«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
من دو بار نمایش دوستانم رو دیدم با دو اجرای زمین تا آسمون متفاوت! اجرای اول (شب دوم) حتی در حد جنرال هم نبود، همه چی اشتباه و درهم برم و فیک بود؛ همین جا انتقادم رو هم بگم: میفهمم که تئاتر توی موقعیت مساعدی نیست و تمرین و اجرا کار پرهزینه و طاقت فرساییه ولی نباید به خودمون حق بدیم که یه کار ناآماده رو ببریم روی صحنه اجرای عموم... ولی به هر حال اجرای دوم تا حدودی تلخی اجرای اول رو شست و برد، حالا میشه درباره کار حرف زد.
پتانسیل های کار بالاست؛ متن چرمشیر، بازی بازیگرای جوون و مستعد، و البته زندگی نابغه دیونه ای به نام ونسان ونگوگ. بعضی از این پتانسیل ها شکوفا میشن مثل بازی بازیگرا که در مجموع قابل قبوله؛ امیرحسین با اون شباهت ظاهری خوبش از پس نقش یه هنرمند درمونده با اختلال روانی،که انصافا سختم هست برمیاد، یاشار داداش باورپذیر و دغدغه مندی رو تصویر میکنه، مهتاب یه مدل ظریف و عاشق رو که وفادارانه پای عشق هنرمند مجنونش مونده به خوبی نمایش میده، اجرای دکتر و خدمتکار هم در کل قابل قبوله، و اما مریم که سه تا نقش کاملا متفاوت رو درخشان بازی میکنه اما به نظرم بی سلیقگی تیم کارگردانی در مرتب کردن صحنه هایی که خود نویسنده به عمد به هم ریخته باعث شده پتانسیل بازیش کامل دیده نشه. در هر صورت من نقش بچه و مادام رو با وجود فاصله کم اجراهاشون خیلی درست و به اندازه دیدم. در کل دم همگی گرم
آوریل 1911 دختری به نام اوا اسمیت در سن 27 سالگی در بار پالاس با بچه ای در شکمش با ضربات چاقو ...
اکو شدن این دیالوگ در چند صحنه آخر و مخصوصا در لحظه آخر (قتل اوا اسمیت به دست بازپرس) فضای ذهنی و موهوم نمایش رو به شدت تقویت میکرد.
من به طور کل این نمایش را بسیار دوست داشتم. تنها نکته ای که به نظرم رسید نوعی لحن خاص و مکانیکی در بازی بازیگران بود که البته در فرم کلی کار - که اصرار بر خط کشی حرکات و تکنیک های فرمالیستی جزئی از آن بود - قابل توجیه به نظر میرسد. اما شاید اگر در بازیگردانی، بر طبیعی بیان شدن دیالوگ ها (در قالب همان مکانیزاسیون) تکیه بیشتری میشد، این بازی ذهنی که تماشاگر این کار ناخوداگاه درگیر آن میشود، بی نقص تر صورت میگرفت.
آوریل 1912 تلفیقی از کوروگرافی بی نظیر حرکات، بازی های یکدست بدون کار اضافی و افکت های موسیقایی متناسب با فضاست. به طور کلی می توان گفت یک نمایش موزیکال سیاه فانتزی دیدیم. فقط ای کاش این کار در سالن بهتری (که با فضای کار متناسب تر می بود) اجرا می شد، هر چند با همین امکانات هم دوستان از پس انتقال فضا و ذهنیت برآمده بودند.
به همه کسانی که به طور جدی پیگیر نمایش های مدرن و پست مدرن هستند به شدت دیدن این کار را توصیه میکنم.
مواجهه شورشیِ انسان با خدایان در این نمایش بسیار جالب توجه بود:
آنتیگنه: « من شرفم را در برابر فرمان خدایان نیز بر زمین نمیگذارم »
کرئن: « پیرمرد! ... مرا از خدایانتان مترسان » یا « من سلاحدار صلاح امروز تبایم و بر این اساس اجرای فرامین من از فرامین خدایان واجب تر است »
یک کار سراپا جدید و پست مدرن با یک فضای اکسپرسیونیستی، که نمی توان حتی از یک لحظه آن چشم برداشت؛ بدون اغراق گاهی حتی نفس کشیدن می تواند مزاحم دیدن لحظات ناب این نمایش باشد! و این موضوع چه در تصاویر آشنایی زدای آن - از رنگ ها و نورها تا دِفرمگی ها و اغراق های فیزیکال و بیانیِ بجا - و چه در متن شناور میان قصابیِ امروزی و سلاخی انسان توسط خدایان در یونان باستان کاملا جریان داشت. تبریک به این گروه جوان (از کارگردان تا بازیگران و گروه گریم و موسیقی و بقیه عوامل) ... امید که این راه را همین طور پرانرژی ادامه دهند و در منجلابِ دیده و پسندیده شدن غرق نشوند.