در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال morteza shekari | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:27:02
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
morteza shekari (mshekari)
درباره نمایش ژیلت i
هفته اولی هست که نمایش روی صحنه رفته اما هماهنگی بین دو بازیگر عالی بود. سعی شده بود از دکور ساده اما پر کاربردی استفاده بشه. شاید جاهایی از نمایش تولید صداهای غیرضروری و شوخی های غیرضروری تو ذوق بزنه اما خسته تون نمیکنه. داستان هم به وضوح با زبان کمدی به یکی از دغدغه های مهم مردم یعنی آزادی دستوری اشاره میکنه.
در کل از بازی شهروز دل افکار که عاشق انجام حرکات منظم و حساب شده روی صحنه هست و کار با ابزار براش یه نقطه قوت حساب میشه و صدای کاوه آهنین جان لذت خواهید برد.
درود و سپاس بابت حضورتون. خوش‌حالیم که دوست داشتید.
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
morteza shekari (mshekari)
درباره نمایش دجال i
نمایشی بسیار ضعیف، با وجود بازیگران بسیار روی صحنه سعی در سر در گم کردن مخاطب دارد. سیر داستان شفاف نیست. بداهه پردازی زیاد دارد که دوباره مخاطب را از سیر داستان دور میکند. شب بعد از نمایش عده کمی پاشدن و دست زدن و اکثریت اعتراض داشتن چون از نیمه نمایش به بعد واقعا خسته میشد مخاطب. اما با این حال و در کمال تعجب امتیاز این نمایش هنوز بالاست و تیوال پروموت میکند
۱۱ نفر این را خواندند
هادی این را دوست دارد
ممنونم که مارو مهمون چشمای نازنینتون کردید🍀
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درحالیکه به شدت درگیر مفهوم زندگی بودم و از شکست های خودم غمین، آدمهای دور و اطرافم را می دیدم که بعد از تلاشهای مداوم به موفقیت های نسبی دست یافته بودند، اما من هنوز درگیر یک سوال بزرگ بودم که در پایان فرق میان همه ما چه خواهد بود؟ به تماشای این نمایش نشستم. تقابل میان یک موفق و یک بازنده. یک خدای اعتماد به نفس و یک بنده فرو افتاده. اما هر دو به یک پایان رسیده بودند و آن هم چیزی نبود جز خودکشی. تنها تفاوت پایان این دو نفر امید بود. تنها چیزی که شاید قدرت تحمل همه شکست ها را مهیا میکند.
زندگی از آغاز تا پایان به سان یک بازی می ماند که از تمامی امکانات و استعدادها استفاده می کنیم تا به پایان خوبی برسیم. یک بازی برای زنده ماندن و در طول این بازی پوچ همه تلاش ما با تکیه به امید است، که اگر نباشد دیگر این بازی مفهومی در برندارد و در همان مرحله اول امکان حذف از بازی وجود دارد.
هر دو در یک پارک، به ظن خودشان خلوت و بدون رهگذر تصمیم به خودکشی گرفته اند. یکی با کوله باری از موفقیت و دیگری با ظرفی مملو از شکست. در ظاهر برای پایان دادن به زندگی خویش از یکدیگر سبقت می گیرند، اما هر کدام به امید بهانه ای برای جلوگیری از این کار نشسته اند. آنکه موفق است با اعتماد به نفس مطمئن درباره خودکشی صحبت می کند چون با بهره گیری از هوش خود بهترین ابزار را برای این کار انتخاب کرده است، اما دیگری حتی در باب موفقیت در این زمینه شک دارد. یک تفاوت اساسی میان آن دو مشهود است و آن اعتماد به نفس می باشد. یکی به مرور شخصیتی معتمد به نفس برای خود ساخته و دیگری به دلیل شکست های متوالی از این امر باز مانده است و به دنبال شخصی یا چیزی می گردد تا این کمبود را برای او جبران کند. در این پایان به ظاهر غمگین دلیلی برای امید به زندگی پیدا می شود و یک تقابل عشقی شاید چاره کار باشد. هر سه شخصیت با حرف ها و اعمال خویش ثابت می کنند که داستان بر محور خودخواهی پیش می رود و شاید دلیل ناکامی و انزوای اجتماعی عده کثیری از جامعه همین فعالیت بر محور خودخواهی باشد. حتی ممکن است برای خودخواهی خویش بهایی به اندازه جان خود یا کسی دیگر پرداخت کنیم و ... دیدن ادامه ›› یا حتی برای خوشحالی خویش پا روی احساسات خود و دیگران بگذاریم. این یک پایان غم انگیز تر است.
شاید اگر به همه آرزوهایمان برسیم و همه رویاهایمان محقق شوند، در پایان به یک یاس فلسفی برسیم، که عمر خود را صرف رسیدن به رویاهایمان کردیم، در حالیکه رویاهایمان قربانی اهداف پوچ شدند. و اگر هم در مسیر رسیدن به اهداف متحمل شکست شویم، باز رویاهایمان قربانی اهداف مان شدند که به ثمر نرسیده اند. اینجاست که باید میان رویاها و اهداف خویش مرزی مشخص کنیم تا هیچ کدام قربانی دیگری نشوند. و امید تنها ابزاری است که به ما انگیزه ادامه بازی را می دهد.
آقای شاکری عزیز، لطفاً تگِ احتمال لو دادن یا کاهش جذابیت را فعال کنید. شورِ شنیدنِ داستان برای دوستانی که کامنتها را مطالعه میکنند بایستی محفوظ بماند. با تشکر
۰۷ مرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زندگی با عشق آغاز می شود، اما به راستی مفهوم حقیقی عشق چیست؟ یک احساس آتشین و داغ که در یک ارتباط عاطفی میان دختر و پسر اتفاق می افتد و در رابطه جنسی خلاصه می شود و فروکش می کند، یا نه! بناییست که به دست معماران مبتدی و تازه وارد در زندگی، در کنار هم و با همفکری هم شکل می گیرد؟ زندگی مشترک به چه معناست؟ امنیت جنسی یا امنیت عاطفی؟ زندگی مشترک از کجا شروع می شود و هر یک از اعضای این رابطه چه نقشی دارند؟
چرا یک مرد، با تمام عشق و علاقه ای که نسبت به همسرش بیان می کند، دست به خیانت می زند و احساسش را تنها هوسی گذرا جلوه می دهد؟
این توهم همیشه در میان زن ها بوده است که شاید مردشان با کس دیگری یک رابطه عاطفی داشته باشد و آنها خبر ندارند و این حسادت زنانه و شاید بشود گفت "به جا" همیشه میان زن ها متداول بوده است و این مسئله در میان مردها مرسوم، که همیشه نگاهی به سمت زنهایی جذاب تر از زن های خودشان داشته اند. اما آیا واقعا یک رابطه به همین سادگی از هم می پاشد و دو نفر از کنار هم بودن خسته می شوند؟ یک زندگی مشترک به چه معناست؟ پایبندی و تعهد متقابل از کجا شکل می گیرد؟
سوالات مشترکی که در ذهن همه تماشاچیان این نمایش در ابتدا شکل گرفت. چراهایی که تماشاچی ها در تاریکی محض در اطراف خود می شنیدند و توجه آنها را به ادامه داستان جلب می کرد.
داستانی که از پرده نخستین آغاز شد و آلا بالای سر امید ایستاده است و موهای او را اصلاح می کند و آرش که با خواندن لطیفه هایی شیرین با مضامین تلخ درباره زن ها و مردها، هر آنچه که در جامعه امروز، میان زوج های جوان مرسوم شده است را به تصویر می کشد. داستان در ادامه و در پرده های بعدی به فلاش ... دیدن ادامه ›› بک هایی از اتفاقات پراکنده پیش آمده، پیش از تماس تلفنی میترا با امید، می پردازد و هر آنچه که میان امید و میترا، امید و آلا، آلا و افشین، و افشین و آرش اتفاق افتاده است، شرح می دهد.
نمایش می دهد هر آنچه میان آنها گذشت و قضاوت درستی یا غلطی آن به دست تماشاچی می افتد؛ که یک عقل سلیم و دو چشم بینا کافیست تا حقیقت داستان به راحتی درک، و برای مخاطب هضم شود. امید و میترا که همدیگر را دوست داشتند، اما داستان طوری جلو رفت که این دو هر روز از همدیگر دورتر می شوند و در میان تخت، در خلوت دو نفره شان از هم دور می افتند و با یکدیگر غریبه می شوند. احساس پاک میترا هنوز پابرجاست، اما آتش شک به دامن رابطه مشترکشان افتاده است. یا آلا و افشین که هر یک وظایف خود را فراموش کرده اند و معنا و مفهوم خانه داری و زندگی مشترک برای آنها دگرگون شده است و صحنه زندگیشان بیشتر به میدان جنگ شبیه شده است و دیوارهای خانه، سنگری امن میان دو جانب جنگ. و یا آرش که در میانه برزخ، در دوگانگی احساس خود باقی مانده است و به شوخی، اما تلخ بیان می کند که یک رابطه چقدر سطحی و بی اهمیت شده است و طرفین رابطه دوستانه شاید برای همدیگر ارزشی و تعهدی قائل نیستند. بلایی که دامن گیر خیلی از اقشار جوان جامعه شده است و روز به روز رو به افزایش است. نشان می دهد و اعتراض می کند به عدم شناخت یک زوج از همدیگر و عدم مدارا و تفکر درباره رفتارهای متقابل خویش. عدم برقراری یک رابطه دوستانه در محیط خانه، و پنهان کاری و پنهان کاری و پنهان کاری و دروغ و خشکسالی. و دیگر محبت از بین رفته است. عدم شناخت طرفین از علایق یکدیگر و احترام نگذاشتن به سلایق شخصی یکدیگر و همین عوامل که باعث می شود اعتماد دو طرف به همدیگر از بین رود. و زیبا شروع کرد و به پایان رساند هر آنچه که باید می گفت و نیاز بود که گفته شود درباره یک رابطه سالم و یک زندگی همراه با عشق که این روزها کمتر دیده می شود و هوس اولویت پیدا کرده است بر تعهد. که همه زوج های جوان و دخترها و پسرها در انتخاب شریک زندگی خویش، در انتخاب مسیر زندگی خویش، و در ملاکهای خود به حاشیه رفته اند.
اگر در میانه یک رابطه عاطفی هستید، و یا قصد دارید که شروع کنید و یا اگر به تماشای چنین نقد اجتماعی علاقه مند هستید، پیشنهاد می کنم که نمایش زیبای خشکسالی و دروغ را تماشا کنید.
ملکه زیبایی لی نین

نور آبی به داخل پوسته سفید تابیده است. در جای جای صحنه وسایل کوچک اما پر معنی دیده می شوند که با فاصله از هم چیده شده اند و هر کدام مفهومی را می رسانند. صندلی متحرک، ظرفشویی، کف و شیر آب. همه شخصیت ها لباس سفید یک دست به تن دارند و فضای صحنه، ما را به جایی همانند تیمارستان می برد. فضایی که هر سه مفهوم خانه، زندان و دیوانه خانه، در آن گنجانده شده است. در گوشه راست زنی با عینک و دستکش های زرد به دستانش ایستاده است. مردی با عصای شبیه به راکت تنیس در صحنه راه می رود و شخضی دیگر در پس زمینه فضای اصلی صحنه دائم مسواک می زند و پیرزنی که مدام در ظرفی ادرار می کند و آن را در ظرفشویی می ریزد. فضای صحنه روشن شده و داستان آغاز می شود. در آغاز، مخاطب یا همان تماشاگر در سردرگمی به سر می برد و تلاش می کند تا با شخصیت های داستان آشنا شود. تلاش می کند تا در سیر داستان قرار گیرد. تلاش می کند تا در میان آشفتگی صحنه و دیالوگ ها چیزی بفهمد. دختری وسواسی به نام مورین اهل ایرلند که با مادر وسواسی خود در یک خانه زندگی می کنند و همه خواهرانش قبل از او ازدواج کرده اند و تنها او مانده است و اکنون در سن چهل سالگی هنوز با مادرش زندگی می کند. مادری که تلاش دارد تا او را با هر ترفندی پیش خودش نگه دارد. مورین دائما در حال نظافت است و از اینکه کسی با چکمه های گلی وارد خانه اش شود متنفر است. او دائما در خانه برای مادرش شیربرنج درست می کند و از او نگهداری می کند. دختری که در اندیشه عشق و ازدواج یا بهتر بگویم در رویای عشق و ازدواج مانده است و دنبال روزی می گردد تا از بند این آرزوها رهایی پیدا کند و در آسمان واقعیت بال بگشاید. دختری که رابطه اجتماعی دلنشینی ندارد و با کمتر کسی دمخور می شود. مادری که هر روز به رادیو گوش می کند تا آهنگ تولد هفتاد و یکسالگی اش را از رادیو بشنود که هر سال در روز تولدش پخش می شود. زندگی به همین منوال جلو می رود تا روزی ... دیدن ادامه ›› که ریموند- برادر دائم الخمر و پرخاشگر پاتو- خبر بازگشت برادرش را می آورد. پاتو که اخیرا از آمریکا بازگشته و مهمانی به همین مناسبت ترتیب داده است تا دوستانش را دور خود جمع کند و از قضا مورین هم به این مهمانی دعوت شده است. با اینکه مادرش تلاش می کند تا او را از این مهمانی بی خبر بگذارد، اما مورین متوجه می شود و در آن مهمانی شرکت می کند. آن شب بعد از مهمانی که هر دو مست بودند، با هم به خانه مورین می آیند و آنجا شب را با هم می گذرانند. زمانیکه مادر مورین متوجه رابطه آنها می شود، از هر حیله ای استفاده می کند تا آنها را از هم جدا کند.
در این تئاتر چیزی که بیشتر توجه تماشگر را جلب می کند، چیزهایی است که شخصیت ها با خود به همراه دارند. پاتو مدام در حال مسواک زدن است و در شبی که با مورین می گذراند، به دلیل بوی بد دهانش از معاشقه با او خودداری می کند. ریموند که دائما لنگ می زند و راکت تنیس را به جای عصا استفاده می کند و مورین که توپ تنیس ریموند را از کودکی با خود نگه داشته است. انبری که با آن هیزم در آتش می گذارند و در طول نمایش، اشخاص با آن بازی کوتاهی به اجرا می گذارند که بی معنا نیست. عینک هایی که آنها به چشم دارند، مادامی که بر چشمشان است می توانند سخن بگویند و در غیر اینصورت ساکت می شوند؛ و پیرزنی که با انبوهی از خاطرات گذشته زنده است و همیشه در صندلی متحرک تخم مرغی شکل خود به سر می برد. در همانجا غذا می خورد، در همانجا نظافت می کند، در همانجا شکنجه می شود و در همانجا کشته می شود. پیرزن دنیایی دارد در همان صندلی تخم مرغی کوچک و به همان محدودی. هیچ گاه تلاشی برای شکستن آن ندارد و در لاک تنهایی خویش فرو رفته است، زیرا از چیزی در گذشته رنج برده است و می خواهد دخترش را پیش خودش نگه دارد تا شاید این اتفاق برای او نیفتد. پیرزنی که از عاشق شدن دختری هراسان است. داستان عشق مورین و پاتو ادامه پیدا می کند و به این منجر می شود تا مورین برای گریختن با پاتو، مادرش را بکشد و جنازه او را سر به نیست کند. اینطور به نظر می رسد که مورین و مادرش به گناه اعتقاد دارند، اما داستان به جایی می رسد که مورین برای بودن با پاتو حتی حاضر می شود تن به گناه دهد.
در طراحی صحنه و لباس، صندلی متحرک توجه زیادی را به خود جلب می کند و بازی حرفه ای بازیگران در طی نمایش با آن. اینکه هم صندلی است برای پیرزن و هم تخت خوابی برای مورین و پاتو. اینکه دنیای پیرزن در چنگ مورین است. یا شکل و فرم طراحی صحنه که قوسی دارد و شبیه به زمینی شده است و گرد می باشد. یا می توان به پارچه های آویزان از دست آنها اشاره کرد، که از آن هم برای ارتباط با یکدیگر استفاده می کنند و هم در مواقعی که یکی از آنها از کوره در می رود، با آنها دستهای یکدیگر را می بندند، و یا جایی از نمایش که مورین دست های مادرش را به صندلی اش می بندد و او را شکنجه می کند و آخر سر هم او را می کشد. و یا جایی که ریموند زنجیر پاره می کند، دستهای او را می بندند. در این قسمت ها از نمایش مخاطب به این نکته پی می برد که شاید آنها همه دیوانه هایی هستند در یک دیوانه خانه.
اما در نهایت برداشت من از این نمایش این است که همه آنها انسان هایی هستند که در دنیایی گیر افتاده اند یا جامانده اند، که آن دنیا، یا زندگی، یا کالبد حاصل و نتیجه خودخواهی کس دیگری است و همه آنها به طور عجیب و ملموسی با هم ارتباط دارند یا ارتباط پیدا می کنند. دنیایی در گذشته و آثاری که تا آینده باقی مانده است. افرادی که در آتش خودخواهی دیگری می سوزند و دنبال راهی برای فرار از این آتش هستند.
و در نهایت سرنوشتی که برای مورین شکل می گیرد. سرنوشتی شبیه به مادرش که به طور ظریفی برای او اتفاق می افتد و تماشاگر متوجه می شود که هر آنچه برای مادرش اتفاق افتاده بود، اکنون برای او در حال شکل گیری است. و آهنگی که بالاخره در روزه تولد هفتادویک سالگی از رادیو پخش می شود. و معماهایی که برای تماشاگر پیش آمده بود و در پایان بی جواب نمی ماند.
این نمایش، بیانگر خصیصه های شخصی و اجتماعی چون خودخواهی، پاکیزگی، وسواس، بدبینی، عدم اعتماد و روابط اجتماعی است که هر کدام از آنها در جامعه امروز رو به افزایش بوده و پیدایش آنها ممکن است نه تنها به خود شخص بلکه به اطرافیان و حتی جامعه اطرافش خسارت هایی را وارد آورد که شاید جبران ناپذیر باشند و زندگی آن شخص و جامعه را تحت الشعاع قرار دهند. این نمایش تلاش می کند تا تماشاگر را از این خصیصه های فردی آگاه کند و به او نشان می دهد که نتیجه هر کدام چه بوده و چه عواقبی را در پیش دارد.
ممنون از توضیحات کامل، عالی بود
۲۷ بهمن ۱۳۹۲
دیشب خوشبختانه این تئاتر رو دیدم، فوق العاده بود و ممنون از شما که به این زیبایی و درستی در موردش نوشتید. من پیش از رفتن بخش هایی از نمایشنامه رو خونده بودم، سوالی که برام پیش اومده اینه که چرا برخی از خصوصیات رفتاری مثل وسواس بودن مورین و چکمه های گلی به کار اضافه شده؟؟
۲۸ بهمن ۱۳۹۲
ساعت دقیق نمایش کی هست؟جون تو اطلاعات زده 18 اما موقع رزرو میزنه 20.30؟؟؟؟؟؟
۲۸ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید