در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال عباس رشدی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:10:47
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
این نمایش شنیدنی ست، نه دیدنی

در این نمایش بیشتر شاهد گویندگی و روایتگری جناب کاکاوند عزیز بودیم تا نمایش، بخش اعظم داستان روایت میشد نه بازی، حال آنکه می بایست راوی فقط در بخشهای کوتاه و برای وصل کردن قطعات نمایش به یکدیگر به کار گرفته میشد.

متاسفانه هیچ محدودیت سنی برای این کار در نظر گرفته نشده بود، و در کنار من دو کودک زیر ۱۲ سال بودند که نمایش از حوصله شون خارج بود و در ابتدای نمایش با هم صحبت میکردند و از یه جایی به بعد مرتب خمیازه های بلند می کشیدند و ...

در نهایت تلاش تمامی عوامل این نمایش رو ارج می نهم، خسته نباشید
طبق گفته‌ها و روایت‌ها، مینا چشمانی به سرخی یاقوت داشت. برای همین مردم به او مینای گرگ چشم یا «ورگ چشم» می‌گفتند. مینا دختری یتیم بود که تنها در کلبه خود زندگی می‌کرد. خانه‌ای که هنوز در کندلوس پابرجاست...


ترکیب زیبایی از نور و رنگ و آواز...

با اینکه در بعضی جاها نمایش از ریتم میوفتاد ولی در مجموع اونقدر کشش داشت که بتونه مخاطب رو تا انتها نگه داره.

در مجموع تماشای این نمایش رو توصیه میکنم
سر نمایش خوابم برد و ناگهان با شیون های بی مورد می‌پریدم، متن در حد مبتدی ،این چی بود دیگه
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حاشیه مهم تر از متن
شنبه شب به دیدن این کار رفتم، وقتی به مقابل بوتیک رسیدم آقای شفاهی رو دیدم که در کنار چندی از اعضای گروه نمایش مقابل درب ورودی ایستاده بودند و زیر لب آواز زمزمه میکردند، کمی بعد سرکار خانم ماهور با آکاردئونشون به جمع اضافه شدند و این زمزمه ها تبدیل به خواندن شد و چه دلنشین ...
کمی بعد خانم رهنما هم با گریم و لباس نمایش به جمعیت پیوست و در خوندن همراه گروه و تماشاچی هایی شدند که در پیاده رو جمع شده بودند و منتظر ورود به سالن بودند.
بعد از شنیدن و هم خوانی چند ترانه خاطر انگیز به داخل سالن دعوت شدیم، در راهرو ورودی بازار مکاره ای برپا بود، دختر کبریت فروشی که ملتمسانه تقاضای فروش کبریت میکرد، تا دچار سرنوشت آن دختر کبریت فروش معروف نشود، دیگری النگوهای بدلی میفروخت آن یکی شال و ....
و وارد سالن شدیم
و ... دیدن ادامه ›› دیگر هیچ....

سالنی که اصلا مناسب نبود، سالنی دراز که می بایست تصور میکردیم میدان است، بدون تهویه با صندلی هایی عذاب آور
و نمایشی که اصلا وجود نداشت، بقول خود سرکار خانم رهنما "یک دورهمی" بود، با چند مونولوگ و کمی شوخی و قطعاتی از موسیقی

ضمن احترامی که همیشه به تلاش عزیزانی که بر روی صحنه نمایش تلاش میکنند و با نفس گرمشون ، این هنر رو زنده نگه داشتند، یادآور میشوم هدف از رفتن به سالن نمایش دیدن نمایش و بازیگری ست، وگرنه میشد بجای سالن تئاتر سفره خانه یا کافه ای را انتخاب کرد تا ضمن بهرمندی از موسیقی زنده اون و کهگاهی طنازی شومن ها یا استندآپ کمدین ها چای و قهوه ای بخوریم و ... دور هم باشیم.