حدود ۱ سال پیش نمایشنامه لاموزیکا رو خونده بودم و از اون موقع منتظر بودم نمایش لاموزیکا رو هم ببینم. در کل میتونم بگم نمایش خوبی بود، از نقاط
... دیدن ادامه ››
قوت کار میتونم به طراحی صحنه و نورپردازی اشاره کنم که با وجود محدودیت ها مناسب بود. اضافه شدن کاراکتر آقای فروغی به نمایش و به خصوص با صدا و بازی خوب ایشون مناسب بود. انتخاب موسیقی به طور کلی مناسب و هماهنگ با اتفاقات و حس و حال هر بخش از نمایش بود. استفاده از آهنگ Planetarium از Justin Hurwitz در اون بخش از نماش کاملا حس اون بخش از نمایش رو تقویت می کرد.
چیزی که مشخص هست اینه که کارگردان نمایش، خانم مژگان یوسفی، در اجرای نمایش نسبت به نمایشنامه اصلی تفاوت هایی ایجاد کردن، برای مثال flashback هایی که در متن نمایشنامه فقط حرفشون هست اما در این نمایش می تونیم این flashback ها و احساس کاراکترها در اون زمان های خاص رو هم ببینیم. این مورد شاید در یک نگاه کلی به نظر خوب باشه و باعث درک بهتر حس کاراکترها در گذشته باشه اما از نظر من، وجود این flashback ها در طول نمایش باعث تغییر ناگهانی حس بیننده ها میشه و بیننده ها نمیتونن اونجوری که باید، حس الان کاراکترها که در لابی هتل نشستن رو درک کنن. به نظرم باید این رو در نظر بگیریم که این اتفاقات در گذشته کاراکترها اتفاق افتادن و حالا مدت زیادی از اون اتفاقات میگذره و کاراکترها الان نسبت به اون اتفاقات حسی کاملا متفاوت دارن و چیزی که باعث این تغییر احساس برای اونا شده زمان بوده. هرچند که نمایش هم حس زمان حال کاراکترهارو درست نشون میده اما به نظر من وجود این flashback ها و در بیشتر مواقع بدون تعیین مرز خاصی، میتونه به طور ناخودآگاه بر روی حس و حال بیننده تاثیر بذاره و باعث درک اشتباه از حس ها بشه.
حذف یک سری flashback ها، مثل ماجرای اسلحه و ایستگاه قطار، به خصوص با وجود آهنگ Bang Bang که شاید مرتبط با موضوع بود اما کاملا متفاوت با حس ها بود، از نظر من به شدت میتونست کیفیت نمایش رو بالا ببره.
اما برای مثال flashback حرف زدن با خود جلوی آینه به نظرم بهترین flashback نمایش بود که باعث تغییر شدید حس و حال بیننده هم نمیشد.
مورد دیگه که من یادم نمیاد تو نمایشنامه خونده باشم و به نظرم حتی اشتباه هم هست، یک بخش از حرف های راوی بود که می گفت یک نیروی قوی دیگه باعث شد که این دو از هم جدا شن: نیروی هوس. چیزی که در واقع وجود داره اینه که دو تا کاراکتر عاشق هم بودن اما نیرویی باعث شده از هم فاصله بگیرن و رابطشون به مشکل بخوره و مثل قدیم نباشه که این نیرو ناشناخته ست اما کاراکترها میخوان مثل قدیم باشن و دنبال باز آفرینی همون لحظه ناب هستن که در نهایت منجر به خیانت میشه، اما تو مرحله اول این هوس نبوده که اونا رو از هم جدا کرده.
موردی که من نتونستم خوب باهاش ارتباط برقرار کنم رقص های بازیگران و به خصوص خانم صبا ایزدپناه بود. حرکت های خشکی که ایشون در رقص داشتند رو به خوبی متوجه نشدم که آیا هدف خاصی داشته یا خیر؟ شاید این حرکات میخواستن نشون بدن که یک سری احساسات هنوز هم در کاراکتر هستن، اما توی بروز دادن این احساسات دچار ضعف هست و اونجوری که باید باشه نیست، اما مطمئن نیستم و حتی اگر هدف همین هم بوده، شاید این نوع رقص، بهترین گزینه برای نشان دادن این مفهوم نبوده.
قبل از صحنه آخر، راوی شخصیت ها و ویژگی هایی که دارند رو معرفی می کنه که دلیلش رو متوجه نشدم که چرا این بخش اینجا قرار گرفته. شاید اگر مثل نمایشنامه لاموزیکا دومین، معرفی شخصیت ها در اول نمایش قرار می گرفت به درک بهتر بیننده ها کمک می کرد.
پایان متفاوتی که خانم مژگان یوسفی در نظر گرفته بودن رو میتونم مثبت ارزیابی کنم که با رفتن آن ماری نمایش به پایان نمیرسه و صحنه ای دیگر هم وجود داره که برداشت من از اون این بود که داره آینده رو نمایش میده. آینده ای که عشق برای دو کاراکتر هنوز توش وجود داره اما جدا از هم.