«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
ورق الخیال از اون نمایشهاییست که اگه شلوغ کاری مخاطبین معلوم الحالش ( مخاطبینی که به سمت فن بودن غش میکنن ) رو کنار بذاریم خودش هم خوبه هم بده ، هم میتونسته بهتر باشه هم می خواسته و نتونسته چرا که خسته کننده میشه ریتمش کنده ، متنش در سوژه خوبه در پیاده سازی ضعیفه . اگرچه بازیگریش خوبه
نویسنده و کارگردان شاید چیزهای قشنگی توی ذهنشون بوده اما آنچه که به اجرا در آمده به اندازه ذهنشون قشنگ و پرفکت نیست . ایرادات کارگردانی به چشم میاد و متن هم می لنگه .... انتظار بیشتری از این ترکیب وجود داشت که حاصل نشد
بکتو بلک ، یک نمایش خیلی سطحی از یه سوژه و یا ایده ی تکراری هست ولی برای مخاطب عام و یا فن افشاریان ها میتونه خوب باشه ، مخاطبی که علاقه مند به دیالوگهای بزک دوزک شده ی احساسی هستند و نویسنده با استفاده از اینگونه دیالوگ ها ومنولوگها تلاش میکنه که احساسات مخاطب عام رو برانگیخته کنه که تقریبا موفق هست اما هر مدل برانگیختن احساساتی نمیتونه دارای ارزش هنری باشه که در این نمایش هم همینگونه هست . از خوردن خوراکی و صحبت کردن با گوشی گرفته تا حرف زدن و خسته شدن در ده دقیقه ی
نهایی مشخصه که همین مخاطب عام هم نمایش رو پس می زنه یه نمایش معمولی اگه بشه البته اسمشو نمایش گذاشت .
نمایش هیدن فاصله بین دانستن و نداستن نیست فاصله بین سکوت و فریاد زدن هست . موسیقی زیاد وآزاردهنده به جای همه سکوتهای از سر خیر و صلاح فریاد میزنه تا به مخاطب که گوشه رینگ گیرش آورده بگه دانستن با درد همراهه ولی ایرادش اینجاست که زمانش طولانیه و به شکنجه تبدیل میشه . نمایشی که از یه جایی به بعد، مخاطبش جلوتر از نویسنده و کارگردانش هست ولی تو بازیگری نقش ژان و میت بی نظیره و فضا سازیش درست و به جاست
ژنرال مجهول نمایشی که دمادم شما را از قصه ای درام نجات می دهد و به قصه ای دیگر پرتاب می کند شاید شلیکهایی جهت بیداری تماشاچی !!!
همچنان که امواج متلاطم و طوفانی کارگردان شما را سرگرم درام داستانی می کند هر لحظه ممکن است از موجی به موج دیگر و از فضایی به فضای دیگر پرتاب شوید اما در تمام مسیر هیچ آشفتگی ای نمیبینید وانگار در منظم ترین حالت ممکن امواج متلاطم ذهن نویسنده اجازه ی دلبستگی را از شما می گیرد . این یکقصه خطی نیست شما در آن واحد چونان قایقی در وسط ناکجا آباد و میان بیهودگی زندگی به چنان سرگشتگی ای می رسید که فقط و فقط نویسنده ی کار میتواند با تفنگ های ساچمه ای و اسباب بازی ، ذهن مشوش شما را به بازی بگیرد و هرکجا که دلش خواست آس جدیدی رو کند ، همینقدر مضحک مانند زندگی روزمره ی ما و خاصه همینقدر تامل برانگیز !!!!
زندگی به ناشناخته ترین حالت ممکن جلوی چشم شما به نمایش در می آید و آنچنان در زمانها ، مکانها ، شخصیت های موازی ، هم شکل ، دگرگون شده ، شبح وار ، و قروقاطی و عجیب گرایانه همه ی معادلات را به هم می زند تا به صورت فاکتوریل وار وضعیت های بسیاری را رقم بزند که در ذهن تماشاچی بعد از دیدن نمایش هم ادامه پیدا کند .
دست مریزاد جناب دریابیگی ..... دراماتورژی تان مستدام