰۴
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:40:26
امکان خرید پایان یافته
۰۱ تا ۲۷ اسفند ۱۴۰۰
۱۸:۰۰  |  ۲ ساعت
بها: ۷۰,۰۰۰ تومان

اخبار

›› «اِرور۴۰۴/ERROR۴۰۴» به تماشاخانه ایرانشهر رسید

مکان

خیابان طالقانی، خیابان شهید موسوی شمالی، جنب خانه هنرمندان، تماشاخانه ایران‌شهر
تلفن:  ۸۸۸۱۴۱۱۵_۸۸۸۱۴۱۱۶

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خیلی با حرکت حضور بازیگرها در بدو ورودمون حال کردم ولی از اونجایی که کلا آدم معذبی‌ام روم نشد نگاهشون کنم کلا سرمو انداختم پایین رفتم تو ? سیاه‌پوش‌ها ... دیدن ادامه ›› چقدر منو یاد یه گروهی می‌انداختن.... پوشششون گریمشون و اعصابم قشنگ خرد شده‌بود. چون دقیقا چند ساعت قبلش راننده‌تاکسی که یکیشبیه همین افراد بود به پوششم گیر داد و مجبور به بحث خلاصه و موجزی شده‌بودم و بنابراین حضور و نگاهشون حرص در بیارتر بود.
بعد هم که نشستیم اوف موزیک اووووف امان از موزیک اوووووف اوووووف وای که امان از موزیک من نه اهل نوشیدنی‌ام نه کشیدنی ولی اون موزیک می‌طلبید پاشی خودتو رسوای عالم کنی اور دوز کنی اصلا بری کف صحنه خودتو به کف و خون بکشی. ولی تمام مدت حواسم به ترنس گوشه‌ی سالن بود که البته می‌تونست کوئیر هم باشه حالا بگذریم به‌هرحال دگرباش جنسی محسوب می‌شد. بعد که نمایش شروع شد و صداهای زیاد و اون سوت‌کشیدن‌ها مغزمو داشت می‌برد. بعد یه مشت بازی پر هیاهو که فقط دلم می.خواست تموم شه زودتر بیایم بیرون نفس بکشم توی سکوت و دور از اون حجم از تکرار. تکرار تکرار تکرار تکرار....
حتی دلم می.خواست بدترین کامنت ممکن رو برای این نمایش بذارم امتیاز سه رو دادم تا بعدا کامنت بذارم و بعدش کامنت reza1991s رو که خوندم دیدم پسر من چقدر پرتم..... و بعد تا خرخره از این نمایش خوشم اومد! (جیننننننگ، صدای سوت تناقضاتم!) فقط می‌دونم کامنت پر از توضیح و تفسیرش نظرمو صد درجه تغییر داد.
بعد جوری شده‌بود منی که می‌گفتم کاش زودتر تموم شه بریم، دیگه آخرش نشسته‌بودیم جمع کردن صحنه رو هم دیدیم و نگاه پر از "پاشین برین خونه‌هاتون دیگه" رو از تو چشم بازیگرها می‌دیدیم ?
آقا، عزالدین توفیق بازیگر احتمالاتم دو سه تا ردبف بالاتر نشسته‌بود من هوای احتمالات هم زده‌بود به سرم اصلا دلم می‌خواست خون گریه کنم دیگه که این لامصب چیه من هیچی سر در نمیارم من احتمالات خودمو می‌خوام ????
لطف دارید شما! خوشحالم باعث شد از نمایش خوشتون بیاد ?
۲۸ اسفند ۱۴۰۰
Reza1991s
لطف دارید شما! خوشحالم باعث شد از نمایش خوشتون بیاد ?
???
۲۸ اسفند ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش قابل قبولی بود.

نقاط قوت:
۱- فضاسازی، طراحی صحنه و استفاده از موزیک خوب بود.
۲- تیم بازیگری نمایش خوبی داشت. چند نفر خوب داشتیم بقیه ... دیدن ادامه ›› قابل قبول بودند.
۳- دغدغه ی نمایشنامه ارزشمند بود.
۴- چندتا ایده خوب در نمایش بود
۵- تکنیک موبایل در اختیار اثر و خیلی خوب بود.

نقاط ضعف:
۱- بنظرم استفاده از نویز و سرو صدا برای فضاسازی حرکت کم ارزشیه.
۲- طراحی حرکت بازیگرها خوب نبود.
۳- نمایشنامه در لایه اول ضعیف بود، بنظرم یک اثر هرچقدر هم پرزحمت باشه ولی اگه لایه اول خوبی نداشته خیلی خوب یا عالی نمیشه.
۴- شاید ارور ۴۰۳ اسم مناسبتری بود.

شروع و پایان: ایده خوبی بود که نمایش اساسا نه شروع شد و نه تموم شد، از بدو ورود تماشاچی انگار نمایش در حال اجراس و راهروهایی که با بازیگرها پر شده، پایان نمایش هم زمانیه که خود مخاطب از سالن بیرون میره. اینطور قراره بنظر بیاد که این نمایش نه شروعی داره نه پایانی بلکه برای هنرمند این نمایش همواره در حال اجراس.
فضاسازی و القا مفهوم با نگاه: تکنیک خوبی که البته مشابه ش رو در سکانسی از یک فیلم دیده بودم، معذب کردن مخاطب با نگاه که از همون درب ورودی شروع شد و تا پایان نمایش ادامه داشت. البته تو اجرای این تکنیک خانم بهاری و آقایی مشکی پوشی که تغییر وضعیت داد موفق تر بودند. بقیه بعضا خجالت می کشیدند و نگاهشون رو می دزدیدند. هدف از این نگاه ها این بود که مخاطب دقایقی خودشو بذاره جای هنرمندهایی که همیشه زیر نگاه سنگین سانسورچی ها هستند.
قفس و گوشی: هرجای نمایش که داشت زیر ذره بین سانسورچی ها قرار می گرفت با دوربین میافتاد تو قفس.
صحنه اول: بنظرم کدهای اصلی نمایش در همین صحنه داده میشه، ساختمان تئاتر شهر که در قفس است، دختر بازیگری که بدون کفش و ترسیده میاد جلوی تماشاگرها، مردی بلند قد که با دوربین به دنبالش است و تصویرش را در قفس میاندازد. تلفنش را مشکی پوش جواب می دهد یعنی روابط خصوصیش هم زیر ذره بین است و اختیار آن را نیز ندارد. مرد مشکی پوش تمام جمله هایش را قطع کرده و آنگونه که او دوست دارد به او دیکته می کند.
این نسخه اصلی نیست، نسخه اصلی چیست؟ : بارها تو نمایش این جمله تکرار شد و بنظرم بخش مهمی بود. نسخه اصلی از نظر سانسورچی نسخه ای که کاملا سانسور شده باشه و هیچ حرفی نداشته باشه یا حرف هایی رو بزنه که مشکی پوش میخواد. آدمی هم نسخه اصلیه که اونطور که اونا میخوان رفتار کنه. یکی از صحنه های تلخ نمایش اونجایی بود که مشکی پوش با میکروفون رو به بقیه بازیگرها میگه این نسخه اصلی نیست، این کار توسط بقیه بازیگرها و حتی تماشاچی تکرار میشه. بنظرم اشاره به این نکته داشت که انگار خودمون هم دیگه باور کردیم نسخه اصلی اونیه که مشکی پوش ها میگن؛ هنرمندی که میگه این اجرا این مدلی مجوز نمیگیره یا تماشاچیی که میگه این نمایش تو اکران عمومی اینجوری پخش نمیشه و موارد بسیار دیگر.
حسین و تعزیه: تنها نمایشی که رو صحنه اجرا شد و با دوربین تو قفس نرفت همین اجرا توسط مشکی پوش ها بود. انگار فقط کارهای با تم مذهبی اونم اگه توسط مشکی پوش ها اجرا بشن تو قفس نمیرن، که البته در انتها باز هم یک اشاره شد به اینکه این هم نسخه اصلی نیست؛ مشابه اتفاقی که برای فیلم روز رستاخیز افتاد.
مسیح: در این نمایش چندجا به مسیح اشاره شد و یکجا خطاب به یک بازیگر گفته شد مگه خودت نمیخواستی نقش مسیح رو بازی کنی؛ مسیح نماد تحمل مصیبت در عین بخشندگیه، میخواست بگه کسی که پا به عرصه بازیگری میذاره انگار قبول کرده نقش مسیح رو با اون مصائب بازی کنه.
خطوط سفید: این خطوط حد و مرز بازیگرها رو تعیین میکرد. در ابتدا مشکی پوش ها رو خط اول ایستاده بودند و بازیگرها جلوی تماشاچی میدویند، انقدر نزدیک که اگه پامو جمع نمیکردم ی بلایی سر یکی میومد. اینقدر دویدند و خودشون رو به در و دیوار زدند تا مشکی پوشها رفتند رو خط دوم، همینطور تلاش کردند تا صحنه رو کامل پس گرفتند ولی فراموش نشه زیر دوربین و قفس. بعد از اینکه این خطوط پاک شد، دوباره خط و مرز جدیدی برای بازیگرها ترسیم شد.
ساندویچ: این بار دومیه که میبینم تو سالن تئاتر یکی ساندویچ میخوره، خوشبختانه اینبار بخشی از نمایش بود و به معنی اینکه مشکی پوش ها از این راه ارتزاق می کنند. البته که کار ارزشمندی نمی کنند، نگاه می کنند و تخمه می شکنند.
پخش فوتبال و تصویر گل: درست زمانی که پشت صحنه دارن بلا سر هنرمندها میارن برای اینکه حواس مردم رو به چیز دیگه جلب کنند اون ها رو با فوتبال خارجی که البته گزارش بازی ایرانی روش بود و تصویر گل که معمولا وقتی تصویر قطع میشه پخش میکنن، سرگرم می کنند که اون صدای اصلی رو نشنون.
کوتاه کردن قد بازیگرها: این موضوع رو داشت بیان میکرد که همیشه این بازیگرها هستند که باید خودشون رو کوتاه کنن تا تو کادر مشکی پوشها جا بشن. هیچوقت اونا دستشون رو بالا نمیارن و هرچقدر هم پایین تر میان باز مشکی پوش بیشتر تو سرشون میزنه.
دعوای پشت صحنه مشکی پوش ها: نشون میداد اینا در پشت صحنه خودشون هم خودشون رو قبول ندارند.
نباید بخندی: یک صحنه مشکی پوش ها بازیگرها رو ردیف کرده بودند و هرکی میخندید اجرا رو قطع می کردند، اینجا نباید بخندی سر پایین راهتو برو؛ اینا حتی یجا صحنه تولد هم تو قفس کردند.
بازیگرهایی که لباس رو صورتشون کشیده بودن: بنظرم نماد ممنوع التصویری بود. که بعد از اینکه یکیشون کشته شد حتی مرگش (شاید مرگ هنری) هم انکار می کردند تا صداش به گوش کسی نرسه.
مرد زن پوش: نماد دگرباش ها بود که هم سانسور میشد و هم اذیت.
بوکسور: نماد زور فیزیکی بود که یعنی فقط بحث نظارت خالی نیست.
پسری که عربی حرف میزد: این آقا پشت مشکی پوش ها بود و میخواست بگه این خطوط رو کی تعیین میکنه و این حد و مرزها از کجا میاد.
دختری که مشکی پوش بود ولی با دکمه باز: این دختر عذاب وجدان گرفته بود و البته با اینکه تو نمایششون بازی کرد ولی کاملا با مشکی پوش ها همراه نبود.
مرد سیاه پوشی که تغییر موضع داد: لباسش رو درآورد و به جرگه هنرمندهای غیر سیاه پوش پیوست، از این موردها زیاد داریم تو هنر.
صحنه پایانی: این بخش احتمالا ناشی از خوشبینی من هست و از نظر نویسنده دور، ولی برداشتم رو میگم؛ نور روی تماشاچی ها افتاد و خیلی از تماشاچی ها سالن رو ترک کردند ولی اونایی توسنتند جمع شدن قفس رو ببین که صبر کردند و نشستند. قفسی که به دست هنرمندها در پایان جمع میشه.
۱ عدد بلیط بک تو بلک برای ۲۷ اسفند میخوام با هر قیمتی بود بهم اطلاع بدید
۰۹۰۲۹۹۱۷۴۷۲
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
ندیدن این اجرا جزو حسرت های این دوران بود اما با پست شما و پیشتر با پست پویا فلاح عزیز این حسرت هم کم شد و هم زیاد.
ممنون که اجرا را باهامون به اشتراک گذاشتید.
۲۸ اسفند ۱۴۰۰
< نظر مورد پاسخ، در دسترس نیست >
خیلی از دست دادم...
علاوه بر اونا ص عه، بچه، چخوف خوانی، پزشک نازنین، خانه سیاه، مضحکه سیاه، گوشت گرگ، بی خوابی، ژوکر و خیلی های دیگه هم بود... ?
۲۸ اسفند ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اینها برداشت های من از این نمایشه و ممکنه کاملا اشتباه باشه
اولین بار بود که تو سالن استاد سمندریان نمایش میدیدم و موقع ورود تندیس قشنگشونو ... دیدن ادامه ›› دیدم که خیلی برام جذاب و واقعی بود و چون بلافاصله بعدش تعدادی از بازیگرای این کارو دیدم که به چشامون خیره شدن فکر کردم که شاید اینا هم تندیسن اما خب معلومه که نبودن. حتی موقع نشستن رو صندلی هم اون افراد سیاهپوش کامل رفتار هر تماشاگری رو با دقت و البته کمی خشم نگاه میکردن.
جدا از رفتار این افراد سیاهپوش که بین تماشاگرا رفت و آمد میکردن و همه چی رو تحت نظر داشتن با ایستادنشون دید یه قسمتایی از صحنه رو از تماشاگر میگرفتن که ظاهرا نمادی از سانسور بودن که هم ناظر بر هرچیزیه و هم رابطه اثر رو با تماشاچی به خاطر حذف و تغییرات مختل میکنه.
همون اول نمایش بازیگر زنی وارد صحنه میشه و موبایلش زنگ میخوره به محض اینکه دستش به سمت موبایلش میره تنها زن سیاهپوش سریعا موبایل رو از دستش میگیره و از صحنه خارج میشه و کمتر از یه دقیقه بعد با موبایل برمیگرده انگار که اجازه ارتباط با جهان بیرون فقط از طریق این افراد مجازه و خود شخص حق هیچ ارتباطی نداره در حالی که چند دقیقه بعد موبایل یکی از همین سیاهپوشان زنگ میخوره و با اینکه روی صحنه ایستاده به عمد از پله های بین صندلی ها بالا میره, تماشاچی هایی که راحت نشستن باید پاهاشونو جمع کنن تا از جلوشون رد بشه و از پله های اون سمت سالن پایین میره و موبایل رو به دست پسری میده که مشغول ساندویچ خوردنه و به همین سادگی نشون میده که هرجوری که دلشون بخواد رفتار می کنن.
شخص دیگه ای که توجهمو جلب کرد زن پوش بود که چند دقیقه ای چسبیده به دیوار سمت راست صحنه بود. مردی که لباس زنانه قرمز و کفش پاشنه دار پوشیده تا نماد زن باشه در حالی که وقتی خود زن هست چه نیازیه به نماد اما حتی تو این مورد هم زن از دسترس مرد دور می مونه و مرد برای ابراز عشق و حتی هم آغوشی باید یه مرد رو بغل کنه.
بازیگری با موبایلش از بازیگران دیگه فیلم میگرفت و تقریبا انگار صحنه گردان کار بود و هرچی نمایش جلوتر میرفت نقشش پررنگ تر میشد. جایی که بازیگری روی زمین افتاده بود همین بازیگر از شخصی که چند متر اون طرف تر وارونه ایستاده میخواد بیاد جلوی دوربین و تست بازیگری بده. شخص دوربین به دست ذره ذره لنز دوربین رو پایین تر میاره و هی به اون بازیگر میگه کلت تو کادر نیست و اون بازیگر مجبوره همزمان که داره جوک میگه سرشو بیاره پایین تر تا دیگه در پایین ترین حالت, سرش نزدیک کف زمین قرار میگیره و تقریبا چیزی ازش مشخص نیست دقیقا مشابه همون کاری که با هنرمندان همه زمینه های هنری کردن و نفسی برای هنر و هنرمند نمونده.
بازیگری لاغراندام با تیشرت سفید و عینک دقایق زیادی از نمایش چسبیده به دیوار سمت چپ صحنه است. اگه درست یادم باشه در بین همه بازیگرا فقط دو نفر عینک داشتن که یکیش همین بازیگر بود و یکی دیگه همون صحنه گردانی که موبایل دستش بود. شاید عینک نشونه روشنفکر باشه یه روشنفکر در سمت هنرمندا و یه روشنفکرنما در سمت سیاهپوشا.
اون شخصی که اول نمایش در حال ساندویچ خوردن بود و حتی جایی از شدت بیکاری نزدیک بود تعادل صندلیش به هم بخوره ( شبیه مدیرا و مسئولا) , با این بازیگر لاغراندام سفیدپوش تعقیب و گریزی راه میندازن و سفیدپوش مدام از دست این شخص فرار می کنه.در حالی که تقریبا بیشتر صحنه های اجرا با فیلمبرداری دوربین های موبایل روی پرده هم دیده میشه در لحظات این تعقیب و گریز تصویر فریز میشه. سفیدپوش بعد از چندبار روبرو شدن با سیاهپوش و ناکام گذاشتنش موفق میشه از دستش در بره و از یه سمت صحنه خارج میشه اما بعد چند ثانیه برمیگرده و این بار مغلوب سیاهپوش میشه چون صحنه راهی به بیرون نداره و تنها راه خروج از صحنه مرگه.
جایی دیگه یکی دیگه از سیاهپوشا با قفسه ای فلزی چند بازیگر رو که یکیشون همون سفیدپوش لاغراندام هست رو دنبال میکنه و موقعی که بازیگرا به دیوار چسبیدن قفسه رو بهشون می چسبونه و به سختی جایی برای نفس کشیدن باقی میذاره.
تقریبا از نیمه دوم نمایش, سیاهپوش عینکی که در نیمه اول دوربین به دست فیلم میگیره (تصویر در اختیارشه) , در نیمه دوم با استفاده از میکروفون در صحنه ( صدا رو هم در اختیار میگیره) شروع به ساخت نمایش مورد نظر خودش میکنه. در میانه همون نمایش جعلی, سفیدپوش عینکی با عنوان جوان خوش صدا نقش کوچیکی رو به عهده داره که در انتهاش میمیره. وقتی سیاهپوشا میخوان جنازه این سفیدپوش رو ببرن بیرون, صدایی از جنازه بلند میشه که همشون میترسن اما بعد چند لحظه برمیگردن و این اتفاق چندبار تکرار میشه تا جایی که همه سیاهپوشا از ترسشون از صحنه فرار میکنن. به نظرم این صحنه دقیقا مقابل صحنه ای قرار میگیره که چند بازیگر مثل جنازه رو صحنه افتاده بودن و سیاهپوش عینکی نشسته روی ویلچر با دوربینش چند بار دور تا دور صحنه رو با لذت می چرخه و فیلمبرداری میکنه. اونا هنرمندا رو فقط تو این حالته که دوست دارن, مرده بدون فکر, بدون صدا. به همین خاطره که وقتی از جنازه سفیدپوش عینکی صدایی در میاد سریعا میترسن و در نهایت فرار می کنن.
نمیدونم چند نفر تا آخر نمایش نشستن اما خودم و دوستام آخرین نفراتی بودیم که اون هم با تذکر مسئول سالن از صحنه خارج شدیم اون هم زمانی که از حدود بیست دقیقه قبلش تماشاگرا کم کم در حال خارج شدن بودند. نکته جالب در صحنه های پایانی این بود که همزمان با بازیگرایی که مشغول جمع کردن دکور و تمیز کردن سالن بودند, تعدادی از بازیگرا مستقیم چشم به تماشاچیا دوخته بودند و تا آخرین لحظه و آخرین نفر نگاه میکردند درست مثل نهالی که به چوب می بندن تا طبق خواسته باغبون رشد کنه هنرمندا هم نه تنها سانسور رو قبول کردن بلکه خودشون هم ممکنه مثل اونا رفتار کنن.
تو سایتی خوندم ارور 404 به این معنیه که صفحه مورد نظر شما توسط سرور پیدا نشد. تو نمایش هم زیاد این جمله تکرار میشه که " این آن نسخه اصلی نیست" . ظاهرا این افراد سیاهپوش حتی به این حد قلع و قمع راضی نیستن و دنبال نسخه اصلی میگردن که اونو نابودش کنن یا به شکل دلخواه خودشون دربیارن. نسخه اصلی ای که میتونه یه فکر باشه, یه عقیده, یه نبوغ یا هر چیز از نظر سیاهپوشا مخرب دیگه ای.
سیاهپوش های این نمایش منو یاد نمایشنامه پهلوان اکبر می میرد بیضایی انداخت.
این فیلم جدا از همه فیلم هایی که دوستان بهش اشاره کردند منو یاد فیلم ترومن شو انداخت.
دم تک تک بازیگرای این کار گرم که از جون و دل مایه گذاشتند و امیدوارم ادامه بدن و به هدفشون برسن.
من از غذاهای تند خوشم میاد اما از یه حدی که تندتر میشه تپش قلبم شدت میگیره و یه خرده تند تر باعث میشه به سکسکه بیفتم. این نمایش تا یه ساعت اول برام دوست داشتنی بود اما واقعا تحمل اون نیم ساعت آخر برام سخت بود.
احتمالا اون ویدئو رو دیدین که تو قسمت بالاش رقص سرخوشانه آل پاچینو دوست داشتنیه و قسمت پایینش اعتراض داریوش مهرجویی نازنین. این نمایشو باید اونایی که پروانه ساخت و نمایش میدن و بعد همونم قبول ندارن ببینن تا بفهمن دارن با هنرمندا چیکار میکنن.
ممنون که وقت گذاشتی و نوشتی.
دوست داشتم نگاه و برداشت هاتو
شوق دوباره دیدن رو بیشتر میکنه هر متنی میخونم راجع بهش.
هر روز از روز قبل نیاز بیشتری بهش پیدا میکنم.
۱۸ اسفند ۱۴۰۰
زهرا خلیلیان
چقدر دقیق و با جزئیات نوشتین، ماشالا به حافظتون و لذت بردم از نوشتتون
ارادت ?
۱۹ اسفند ۱۴۰۰
محمد مجللی
پویا حلال کم مو به مو حفظ کردم برای بقیه تعریف کنم و بگم چقدر خفنم که اینقدر زیاد فهمیدم نمایش رو :)
https://www.tiwall.com/wall/post/252666

محمد اینجا هم دو تا نوشته خوب هست براش
۱۹ اسفند ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید