در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمد قدیم | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:54:07
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تمــــــــــام خواب هایم

رنگـــی می شود ؛

کافیــــــــست

تــــــــو

کنار مـــــــن

خـــوابــــــــــــ باشی...
.
.
.
(محمد قدیم)
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
زیبا بود. مممنون
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در خیابانِ اشعارَت

عمری ست کارتن خوابَ م

اینجا عابران به جای سکه

شعر می بخشند...



(محمد قدیم)
درود جناب قدیم ...عالی ست
۰۲ اسفند ۱۳۹۱
تبریک میگم...عالیی
۰۲ اسفند ۱۳۹۱
ممنونم خانم ثانی :)
----
خورشید عزیز سپاس
۰۴ اسفند ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سـاده کن نبودنَ ت را ...

آنقدر ســـاده

که بی هیچ طنابی

نزدیکِ مـــرگــــ شوم

.
.
.
.
(محمد قدیم)
درود جناب قدیم موفق باشید
۲۲ بهمن ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امواج گردابی گیسوانت

چنان لطمه ای زد

به شهر

که تا اطلاع ثانوی

همه شاعر شدند!



(محمد قدیم)
نقاشی ات کردم
روی در و دیوار اتاقی که
جنون زده ام کرده،
روز و شب راه میرفتی
رویِ روان پریش ترین سلولِ شاعرانه ام
حالا هم در اتاق
روی در
روی دیوار
داری می رقصی...
این همه جا...
آمدنت میانِ این کلمات هم راضی ات نمی کند؟!

ـــــــــــــــــ
محمد قدیم
مرسی عزیزان
اینجا شعر گذاشتن یه حس خاصی به شخصه برای من داره،انگار یه مجمع زیرزمینی هست و خیلی جالب و ناب و مطمئن هستم ادبیاتی های قوی هم اینجا هستن و خوشحالم که کارم مورد توجهتون قرار گرفت
۱۲ بهمن ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نبوغِ "تو"

احتیاج به توضیح ندارد

همین بس که

مرا

حل کرد

در وجودت

ــــــــــــــــــــــ
محــمد قــدیم

نقاشی ات کردم
روی در و دیوار اتاقی که
جنون زده ام کرده،
روز و شب راه میرفتی
رویِ روان پریش ترین سلولِ شاعرانه ام
حالا هم در اتاق
روی در
روی دیوار
داری می رقصی...
این همه جا...
آمدنت میانِ این کلمات هم راضی ات نمی کند؟!



ــــــــــــــــــ
محمد قدیم
سرودِ مـلّـی چـشمانَ ت کـه

نواخـته شـد،

تصمیـم گرفـتم

ملّیـتِ رویاهـایَ م را

عـوض کـنـم...



ــــــــــــــــــ
محمد قدیم
چشمان و دستانَ ت

کافی ست ،

برای یک عشق بازیِ مجلل

در خانه ای که

هر شب

نبودنَ ت را

ارضا می کند!

ــــــــــــــــ
میـم قـاف