در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال بهار کاظمی روشان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:57:38
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
از وقتی اومدم چشم بندمو برنداشتم...دستامو می خوام تکون بدم نمیشه از پشت بستن به صندلی...می گم زود باش اول کششی کار می کنیم... می گم جون مادرت از صبح این پلاتو اون پلاتو سر تمرین بودم...می گه بودی که بودی سر تمرین من که میای پر انرژی میای...اینو که می گم میزنه زیر خنده...بهش می گم درجا بزن...!
ال اس دی یک متن روان و سیال بر اساس بازی ذهن تمام مخاطب هاست که تنها با کلام و آوای صدا می تواند پیچیدگی های جالبی تولید کند.
پیشنهاد می شود تجربه ی ال اس دی رو از دست ندین.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بیا که بهت بگم چقدر تو روشنی... من کی باشم که روشنیتو تاریک کنم؟
دوست دارم زمان بایسته...بشه کاری کنم که دیگه تکون نخوری، نری...
اگر بودی خانه روشن می شدیم.
هر بار، مگر که این بار بیای...


سه... اجرای پایانی...
نقد رضا سرور پژوهشگر و مدرس دانشگاه
"روزنامه اعتماد" 1395 چهارشنبه 29 دی ماه 
«تله موش» چه به عنوان بخشی از نمایشنامه هملت و چه به‌مثابه نمایش مستقلی که بهنود بهلولی آن را به صحنه آورده، هدفش برآشفتن تماشاگر و برانگیختن اوست. اما تماشاگران این نمایش چه کسانی هستند؟ در متن هملت، نمایش تله‌موش نه برای تمامی درباریان بلکه تنها برای دونفر اجرا می‌شود. اولین تماشاگر کسی است که کنایات ضمنی نمایش را به‌دقت می‌فهمد و اشارات زهرآگین آن را درمی‌یابد. هرچه نمایش بیشتر به‌پیش می‌رود، گویی او بیشتر به درون دامی که نمایش از پیش برایش تدارک دیده گام می‌نهد. اما پیش از بسته شدن تله، گویی او ندای هملت را از ورای نمایش می‌شنود: «نمایش دامی خواهد بود که با آن وجدان شاه را شکار خواهم کرد.» او برمی‌آشوبد، احساس خفگی می‌کند، از تاریکی جایگاه تماشاگران به‌جان می‌آید، مشعل می‌طلبد و نمایش را نیمه‌کاره رها می‌کند. جایگاه خالی او در لژ، غیاب او، همان حضور حقیقت است. چیزی در دانمارک گندیده است. جنایتی رخ داده و وجدان گناهکار از آن در عذاب است. در تاریخ نمایش، با اجرای هر نمایش انتقادی دوران‌سازی، سالن را کسانی ترک کردند که بیش از همه آماج حملات نمایش بودند. بلوای نمایش‌های هرنانی هوگو، اشباح ایبسن، خانه‌های اجاره‌ای شاو، نجات‌یافته ادوارد باند و... تاکیدی بر حقانیت این نمایش‏ها بوده است. تماشاگر دوم نیز، با فاصله‌ای اندک از تماشاگر اول نشسته است. او نه نمایش، بلکه ـ همچون ما ـ تماشاگر اول را می‌پاید. هملت از او خواسته تا چشم از کلادیوس برندارد و واکنش‌هایش را از دیدن نمایش ارزیابی کند، و عاقبت بر اساس مشاهداتش، راستی‌آزمایی کند هوراشیو، آنچنان که دکتر ساموئل جانسون او را چنین خوانده، تماشاگری آرمانی و نماینده ما روی صحنه است. در واقع، تنها نقش او در نمایش، تماشای وقایع و نقل آن برای آیندگان است. این وظیفه را هملت بر دوش او گذاشته است. در صحنه‏ تله موش، به‏رغم آنچه انتظار می‏رود، هملت تماشاگر نیست، بلکه نویسنده و کارگردان، ... دیدن ادامه ›› یا به‏عبارت دیگر، صحنه‏گردان نمایش است. کلادیوس و هوراشیو، سرنمون تمام تماشاگران تئاتر هستند، آن که در جریان نمایش مداخله و مشارکت فیزیکی می‌کند و آن که تنها به مشارکت ذهنی و قضاوت عقلانی بسنده می‌کند. در پایان تراژدی، تمام آنانی که در نمایش مشارکت جسمانی کردند به‏مرگی اسفبار مردند و تنها هوراشیو که در نمایش مشارکت ذهنی داشت باقی ماند. در تراژدی جسم فانی و ذهن پایاست. در نمایش «تله‏موش» که بهلولی آن را به صحنه برده است، آنهایی که می‌روند و می‏مانند، استعاره‏ای از این دو قسم تماشاگرانند. در واقع، نمایش تله موش اساسا بر استعاره استوار است و به‏رغم تفاوت‏های ظاهری‏اش با متن هملت، شبکه‏ای استعاری در آن وجود دارد که ارجاعات ضمنی آن به متن شکسپیر آشکار است. در این اجرا، به‏بهانه‏ آزمون بازیگری، با داوطلبان به‏نحوی خشونت‏بار و تهاجمی رفتار می‏شود، داوطلبان خشونت زبانی و جسمانی را به‏شکلی توامان تحمل می‌کنند. در نمایش هملت نیز، سرنوشت تراژیک بازیگران راتا فراسوی طاقت‏شان می‏آزارد و بعد بی‏رحمانه درهم می‏شکند. اگر در این آزمون بازیگری هیچ کس اجازه‏ خروج ندارد، در نمایش هملت نیز، هیچ شخصیتی نمی‏تواند پیش از فرجام تراژیک از ایفای نقش خویش بازایستد، سرنوشت تراژیک باید تا به‏انتها ایفا شود و بازیگران باید غرامت مشارکت در آن را بپردازند. به‏عبارت دیگر، تراژدی جهان بسته‏ای است که از آن به‏هیچ‏کجا نمی‏توان گریخت. در آزمون شمشیربازی، بر اثر اتفاق کسی مجروح می‏شود، و آیا همین اتفاق مهلک نیست که هملت را به سوی مرگ می‏راند؟ گرترود، تماشاگر از همه‏جا بی‏خبری است که آزمون شمشیر بازی هملت و لایرتیس را سرخوشانه تماشا می‌کند، او قربانی توطئه‏ شومی می‏شود و مسموم می‌گردد؛ در تله موش نیز به‏ ما تماشاگران بی‏خبر اطلاع داده می‏شود که لیوان‏های چای مسموم بوده است. شبکه‏ استعارات متغیرند اما هربار تاکید نوینی بر متن اصلی می‏نهند. مهم نیست که این استعاره‌ها گاه بعیدند و گاه تفصیلی، آنچه مرا مجذوب کرد بازتاب صدای شکسپیر در فرامتن نمایش تله موش است. گاهی با دور شدن از متون، می‏توان به شکلی نوین به آنها نزدیک شد. بهلولی و گروه پرشور بازیگرانش چنین کرده‏اند. در اجرایی که من شاهد آن بودم، تعداد تماشاگران کمتر از بازیگران بود. این نتیجه‏ منطقی اجرایی است که بخواهد نفی تماشاگر و اصالت بازیگر را نشان دهد. اما در اینجا نیز استعاره‏ای نامنتظره نهفته است: وقتی هملت از دوستان خویش در باب سرنوشت بازیگران و اقبال عامه به آنها می‏پرسد، پاسخ می‏شنود که تماشاگران آنها اندک‏شمارند و تماشاگران به هیاهوی کودکان جاه‏طلب مشغولند. نمایش تله موش خود را از هیاهو دور نگه داشته و در سالنی کوچک به حیات خویش ادامه می‌دهد، می‌دانم که «تله موش» سخت دست‏به‏گریبان تناقضات خویش است و گام به گام در تصحیح خود می‏کوشد، بی‏اعتنایی‏ها را تاب می‏آورد و بر ایمان خویش می‏افزاید و اینها همه در حکم جلا دادن آینه‏ای است که هملت از آن سخن می‏گوید. بازیگران پرشور نمایش، در برابر طبیعت بی‏رحم روزگار ما ایستاده‏اند.
وحید هوبخت این را خواند
shr_hh، رضا تهوری و بردیا مشهودی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد رضا سرور پژوهشگر و مدرس دانشگاه
"روزنامه اعتماد" 1395 چهارشنبه 29 دی ماه 
«تله موش» چه به عنوان بخشی از نمایشنامه هملت و چه به‌مثابه نمایش مستقلی که بهنود بهلولی آن را به صحنه آورده، هدفش برآشفتن تماشاگر و برانگیختن اوست. اما تماشاگران این نمایش چه کسانی هستند؟ در متن هملت، نمایش تله‌موش نه برای تمامی درباریان بلکه تنها برای دونفر اجرا می‌شود. اولین تماشاگر کسی است که کنایات ضمنی نمایش را به‌دقت می‌فهمد و اشارات زهرآگین آن را درمی‌یابد. هرچه نمایش بیشتر به‌پیش می‌رود، گویی او بیشتر به درون دامی که نمایش از پیش برایش تدارک دیده گام می‌نهد. اما پیش از بسته شدن تله، گویی او ندای هملت را از ورای نمایش می‌شنود: «نمایش دامی خواهد بود که با آن وجدان شاه را شکار خواهم کرد.» او برمی‌آشوبد، احساس خفگی می‌کند، از تاریکی جایگاه تماشاگران به‌جان می‌آید، مشعل می‌طلبد و نمایش را نیمه‌کاره رها می‌کند. جایگاه خالی او در لژ، غیاب او، همان حضور حقیقت است. چیزی در دانمارک گندیده است. جنایتی رخ داده و وجدان گناهکار از آن در عذاب است. در تاریخ نمایش، با اجرای هر نمایش انتقادی دوران‌سازی، سالن را کسانی ترک کردند که بیش از همه آماج حملات نمایش بودند. بلوای نمایش‌های هرنانی هوگو، اشباح ایبسن، خانه‌های اجاره‌ای شاو، نجات‌یافته ادوارد باند و... تاکیدی بر حقانیت این نمایش‏ها بوده است. تماشاگر دوم نیز، با فاصله‌ای اندک از تماشاگر اول نشسته است. او نه نمایش، بلکه ـ همچون ما ـ تماشاگر اول را می‌پاید. هملت از او خواسته تا چشم از کلادیوس برندارد و واکنش‌هایش را از دیدن نمایش ارزیابی کند، و عاقبت بر اساس مشاهداتش، راستی‌آزمایی کند هوراشیو، آنچنان که دکتر ساموئل جانسون او را چنین خوانده، تماشاگری آرمانی و نماینده ما روی صحنه است. در واقع، تنها نقش او در نمایش، تماشای وقایع و نقل آن برای آیندگان است. این وظیفه را هملت بر دوش او گذاشته است. در صحنه‏ تله موش، به‏رغم آنچه انتظار می‏رود، هملت تماشاگر نیست، بلکه نویسنده و کارگردان، ... دیدن ادامه ›› یا به‏عبارت دیگر، صحنه‏گردان نمایش است. کلادیوس و هوراشیو، سرنمون تمام تماشاگران تئاتر هستند، آن که در جریان نمایش مداخله و مشارکت فیزیکی می‌کند و آن که تنها به مشارکت ذهنی و قضاوت عقلانی بسنده می‌کند. در پایان تراژدی، تمام آنانی که در نمایش مشارکت جسمانی کردند به‏مرگی اسفبار مردند و تنها هوراشیو که در نمایش مشارکت ذهنی داشت باقی ماند. در تراژدی جسم فانی و ذهن پایاست. در نمایش «تله‏موش» که بهلولی آن را به صحنه برده است، آنهایی که می‌روند و می‏مانند، استعاره‏ای از این دو قسم تماشاگرانند. در واقع، نمایش تله موش اساسا بر استعاره استوار است و به‏رغم تفاوت‏های ظاهری‏اش با متن هملت، شبکه‏ای استعاری در آن وجود دارد که ارجاعات ضمنی آن به متن شکسپیر آشکار است. در این اجرا، به‏بهانه‏ آزمون بازیگری، با داوطلبان به‏نحوی خشونت‏بار و تهاجمی رفتار می‏شود، داوطلبان خشونت زبانی و جسمانی را به‏شکلی توامان تحمل می‌کنند. در نمایش هملت نیز، سرنوشت تراژیک بازیگران راتا فراسوی طاقت‏شان می‏آزارد و بعد بی‏رحمانه درهم می‏شکند. اگر در این آزمون بازیگری هیچ کس اجازه‏ خروج ندارد، در نمایش هملت نیز، هیچ شخصیتی نمی‏تواند پیش از فرجام تراژیک از ایفای نقش خویش بازایستد، سرنوشت تراژیک باید تا به‏انتها ایفا شود و بازیگران باید غرامت مشارکت در آن را بپردازند. به‏عبارت دیگر، تراژدی جهان بسته‏ای است که از آن به‏هیچ‏کجا نمی‏توان گریخت. در آزمون شمشیربازی، بر اثر اتفاق کسی مجروح می‏شود، و آیا همین اتفاق مهلک نیست که هملت را به سوی مرگ می‏راند؟ گرترود، تماشاگر از همه‏جا بی‏خبری است که آزمون شمشیر بازی هملت و لایرتیس را سرخوشانه تماشا می‌کند، او قربانی توطئه‏ شومی می‏شود و مسموم می‌گردد؛ در تله موش نیز به‏ ما تماشاگران بی‏خبر اطلاع داده می‏شود که لیوان‏های چای مسموم بوده است. شبکه‏ استعارات متغیرند اما هربار تاکید نوینی بر متن اصلی می‏نهند. مهم نیست که این استعاره‌ها گاه بعیدند و گاه تفصیلی، آنچه مرا مجذوب کرد بازتاب صدای شکسپیر در فرامتن نمایش تله موش است. گاهی با دور شدن از متون، می‏توان به شکلی نوین به آنها نزدیک شد. بهلولی و گروه پرشور بازیگرانش چنین کرده‏اند. در اجرایی که من شاهد آن بودم، تعداد تماشاگران کمتر از بازیگران بود. این نتیجه‏ منطقی اجرایی است که بخواهد نفی تماشاگر و اصالت بازیگر را نشان دهد. اما در اینجا نیز استعاره‏ای نامنتظره نهفته است: وقتی هملت از دوستان خویش در باب سرنوشت بازیگران و اقبال عامه به آنها می‏پرسد، پاسخ می‏شنود که تماشاگران آنها اندک‏شمارند و تماشاگران به هیاهوی کودکان جاه‏طلب مشغولند. نمایش تله موش خود را از هیاهو دور نگه داشته و در سالنی کوچک به حیات خویش ادامه می‌دهد، می‌دانم که «تله موش» سخت دست‏به‏گریبان تناقضات خویش است و گام به گام در تصحیح خود می‏کوشد، بی‏اعتنایی‏ها را تاب می‏آورد و بر ایمان خویش می‏افزاید و اینها همه در حکم جلا دادن آینه‏ای است که هملت از آن سخن می‏گوید. بازیگران پرشور نمایش، در برابر طبیعت بی‏رحم روزگار ما ایستاده‏اند.
وحید هوبخت این را خواند
shr_hh و بردیا مشهودی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد رضا سرور پژوهشگر و مدرس دانشگاه
"روزنامه اعتماد" 1395 چهارشنبه 29 دی ماه 
«تله موش» چه به عنوان بخشی از نمایشنامه هملت و چه به‌مثابه نمایش مستقلی که بهنود بهلولی آن را به صحنه آورده، هدفش برآشفتن تماشاگر و برانگیختن اوست. اما تماشاگران این نمایش چه کسانی هستند؟ در متن هملت، نمایش تله‌موش نه برای تمامی درباریان بلکه تنها برای دونفر اجرا می‌شود. اولین تماشاگر کسی است که کنایات ضمنی نمایش را به‌دقت می‌فهمد و اشارات زهرآگین آن را درمی‌یابد. هرچه نمایش بیشتر به‌پیش می‌رود، گویی او بیشتر به درون دامی که نمایش از پیش برایش تدارک دیده گام می‌نهد. اما پیش از بسته شدن تله، گویی او ندای هملت را از ورای نمایش می‌شنود: «نمایش دامی خواهد بود که با آن وجدان شاه را شکار خواهم کرد.» او برمی‌آشوبد، احساس خفگی می‌کند، از تاریکی جایگاه تماشاگران به‌جان می‌آید، مشعل می‌طلبد و نمایش را نیمه‌کاره رها می‌کند. جایگاه خالی او در لژ، غیاب او، همان حضور حقیقت است. چیزی در دانمارک گندیده است. جنایتی رخ داده و وجدان گناهکار از آن در عذاب است. در تاریخ نمایش، با اجرای هر نمایش انتقادی دوران‌سازی، سالن را کسانی ترک کردند که بیش از همه آماج حملات نمایش بودند. بلوای نمایش‌های هرنانی هوگو، اشباح ایبسن، خانه‌های اجاره‌ای شاو، نجات‌یافته ادوارد باند و... تاکیدی بر حقانیت این نمایش‏ها بوده است. تماشاگر دوم نیز، با فاصله‌ای اندک از تماشاگر اول نشسته است. او نه نمایش، بلکه ـ همچون ما ـ تماشاگر اول را می‌پاید. هملت از او خواسته تا چشم از کلادیوس برندارد و واکنش‌هایش را از دیدن نمایش ارزیابی کند، و عاقبت بر اساس مشاهداتش، راستی‌آزمایی کند هوراشیو، آنچنان که دکتر ساموئل جانسون او را چنین خوانده، تماشاگری آرمانی و نماینده ما روی صحنه است. در واقع، تنها نقش او در نمایش، تماشای وقایع و نقل آن برای آیندگان است. این وظیفه را هملت بر دوش او گذاشته است. در صحنه‏ تله موش، به‏رغم آنچه انتظار می‏رود، هملت تماشاگر نیست، بلکه نویسنده و کارگردان، ... دیدن ادامه ›› یا به‏عبارت دیگر، صحنه‏گردان نمایش است. کلادیوس و هوراشیو، سرنمون تمام تماشاگران تئاتر هستند، آن که در جریان نمایش مداخله و مشارکت فیزیکی می‌کند و آن که تنها به مشارکت ذهنی و قضاوت عقلانی بسنده می‌کند. در پایان تراژدی، تمام آنانی که در نمایش مشارکت جسمانی کردند به‏مرگی اسفبار مردند و تنها هوراشیو که در نمایش مشارکت ذهنی داشت باقی ماند. در تراژدی جسم فانی و ذهن پایاست. در نمایش «تله‏موش» که بهلولی آن را به صحنه برده است، آنهایی که می‌روند و می‏مانند، استعاره‏ای از این دو قسم تماشاگرانند. در واقع، نمایش تله موش اساسا بر استعاره استوار است و به‏رغم تفاوت‏های ظاهری‏اش با متن هملت، شبکه‏ای استعاری در آن وجود دارد که ارجاعات ضمنی آن به متن شکسپیر آشکار است. در این اجرا، به‏بهانه‏ آزمون بازیگری، با داوطلبان به‏نحوی خشونت‏بار و تهاجمی رفتار می‏شود، داوطلبان خشونت زبانی و جسمانی را به‏شکلی توامان تحمل می‌کنند. در نمایش هملت نیز، سرنوشت تراژیک بازیگران راتا فراسوی طاقت‏شان می‏آزارد و بعد بی‏رحمانه درهم می‏شکند. اگر در این آزمون بازیگری هیچ کس اجازه‏ خروج ندارد، در نمایش هملت نیز، هیچ شخصیتی نمی‏تواند پیش از فرجام تراژیک از ایفای نقش خویش بازایستد، سرنوشت تراژیک باید تا به‏انتها ایفا شود و بازیگران باید غرامت مشارکت در آن را بپردازند. به‏عبارت دیگر، تراژدی جهان بسته‏ای است که از آن به‏هیچ‏کجا نمی‏توان گریخت. در آزمون شمشیربازی، بر اثر اتفاق کسی مجروح می‏شود، و آیا همین اتفاق مهلک نیست که هملت را به سوی مرگ می‏راند؟ گرترود، تماشاگر از همه‏جا بی‏خبری است که آزمون شمشیر بازی هملت و لایرتیس را سرخوشانه تماشا می‌کند، او قربانی توطئه‏ شومی می‏شود و مسموم می‌گردد؛ در تله موش نیز به‏ ما تماشاگران بی‏خبر اطلاع داده می‏شود که لیوان‏های چای مسموم بوده است. شبکه‏ استعارات متغیرند اما هربار تاکید نوینی بر متن اصلی می‏نهند. مهم نیست که این استعاره‌ها گاه بعیدند و گاه تفصیلی، آنچه مرا مجذوب کرد بازتاب صدای شکسپیر در فرامتن نمایش تله موش است. گاهی با دور شدن از متون، می‏توان به شکلی نوین به آنها نزدیک شد. بهلولی و گروه پرشور بازیگرانش چنین کرده‏اند. در اجرایی که من شاهد آن بودم، تعداد تماشاگران کمتر از بازیگران بود. این نتیجه‏ منطقی اجرایی است که بخواهد نفی تماشاگر و اصالت بازیگر را نشان دهد. اما در اینجا نیز استعاره‏ای نامنتظره نهفته است: وقتی هملت از دوستان خویش در باب سرنوشت بازیگران و اقبال عامه به آنها می‏پرسد، پاسخ می‏شنود که تماشاگران آنها اندک‏شمارند و تماشاگران به هیاهوی کودکان جاه‏طلب مشغولند. نمایش تله موش خود را از هیاهو دور نگه داشته و در سالنی کوچک به حیات خویش ادامه می‌دهد، می‌دانم که «تله موش» سخت دست‏به‏گریبان تناقضات خویش است و گام به گام در تصحیح خود می‏کوشد، بی‏اعتنایی‏ها را تاب می‏آورد و بر ایمان خویش می‏افزاید و اینها همه در حکم جلا دادن آینه‏ای است که هملت از آن سخن می‏گوید. بازیگران پرشور نمایش، در برابر طبیعت بی‏رحم روزگار ما ایستاده‏اند.
بردیا مشهودی، ذوق زده، رضا تهوری و shr_hh این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

نقد رضا سرور پژوهشگر و مدرس دانشگاه
"روزنامه اعتماد" 1395 چهارشنبه 29 دی ماه
«تله موش» چه به عنوان بخشی از نمایشنامه هملت و چه به‌مثابه نمایش مستقلی که بهنود بهلولی آن را به صحنه آورده، هدفش برآشفتن تماشاگر و برانگیختن اوست. اما تماشاگران این نمایش چه کسانی هستند؟ در متن هملت، نمایش تله‌موش نه برای تمامی درباریان بلکه تنها برای دونفر اجرا می‌شود. اولین تماشاگر کسی است که کنایات ضمنی نمایش را به‌دقت می‌فهمد و اشارات زهرآگین آن را درمی‌یابد. هرچه نمایش بیشتر به‌پیش می‌رود، گویی او بیشتر به درون دامی که نمایش از پیش برایش تدارک دیده گام می‌نهد. اما پیش از بسته شدن تله، گویی او ندای هملت را از ورای نمایش می‌شنود: «نمایش دامی خواهد بود که با آن وجدان شاه را شکار خواهم کرد.» او برمی‌آشوبد، احساس خفگی می‌کند، از تاریکی جایگاه تماشاگران به‌جان می‌آید، مشعل می‌طلبد و نمایش را نیمه‌کاره رها می‌کند. جایگاه خالی او در لژ، غیاب او، همان حضور حقیقت است. چیزی در دانمارک گندیده است. جنایتی رخ داده و وجدان گناهکار از آن در عذاب است. در تاریخ نمایش، با اجرای هر نمایش انتقادی دوران‌سازی، سالن را کسانی ترک کردند که بیش از همه آماج حملات نمایش بودند. بلوای نمایش‌های هرنانی هوگو، اشباح ایبسن، خانه‌های اجاره‌ای شاو، نجات‌یافته ادوارد باند و... تاکیدی بر حقانیت این نمایش‏ها بوده است. تماشاگر دوم نیز، با فاصله‌ای اندک از تماشاگر اول نشسته است. او نه نمایش، بلکه ـ همچون ما ـ تماشاگر اول را می‌پاید. هملت از او خواسته تا چشم از کلادیوس برندارد و واکنش‌هایش را از دیدن نمایش ارزیابی کند، و عاقبت بر اساس مشاهداتش، راستی‌آزمایی ... دیدن ادامه ›› کند هوراشیو، آنچنان که دکتر ساموئل جانسون او را چنین خوانده، تماشاگری آرمانی و نماینده ما روی صحنه است. در واقع، تنها نقش او در نمایش، تماشای وقایع و نقل آن برای آیندگان است. این وظیفه را هملت بر دوش او گذاشته است. در صحنه‏ تله موش، به‏رغم آنچه انتظار می‏رود، هملت تماشاگر نیست، بلکه نویسنده و کارگردان، یا به‏عبارت دیگر، صحنه‏گردان نمایش است. کلادیوس و هوراشیو، سرنمون تمام تماشاگران تئاتر هستند، آن که در جریان نمایش مداخله و مشارکت فیزیکی می‌کند و آن که تنها به مشارکت ذهنی و قضاوت عقلانی بسنده می‌کند. در پایان تراژدی، تمام آنانی که در نمایش مشارکت جسمانی کردند به‏مرگی اسفبار مردند و تنها هوراشیو که در نمایش مشارکت ذهنی داشت باقی ماند. در تراژدی جسم فانی و ذهن پایاست. در نمایش «تله‏موش» که بهلولی آن را به صحنه برده است، آنهایی که می‌روند و می‏مانند، استعاره‏ای از این دو قسم تماشاگرانند. در واقع، نمایش تله موش اساسا بر استعاره استوار است و به‏رغم تفاوت‏های ظاهری‏اش با متن هملت، شبکه‏ای استعاری در آن وجود دارد که ارجاعات ضمنی آن به متن شکسپیر آشکار است. در این اجرا، به‏بهانه‏ آزمون بازیگری، با داوطلبان به‏نحوی خشونت‏بار و تهاجمی رفتار می‏شود، داوطلبان خشونت زبانی و جسمانی را به‏شکلی توامان تحمل می‌کنند. در نمایش هملت نیز، سرنوشت تراژیک بازیگران راتا فراسوی طاقت‏شان می‏آزارد و بعد بی‏رحمانه درهم می‏شکند. اگر در این آزمون بازیگری هیچ کس اجازه‏ خروج ندارد، در نمایش هملت نیز، هیچ شخصیتی نمی‏تواند پیش از فرجام تراژیک از ایفای نقش خویش بازایستد، سرنوشت تراژیک باید تا به‏انتها ایفا شود و بازیگران باید غرامت مشارکت در آن را بپردازند. به‏عبارت دیگر، تراژدی جهان بسته‏ای است که از آن به‏هیچ‏کجا نمی‏توان گریخت. در آزمون شمشیربازی، بر اثر اتفاق کسی مجروح می‏شود، و آیا همین اتفاق مهلک نیست که هملت را به سوی مرگ می‏راند؟ گرترود، تماشاگر از همه‏جا بی‏خبری است که آزمون شمشیر بازی هملت و لایرتیس را سرخوشانه تماشا می‌کند، او قربانی توطئه‏ شومی می‏شود و مسموم می‌گردد؛ در تله موش نیز به‏ ما تماشاگران بی‏خبر اطلاع داده می‏شود که لیوان‏های چای مسموم بوده است. شبکه‏ استعارات متغیرند اما هربار تاکید نوینی بر متن اصلی می‏نهند. مهم نیست که این استعاره‌ها گاه بعیدند و گاه تفصیلی، آنچه مرا مجذوب کرد بازتاب صدای شکسپیر در فرامتن نمایش تله موش است. گاهی با دور شدن از متون، می‏توان به شکلی نوین به آنها نزدیک شد. بهلولی و گروه پرشور بازیگرانش چنین کرده‏اند. در اجرایی که من شاهد آن بودم، تعداد تماشاگران کمتر از بازیگران بود. این نتیجه‏ منطقی اجرایی است که بخواهد نفی تماشاگر و اصالت بازیگر را نشان دهد. اما در اینجا نیز استعاره‏ای نامنتظره نهفته است: وقتی هملت از دوستان خویش در باب سرنوشت بازیگران و اقبال عامه به آنها می‏پرسد، پاسخ می‏شنود که تماشاگران آنها اندک‏شمارند و تماشاگران به هیاهوی کودکان جاه‏طلب مشغولند. نمایش تله موش خود را از هیاهو دور نگه داشته و در سالنی کوچک به حیات خویش ادامه می‌دهد، می‌دانم که «تله موش» سخت دست‏به‏گریبان تناقضات خویش است و گام به گام در تصحیح خود می‏کوشد، بی‏اعتنایی‏ها را تاب می‏آورد و بر ایمان خویش می‏افزاید و اینها همه در حکم جلا دادن آینه‏ای است که هملت از آن سخن می‏گوید. بازیگران پرشور نمایش، در برابر طبیعت بی‏رحم روزگار ما ایستاده‏اند.
"از یه جایی به بعد دوباره می چرخم برمی گردم اول سیاه چاله شروع می کنم به پرت شدن به خاطر نیروی گرانشه اینجوری میشه عادیه اما وقت کردی پیام بذار برام گاهی جوابتو می دم اگه زنده بودم..."

"خلبان می گه توده عظیم گرانشی ما رو به سمت خودش می کشه نیروی گرانش اینجا اینجوری نبود این عادی نیست..."



فضاهای عاشقانه ای که به وضوح از پشت ذهن شعله ور می شن تا پیش چشم...اون زمان میشه گفت یه نور افشانی خیلی بزرگ در انتظاره...

هشدار: طوفان خورشیدی در کمین است.


اجراهای پایانی تایمینگ رو از دست ندید