در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهسا الیاس پور | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:42:25
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
----------چهارشنبه سوری ---------



بیامد چون همان چارشنبه سوری

بگیریم ما دگر جشن و سروری



و ما خواهیم پرید از روی آتش

که گرمی آمدش از سوی آتش



به آتش چون دگر زردی دهیم ما

که در سرخی ز او باشیم سهیم ما



مگو آن کار را آتش ستودن

بدان باشد که غم از دل زدودن



و آن چون هست در آیین ایران

بیا پاسش بداریم ای دلیران



(شاعر: مهسا الیاس پور)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
------------ سفره ی هفت سین --------



رسید آن جشن ما نوروز باستان

کنیم شادی که ما در روز باستان



بچینیم سفره ما با هفت سین را

و سین­ها بی دلیل چیدن مبین را



وچون هر سین که دارد خود نشانی

و نیکویی تو در سفره بشانی



که ... دیدن ادامه ›› باشد هفت چون خود جاودانه

و باشد هفت سین خود هفتگانه



قدیم ها نامشان بود هفت چین ها

سپس نامش دگر شد هفت شین ها



بدان در سفره چیزی نیست بی سود

رهی چون خود به پیروزی که آن بود



دگر آن سین اوّل هست "سنجد"

کند سنجیده رفتار را چو واجد *



و چون در سفره باشد میوه­ ی "سیب"

حفاظت آن کند تن را ز آسیب



نهیم در سفره ما چون "سبزه" را عید

که تا سرزندگی آید چو با عید



بیامد " سمنو- " آن سین دیگر

عدالت گونه چون هر سال بنگر



و چون ما می نهیم در سفره "سیری"

که باشد آن نمادش چشمسیری



ششم سین می نهیم در سفره "سرکه"

پذیریم ما دگر خود حکم آنکه



حکومت می کند بر آسمان ها

خدایی می کند در هر زمان ها



گذاریم سین هفتم را "سماقی"

کند آن خستگی از تن فراقی



دگر ما می نهیم در سفره قرآن

و یا شاهنامه یا حافظ چو در آن



که آنها رسمشان چون هست تدریس

کند آن حفظ چون ما را ز ابلیس



چو باشد هفت سین در سنّت- ما

حفاظت می کند از ملّت- ما



(شاعر: مهسا الیاس پور)

------------------

واجد : توانا



(کلماتی که در کنار آنها علامت ( -) قرار داده شده است باید به صورت کشیده خوانده شوند ..... )
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
-------- دختر گل فروش-----------



- آقا توروخدا یک شاخه گل بخرید
- بروبچه، مزاحم نشو
- آقا یک گل واسه ی همسرتون بخرید
- همسرم؟! اون ارزش هیچ چیز رو نداره، اون وقت من واسش گل بخرم؟!!
- خوب برای مادرتون بخرید ؟
مرد در فکر فرو رفت ، چند ماهی بود که به مادرش ... دیدن ادامه ›› سر نزده بود ، نگاهی به ساعت جلوی ماشین انداخت، آن روز جلسه ی مهمی داشت و باید هر چه سریع تر خود را به محل کارش میرساند ....
- آقا به خدا خیلی ارزونه ها، چند تا خیابون بالاتر همین ها رو میفروشن شاخه ای 1500 تومن، ولی من میدم دونه ای 1000 تومن، حالا اگر شما میخوایی، ارزون تر بهتون میدم، آخه از صبح تا حالا هنوز هیچی نفروختم ...
-گفتم که، بچه مزاحم نشو ...
چراغ سبز شد و ماشین ها بدون توجه به آن دختر یکی پس از دیگری حرکت می کردند ، دختر به گل هایی که در دستش بود نگاهی انداخت و به طرف پیاده رو رفت ........ اشکی که در چشمانش جمع شده بود را با گوشه ی آستین کاپشنش پاک کرد، و بغضی که در گلویش نشسته بود را به پایین فرستاد ..... نگاهی به سمت دیگر خیابان انداخت و دختر جوانی را دید که در کنار خیابان ایستاده و با نوک پایش بر روی زمین ضربه میزند، مانتوی کوتاه و تنگی پوشیده بود و نیمی از موهایش از جلو و پشت شالش مشخص بود، و آرایش غلیظی داشت .... ماشینی جلوی پای آن دختر توقف کرد، دختر به سمت ماشین رفت، سر خود را در داخل پنجره ماشین برد، اما بعد از کمی صحبت با راننده دوباره به جای قبلیش برگشت، و ماشین حرکت کرد. کمتر از یک دقیقه بعد ماشین مدل بالای دیگری جلوی پای آن دختر توقف کرد، دختر این بار هم به سمت ماشین رفت و سرش را از پنجره ماشین به داخل برد، بعد از کمی صحبت با راننده سوار شد و ماشین به سرعت از آنجا دور شد ...... ابر تیره ای کل آسمان شهر را پوشانده بود، دخترک نگاهی به آسمان کرد، قطره ای باران از آسمان بر روی گونه اش افتاد، سپس سرش را به پایین انداخت و به راهش ادامه داد .....................


(داستان کوتاهی از مهسا الیاس پور)
دوست داشتمش! نویسا باشید...
۱۸ فروردین ۱۳۹۲
درود مهسای عزیز ......زیبابود ..
۱۹ فروردین ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تنهایی ( وداع مجنون با لیلی )


........ تنهایی مجنون



شدم عاشق و تنهاتر ز مجنون

دگر در زندگی آواره دلخون



تو نیستی مهربان آن مثل لیلی

دگر شد اشک در ... دیدن ادامه ›› چشمم چو سیلی



دلم دارد فراوان یک غمی را

نیامد بر ز ابرویت خمی را



برایت آرزو دارم همیشه

بمانی پیش عشقت مثل ریشه



شنیدم من دگر چون آن خبر را

ببستم کوله بارم از سفر را



(شاعر : مهسا الیاس پور)
کبوتر ... (تقدیم به نارفیقان)


کبوتر را به بازی ها گرفتند..
چشش را با طنابی گرچه بستند ..


چو می پنداشت او مهری ز یاران ..
نه ترسی از پریدن مثل باران ..


دگر چون خسته او بنشست بر بام ..
که او پایش به ناگاه رفت در دام ..


طنابش ... دیدن ادامه ›› باز شد یاران که او دید..
دگر نیرنگ آنها را بفهمید ..


و چون راهی نبود او بر فرارش ..
صدا می زد ز دل پروردگارش ..



(شاعر : مهسا الیاس پور)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عشق // غرور

این بدان دلدادگی چون شیشه است
عشق باشد با غرور بی ریشه است

گر کسی را عشق خواهد بی سراب
بر غرورش پا نهد او با شتاب

او که خواهد عشق را در دل نهد
آن غرورش را ز دل بیرون کند

او برایش عشق باشد چون دوا
عشق همسان پیشکشی آن از خدا


( رمان غزل - مهسا الیاس پور)
این شعرتون حس خوبی رو به من داد.منو برد به روزای خوب زندگیم که دیگه کم کم داشت یادم میرفت.یاد یه خاطره ی قشنگ قدیمی افتادم.واقعا ممنونم.مرسی بانو
۲۱ بهمن ۱۳۹۱
درود بر شما.
خوشحالم که این سروده ی من برای شما مفید بوده است.
پیروز باشید.
۰۲ اسفند ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
----- رهگذر و درویش ( بخش دوم ) -----

ز فرسنگی که رفتیم من بدیدیم
و شیون های مردی من شنیدم

به درویش من بگفتم کیست این مرد ؟
چرا دارد دلی اینقدر پر درد ؟!

جوابم را نداد آن پیر فرجاد (1)
نگاهش او دگر شد مثل استاد

بنزدش من برفتم مرد گریان
زجایش او بلند شد کرد عصیان (2)

به من او گفت ... دیدن ادامه ›› چیزی را تو خواهی؟
و یا خواهی ز اندوهم بکاهی؟

که چیزی نیست اندوهم بکاهد
فقط یک فرصتی را دل بخواهد

که آن هم نیست در دنیا برایم
و بالا چون برم من آن صدایم

نخواهد او شنید چون هست بالا
دگر در عرش مقامش هست والا

زمانی من پدر داشتم ز دنیا
نبودم من ز احوالش که جویا

نکردم من ز او گاهی که چون یاد
بدادم هر چه داشتم من چو بر باد

پدر او داد نشانم معرفت را
ولی آخر شدم حیوان صفت را

که من پندار کردم در قدیم او
دگر در مرگ مادر بود سهیم او

سفارش کرد من خاکش سپارم
دگر من این مکان والا بدارم

به ناچاری که خواستم او کنم خاک
و من شستم که باشد کالبدش (3) پاک

و گوری چون سفارش کرده ساختم
که صندوق را بدیدم من ببخاتم

و من از دست دادم چون پدر را
فداکاری ز او دادم هدر را

نشانم مرد بدادش بسته ای را
چو صندوقی که در گل شسته ای را

بدیدم من که صندوق بود خالی
فقط در آن بدیدم برگه فالی

و آن را من گشودم تا بخوانم
دگر من راز آن مرد را بدانم


===== =======
که دارم خواهشی من را ببخشی
دگر در زندگی جاوید درخشی

و آن آتش که بودش گر چه اقبال
نمی کردم غزال را من به دنبال

که امروز مادرت بود چون سلامت
نمیکردم دگر خود را ملامت

نجات دادم تو را من از حریق را
گرفت آن بر رخم دیگ عتیق را

برایت داشت رخسارم خجالت
نشان دادم دگر من خود کسالت

و روزی آمدم من خانه ات را
ولی دادی نشانم آینه ات را

شنیدم من به پول داری نیازی
و در صندوق گذاشتم چون نبازی



این بخش هم تمام شد اما هنوز سفر رهگذر و درویش ادامه دارد ......

(* به دلیل کمبود وقت و گرفتاری کاری ممکن است بخش سوم چند وقت دیگر قرار بگیرد.)

--------------------------------------------------

1) دانشمند
2) گردنکشی
3) تن مرده
-------------------------------------------------

( شاعر : مهسا الیاس پور)
ممنون مهسا خانم، خوب بود.
۱۱ بهمن ۱۳۹۱
تشکر جناب حسینیان .
۱۱ بهمن ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
-------رهگذر و درویش (بخش 1) ------

گذر کردم به سامانی ز مستی
که دیدم آدمی غمگین ز هستی

بدیدم خرقه ای ژولیده بر تن
و دستش را گِلی دیدم چو در تن

ردایم را بدر کردم ز تن زود
که تن پوشم فقط هم یک قبا بود

بدیدم او به من میداد دشنام
که ای نادان برایم نیست فرجام

غمم از جامه ... دیدن ادامه ›› ات را بود ای کاش
که آخر چاره ام این بود عیاش

برایم آن ردایت نیست را سود
دگر چون پس ندانی چاره بدرود

ردایم را که چون پوشیده بودم
و از دشنام او رنجیده بودم

نگه کردم به او با خشم و گفتم
خداحافظ تو را درویش و رفتم

بدیدم او کلامی گفت از دور
که باشی بی ردا چون آن به از کور

به او گفتم چرا من کور خوانی
تو خود هستی ز دنیا همچو فانی

به نزدم چون رسید آن پیر شیدا
ز دستش بقچه ای را بود پیدا

به من فرمود ردا دارم که زیبا
و می باشد لطیف آن مثل دیبا (1)

بگفتم راست گر گوید چون این پیر
دگر پوزشگری هم بود آن دیر

به او گفتم که من هر کار تو خواهی
دهم انجام برایت بعد چو راهی

به من چون گفت او آن پیر دانا
که ای مرد چون تو هستی آن توانا

نشانت میدهم من گنج پنهان
که دانم من مکانش را ز برهان

به او گفتم تو خود دانی نهان گنج
چرا پس میکشی اینگونه خود رنج

نگاهش خشمگین تر شد ز شیری
سخن میگفت همچون با دلیری

چو می باشد که زر در نزد اغیار (2)
و باید داشته باشم من چو همیار

که تا پیدا کنیم گر آن طلا را
دگر باید پذیریم هر بلا را

دگر بستیم ز توشه آن ظفر(3) را
دگر آغاز کردیم ما سفر را


.............. ادامه دارد......

---------------------------------
1) ابریشم
2) بیگانگان
3) پیروزی

------------------------------
(شاعر: مهسا الیاس پور)
دروود عزیزم

بسیار عالی ی ی ی
فقط یه سوال.. اثر از خودت بود؟



۱۰ بهمن ۱۳۹۱
لطفا ادامشو زود تر بذار خیلی مشتاقم....به امید یه سفر دل انگیز
۱۰ بهمن ۱۳۹۱
سارا جان - بله خودم گفتم- مرسی عزیزم . البته من خیلی وقتی نیست که شعر میگم وامیدوارم اگر شعر ها از نظر قوانین شعر گفتن اشکالی داشته باشن با بزرگواری ببخشید.

مرسی جناب حسینیان .

امشب ادامه سفر در اینجا قرار خواهد گرفت.
۱۰ بهمن ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید