متن حتا در برگیرنده یک نمایش رادیویی نیست دیگر چه برسد به نمایش صحنه ای .میتوان در آخر کار گفت : قصه ما بسر رسید کلاغِ به خونه اش نرسید !
هرجایی که سکوت افتاد با صلوات و فاتحه پرشود ، نمایشنامه نمیشود
خانه روشنی را نمیتوان باور کرد چرا که هیچ کس قابل باور نیست
دایی خانواده که نمیتواند دایی باشد، هَوویی که هبچ اغواگری چه در بازی و چه در کاراکتر ندارد و در حالیکه بساط دعوا را راه انداخته ، برادر کوچک خانواده که هنوز روی صحنه ایستادن راهم بلد نیست ، دختر چادری خانواده که ذره ای حس یک خانم مذهبی را منتقل نمیکند ودر بزنگاهی که لو رفته و پنهان کاری اش برای همه معلوم شده حتا توان تعویض حسش را ندارد ،داماد بزرگ خانواده که سعی دارد شیرین باشد اما فقط دیالوگ حفظ کرده و از همه مهمتر جایی که باید مادر خانواده را یک زن مسن پا به سن گذاشته ببینیم ولی یک زن چابک و سریع دیده میشود....
پسر بزرگ خانواده اگر درست هدایت شده بود ،بیرون زدگی اش اینقدر به چشم نمی آمد
منطق میگوید وقتی بحثی بالا گرفت و غائله خوابید ، شروع و پایان جر و بحث در جای دیگر نمیتواند شبیه دفعه پیش باشد چون مخاطب شعور دارد و از دنیای پیرامونش تصویرهای ذهنی اما شما عزیزان چند بار داد زدید دست به یقه شدید و هر بار عین دفعه پیش که صد البته علاوه بر کارگردان به هوش بازیگر هم باز
... دیدن ادامه ››
میگردد
با تمام اینها بنظرم بازیگران تلاش خود را کرده اند این کارگردان است که هیچ نقشه ای برای اجرایش ندارد
میتوان تاخیر را به حساب سالن گذاشت اما خود نمایش به عهده کارگردان است
انگار یه سری از رفقا دورهم جمع شده اند و از سر تفریح تصمیم به روی صحنه بردن این کار کرده اند
خسته نباشید ولی شب خوبی نداشتم و از حجم این تعداد آدمی که بعنوان هنرمند معرفی شدند به خوردمان دادند سخت و تلخ گذشت
بعدهم که فقط عکس یادگاری بود بجای صحبت با مخاطب