در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال الف.عارف | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:44:48
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تا که لب باز کنی ، دلهره دارم
تا چه آغاز کنی ، دلهره دارم
پُرِ ذوقم ، پُرِ شورم ، پُرِ شوق
تا کمی ناز کنی ، دلهره دارم
در قیامت ، محو آن قدّم و قامت
تا که قد راست کنی ، دلهره دارم
هم به دوری ، هم به وصلت
تا چه نیت بکنی ، دلهره دارم
به تو چشمم ، شده خیره
تا نگاهم بکنی ، دلهره دارم
ز نگاهت ، پر تشویشم و ترس
تا چه افسون بکنی ، دلهره دارم
سازی ... دیدن ادامه ›› از چنگ ، دف و تاری و نی
تا چه بر ساز کنی ، دلهره دارم
جان رهید و دلم از سینه جدا
تا صدایم بکنی ، دلهره دارم
---------------------------------
الف.عارف
چه زیبا .......درود
۲۸ آذر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به ضـرب آهنــگ لبهـــایت ، دلـــم گردیــده وابسته
سخن آغـــــاز می داری ، و من خامــوش پیوسته
کُند چشـــم تـــو درگیـــرم ، نظــر از تــو نمی گیرم
گمانـــم مهــر تـــو بـر دل ، درون سینـــه بنشسته
نمی دانم خودت دانی، که همچون ماه می مانی؟
که نجـوا می کنـم با او ، شبـان در خلـوت آهسته
تـو حس دیگــری هستی ، شبیـه اوج سـرمستی
نمی گردد دل و جانـــم ، اگــر باشی ، دگـر خسته
مـــرا هنگـامــــه ی رفتـن ، نیـــاید تــــاب دل کندن
نگویــم با تـو آخر هـم ، به جز یک حرف سر بسته
-----------------------------------------------------------
الف.عارف
درود
۲۵ آذر ۱۳۹۱
زیبا می نویسید...
۲۷ آذر ۱۳۹۱
سپاس فراوان و مسرور از لطف دوستان ...
۲۸ آذر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بی روی تو ای ماه مرا خواب نیاید
این سینه من بی رخ تو غصه فزاید
از غصه هجران تو صد قصه بر آید
هر قصه مرا, یـاد رخ تـو , بنماید
در سینه من یاد تو چون چهره نماید
با یاد تو دل شعر غریبانه سراید

الف.عارف
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من عاشــقِ زیبایی ، تــو ، زیبایی و رویایی
هـــر روز فــــزون گــردم ، در حرفـه شیدایی
اینگونـه که من هستم ، دیوانه و سرمستم
ترســـم کــه بـه بـار آید ، آخر ، سرِ رسوایی
یک دم به کنــــار مــن ، بنشیــن تو نگار من
تا مـن کِشمَت در بر ، با عشـوه ی سودایی
شیرینی و من فرهاد ، چون زلف تو ام بر باد
مجنون شـده ام اکنون ، در پیش چو لیلایی
آن خط امانـــم کــــو ، زان تیــــرِ کمــــان ابرو
آن دم کــه نگاهــت را ، بر مــا تو چو بنمایی
کان زلف سیــــه بـا آن ، روی چو مــــه تابان
در شـــام سیــــاه من ، باشد چه تماشایی

الف.عارف
آفرین آفرین ادیب جان:)
۰۸ آذر ۱۳۹۱
الف اسم شما منو یاد ادیب میندازه ادیب عارف .شعراشو تو فیس بوک چند بار خوندم زیبا بود...
۰۸ آذر ۱۳۹۱
باز هم سپاس
۰۹ آذر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلهره ی همیشگی ، از تو جدا نمی شوم
همره لحظه های من، از تو جدا نمی شوم
تکه و سهمی از تنی،لحظه به لحظه با منی
ثانیه ای و یک نفس ، از تو جدا نمی شوم
قصد سفر کنم اگر ، یا که به کوی کس گذر
با منی و همیشه من ، از تو جدا نمی شوم
داغ تو داری و نشان ، هست تو را ز عاشقان
چون که نشان نمایی ام، از تو جدا نمی شوم
مبهمی و چو در خیال، هستی و نیستَت زوال
گر که بخواهم ار که نه ، از تو جدا نمی شوم
گاه چنان و گه چنین ، خنده کنان و گه غمین
در دل من نهانی و ، از تو جدا نمی شوم

الف.عارف
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میکــده ها بستـه شد , بانگ عزا شد به پا
هین بــه کجـــا می برنـد ، پیــر خرابــــات را
از چـــه چنیـن کــرده انـد ، سـر ز تـن او جدا
جــرم چـــه بـــوده مگـــر ، آن تـن صد پاره را
ساقی میخانه چون، گشته دو دستش جدا
از چـــه بـــه آتش کِشنــد، خیمـه و خرگاه را
آه کــه آتش گرفــت, ایــن دل مــن زیــن جفا
بین که چــه تیری زدند، طفل دو سه ماهه را
...
سوخته دل ، ای خدا , کن تـو به راهش فدا
ایــن دل غمدیــــده ی ، عـــارف بی چـاره را
----------------------------------------------------
الف.عارف

نخستین ... دیدن ادامه ›› شامگاه محرم یکهزار وچهارصد وسی و چهار

فرارسیدن ماه محرم ، بر محبین اهل بیت (ع) تعزیت باد ...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تکـــــه ای از دل جـــــدا شد
جـــان ز جانـــانش برون شد
ذهـــن من زخمی تــر از قبل
در مسیـــــر خود رهـــــا شد
چون شد این گونه شدم من
طالــــع و بختــــم نگــون شد
بر ســر هـر کـــوی و هـر بام
بانـــــگ شـادی ای به پا شد
کی جمـــاعت مـــژده مــژده
عــــارف مجنـــون فنـــــا شد
....
عــــارف مجنـــون فنـــــا شد
عــــارف مجنـــون فنـــــا شد

الف.عارف
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
شعر هاتون از نظر آهنگ و ردیف و قافیه خیلی خوب و متناسب ِ ولی به نظر من تاریخ مصرف اینگونه مضامین گذشته و ما به اندازه کافی در تاریخ ادبیات مون شاعر های برجسته در این زمینه ها داریم که حق مطلب رو ادا کردند...موضوعات ِ به روز تری هم وجود داره که بشه در این قالب ها بیانشون کرد
۳۰ آبان ۱۳۹۱
سلام و درود
از اینکه نظرتون رو درج کردین سپاس گزارم.
احساسی که من به اینگونه از شعرها دارم به طوریست که گویی با روح و جان اجین شده اند و گریزی از آن ندارم و نه این است که ذهن من در پس گذشته ها مانده باشد!
و البته در انواع ادبی و شعری دست نوشته هایی منظوم ومنثور دارم که اگر توفیق شد از آنها هم در این مجازستان استفاده می کنم.
باز هم سپاس
۰۷ آذر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو ای شعر شیرین، تو را که سرود
تو ای عشـق دیرین، تــو را که ربود
چـو ایـن دل گـرو، نزد زلــف تــو بود
که تـــو رهـزن و دل، اسیــر تـو بود
از این بی وفایی، بگو که چه سود
همـه لحظــه ها را سپردی به رود
[...]
خدایــا تـو بگســل همــه تار و پود
ز هـر بنـد من گر که عـاشـق نبود ...

الف.عارف
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیدی که بغفلت شدم و غرقه به خوابم
دیگـــر نیم آن عــــارف فرزانــه , خرابــم
حالی که شدم مست دگر بــــاده نیابم
گــویی به بیابـــان و به دنبـــال ســـرابم
ساقــی بـده زان بـاده تلـخیـن شـــرابم
زیرا که نه باده به سبــو هست و نه آبم
بر تـــارک جـــانم نه توان مـــانده نه تابم
من تشنــــه پیمانــه ای از بــــاده نـــابم

الف.عارف
خدای من بگــو چرا ، دلم ز غــم رها نمی شود
چرا دل شکسته ام،پر از ملال و درد می شود؟
مگـــــر چقـــــدر از ایــن زمـــــان و روزگـــــــــــار
نصیـب و سهــــــــم ایـــن دل خراب می شود؟
جوانی ام گذشــــــت و بی ثمــــــر بمــانده ام
نه عشقی و نه آرزو , همــه بر آب می شود...

الف.عارف
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فقــط نـــــام تــــــو دارم بــر لبــــانـم
که ریشـــه کرده مهــرت تا به جانم
بــه لکنــت افتـــد آن دم ایــن زبـانم
کـــه نامی جز تـــــو را بر لـب برانـم
نمی دانــــم تـــو را آخر چه خوانم؟
خدایی تــــو ، الهـــی یا کـه جانم؟
جـدا از تــــو چرا هستـــم؟ ندانــم
همیـــن دانـــم که بی تو من نمانم
ز خان و درگـــــه خویشـــت مرانــم
که مـن آن بنــده ی بی خان و مانم

الف.عارف
شاعر این شعر رو میشه اسم کاملش رو بنویسید؟
۲۰ آبان ۱۳۹۱
خوان یا خان ؟!!!!
۲۱ آبان ۱۳۹۱
عرض سلام جناب رستمی؛
اول گمان کردم به واژه "بی خان و مان" اشاره کرده اید، لیکن اگر منظور "خان" در مصرع "ز خان و درگه خویشت مرانم" می باشد باید عرض کنم نظر بنده همان خان "به معنای خانه ، ملجا و پناهگاه" می باشد ، گرچه مصرع با "خوان" به معنای سفره و گسترده نعمات نیز در مصرع معنی می دهد.
سپاس، الف.عارف
۲۱ آبان ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نه روحانی،نه جسمانی،بَری از هر چه که دانی
خیالم گشته در عشــــق نگـــاری ساده زندانی
نــــژادم نه عــرب باشــد‌، نه رومـــی و نه ایرانی
مسلمان هم نباشم من ، نه ترسا و نه نصرانی
ندانـــم من نـــژادم را ، که هستـم غرق حیرانی
مـــرا دینی نباشد جز ، رســــوم پــــاک انسانی

الف.عارف
دلــــــم گردیــــده دیوانـــه ز آن مـاه
که روی خــود کنــد بر ما گهی گـاه
به لبخنـــدی چــو مهمـانـــم کنـد او
کشـــم در حســـرت لبخنـــــد او آه
پـری چهـــــره ، پــری روی و پریمـاه
شـــــدم با دیدنــــش از راه گمــراه
خیــــالم در وصـــالش بود چـون کاه
سحرگشت و برفت از پیشم آن ماه
------------------------------------------
الف.عارف
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همـدم من در ایـن قفس،
حضرت دوست، است و بس
لــب بــــــه لبــم گــذارد و
می دمــــد او مــرا نفـــس
هیـــچ نخواهمی جـز او
مونس و خان و مان و کس
تا کـه کسی چو او مـــرا
می دهد این چنین نفس
کی ز قفس برون روم؟
کام من است این قفس
پر بگشـــایمی فقــط
بـر سر کـــوی او و بس
در ره وصـل و دیدنش
پا نکشم ز خار و خس
جز نه به اذن حضـرتش
پا ننهم نــه پیش و پس
----------------------------
الف.عارف
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید