زندگی با عشق آغاز می شود، اما به راستی مفهوم حقیقی عشق چیست؟ یک احساس آتشین و داغ که در یک ارتباط عاطفی میان دختر و پسر اتفاق می افتد و در رابطه جنسی خلاصه می شود و فروکش می کند، یا نه! بناییست که به دست معماران مبتدی و تازه وارد در زندگی، در کنار هم و با همفکری هم شکل می گیرد؟ زندگی مشترک به چه معناست؟ امنیت جنسی یا امنیت عاطفی؟ زندگی مشترک از کجا شروع می شود و هر یک از اعضای این رابطه چه نقشی دارند؟
چرا یک مرد، با تمام عشق و علاقه ای که نسبت به همسرش بیان می کند، دست به خیانت می زند و احساسش را تنها هوسی گذرا جلوه می دهد؟
این توهم همیشه در میان زن ها بوده است که شاید مردشان با کس دیگری یک رابطه عاطفی داشته باشد و آنها خبر ندارند و این حسادت زنانه و شاید بشود گفت "به جا" همیشه میان زن ها متداول بوده است و این مسئله در میان مردها مرسوم، که همیشه نگاهی به سمت زنهایی جذاب تر از زن های خودشان داشته اند. اما آیا واقعا یک رابطه به همین سادگی از هم می پاشد و دو نفر از کنار هم بودن خسته می شوند؟ یک زندگی مشترک به چه معناست؟ پایبندی و تعهد متقابل از کجا شکل می گیرد؟
سوالات مشترکی که در ذهن همه تماشاچیان این نمایش در ابتدا شکل گرفت. چراهایی که تماشاچی ها در تاریکی محض در اطراف خود می شنیدند و توجه آنها را به ادامه داستان جلب می کرد.
داستانی که از پرده نخستین آغاز شد و آلا بالای سر امید ایستاده است و موهای او را اصلاح می کند و آرش که با خواندن لطیفه هایی شیرین با مضامین تلخ درباره زن ها و مردها، هر آنچه که در جامعه امروز، میان زوج های جوان مرسوم شده است را به تصویر می کشد. داستان در ادامه و در پرده های بعدی به فلاش
... دیدن ادامه ››
بک هایی از اتفاقات پراکنده پیش آمده، پیش از تماس تلفنی میترا با امید، می پردازد و هر آنچه که میان امید و میترا، امید و آلا، آلا و افشین، و افشین و آرش اتفاق افتاده است، شرح می دهد.
نمایش می دهد هر آنچه میان آنها گذشت و قضاوت درستی یا غلطی آن به دست تماشاچی می افتد؛ که یک عقل سلیم و دو چشم بینا کافیست تا حقیقت داستان به راحتی درک، و برای مخاطب هضم شود. امید و میترا که همدیگر را دوست داشتند، اما داستان طوری جلو رفت که این دو هر روز از همدیگر دورتر می شوند و در میان تخت، در خلوت دو نفره شان از هم دور می افتند و با یکدیگر غریبه می شوند. احساس پاک میترا هنوز پابرجاست، اما آتش شک به دامن رابطه مشترکشان افتاده است. یا آلا و افشین که هر یک وظایف خود را فراموش کرده اند و معنا و مفهوم خانه داری و زندگی مشترک برای آنها دگرگون شده است و صحنه زندگیشان بیشتر به میدان جنگ شبیه شده است و دیوارهای خانه، سنگری امن میان دو جانب جنگ. و یا آرش که در میانه برزخ، در دوگانگی احساس خود باقی مانده است و به شوخی، اما تلخ بیان می کند که یک رابطه چقدر سطحی و بی اهمیت شده است و طرفین رابطه دوستانه شاید برای همدیگر ارزشی و تعهدی قائل نیستند. بلایی که دامن گیر خیلی از اقشار جوان جامعه شده است و روز به روز رو به افزایش است. نشان می دهد و اعتراض می کند به عدم شناخت یک زوج از همدیگر و عدم مدارا و تفکر درباره رفتارهای متقابل خویش. عدم برقراری یک رابطه دوستانه در محیط خانه، و پنهان کاری و پنهان کاری و پنهان کاری و دروغ و خشکسالی. و دیگر محبت از بین رفته است. عدم شناخت طرفین از علایق یکدیگر و احترام نگذاشتن به سلایق شخصی یکدیگر و همین عوامل که باعث می شود اعتماد دو طرف به همدیگر از بین رود. و زیبا شروع کرد و به پایان رساند هر آنچه که باید می گفت و نیاز بود که گفته شود درباره یک رابطه سالم و یک زندگی همراه با عشق که این روزها کمتر دیده می شود و هوس اولویت پیدا کرده است بر تعهد. که همه زوج های جوان و دخترها و پسرها در انتخاب شریک زندگی خویش، در انتخاب مسیر زندگی خویش، و در ملاکهای خود به حاشیه رفته اند.
اگر در میانه یک رابطه عاطفی هستید، و یا قصد دارید که شروع کنید و یا اگر به تماشای چنین نقد اجتماعی علاقه مند هستید، پیشنهاد می کنم که نمایش زیبای خشکسالی و دروغ را تماشا کنید.