در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال الهام امینی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:47:06
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خواب

خواب بدى درباره ام دیدى و مى دانم
از طالع نحسم خبر دارى و مى دانم
تو سالهاست از دور مى پایى مرا، یک دم
تنها گذارم فرض کن من هم نمى دانم

در خواب تکرارى هر روز و شب و سالم
من یک تنه مى ایستم رخ در رخ دیوار
دیوارهاى سنگى و دیوارهاى سخت
دیوارهاى ناگزیر از وحشت بسیار

من ... دیدن ادامه ›› بودم و بن بست بود از هر طرف انگار
یک مشعل بسیار بى جان هم لب دیوار
احساس مى کردم که تا خورشید راهى نیست
اما چه باید کرد در تاریکى مادام

تو آمدى از ناکجا با یک بغل دیدار
دیدارهاى مملو از خوشحالى بسیار
من چشمهاى خیس خود را مى فشردم باز
تا باورم گردد تویى اینجا،همین اینجا

ناگاه ترس و ناامیدى حمله ور گردید
دیگر نبودى و نماندى و ندیدى، آه
مشعل کنون خاموش گشته، این منم این بار
دیوار در دیوار در دیوار در دیوار...
من بودم و بن بست بود از هر طرف انگار
یک مشعل بسیار بى جان هم لب دیوار
احساس مى کردم که تا خورشید راهى نیست
اما چه باید کرد در تاریکى مادام

درود بر شما...
افرین بانو الهام...

۰۴ خرداد ۱۳۹۴
سلامت باشید بانو رویای عزیز
سپاسگزارم
۰۴ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تکه نانی
قطعه شعری
یاد روزی باران زده
تکه نانی با طعم دستانت
قطعه شعری بیاد تمام روزهای بی دغدغه
تمام لحظه های بودنم همین است
غلتاندن تکه نانی در باران
نگه میدارمش برای روز مبادا
روزی که لبریز از گرسنگی بودنت می شوم...
فکر خوبی پشت نوشته ات پنهان شده
۰۷ آبان ۱۳۹۳
قطعه شعری بیاد تمام روزهای بی دغدغه...

قشنگ بود :)
۰۹ آبان ۱۳۹۳
ممنونم از لطف بی دریغتون آقای خوردچشم عزیز و شیدای مهربان
خیلی لطف دارید...
۰۹ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
غروب جمعه دلگیر و
عکس و
یک سیگار
تمام سهم من از بودنت
نه بیش و نه کم...
زیبا ، صادقانه ، دلنشین
۰۴ مهر ۱۳۹۳
ممنون محمد عزیز...
۰۴ مهر ۱۳۹۳
سیگار...................
۰۴ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پاییز آمد
تو نیامدی
دلخوش بودم
به اینکه شاید نگذاری اولین پاییز بی تو را تجربه کنم

فصل همه شروع شد
با مهر
ولی من بی مهر تو چهارفصل دنیا به چه کارم آید؟

برگها خواهند ریخت
باران خواهد آمد
آه خدایا
چگونه از سر بگذرانم این پاییز را...
زیبا ، تلخ و دلگیر
ممنون بانو
۰۱ مهر ۱۳۹۳
سلامت باشی مهربان
سپاس
۰۱ مهر ۱۳۹۳
ممنونم از لطف بینهایتتون که وقت گذاشتید
بسیار تفکر زیباییست بله من هم با نیمه پر لیوان موافقترم
ولی راستش گاهی غم الهام دهنده قویتریه
سپاسگزارم، همیشه پیروز و سرحال و خوشحال باشید :)
۰۱ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حقیقت دارد!
کافیست چمدانهایت را ببندی تا حاضر شوند
همه برای از یاد بردنت
آنکه بیشتر دوستت میدارد، زودتر...
زیبا بود
حقیقت تلخ از یاد رفتن
با مرگ نمیمیرم
محو میشوم
۲۵ شهریور ۱۳۹۳
من واقعا شرمسارم از اینکه باعث حضور این گزندگی شدم
ولی تلخیش از حقیقت موجود نشات میگیره...:(
۲۶ شهریور ۱۳۹۳
دشمنت شرمنده الهام عزیز!
اتفاقا به خاطر همین که حقیقت محض هستش گزنده می شه، مخصوصا اون قسمت "آنکه بیشتر دوستت میدارد، زودتر... "
۲۶ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
منم انسان
"الف" تا "سان"
یکی پلکت بهم گردی
سراپایم همین اندک

وجودم از تهی سرشار ُ
چشمانم به یک لبخند دلخوش
من همین هستم...
دلم را سخت در آغوش می گیرم
لبم می لرزد و چیزی نمی گویم
و چشمانم دو برکه رو به لبریزی

همان پوتین های کهنه را می پوشم و این بار
آغاز سفر اینجاست
پاهایم توان رفتن و کندن ندارد لیک
اینجا جای ماندن نیست

هر گوشه از این خانه دچار خنده های توست
پس بن بست های شهر
پی هر کوچه
هرجا مرغ چشمانم تواند رفت
از بوی تو سرشار است

توضیح دلیل گریه هایم بس غم انگیز است
تلاش بی سرانجامم برای خنده های بی مزه رسوایی ناب است
من دردی دگر دارم
و اینک وقت رفتن سخت نزدیک است...
زنده باد
الهام خانم به خوب جاهایی وصلی...
۲۳ شهریور ۱۳۹۳
الهام عزیز ممنون از محبتت
اما من نظرمو پاک کردم به دلیل اینکه دیدم تو گفته بودی که مدت مدیدی بوده که دستت به قلم نمی رفته
پس ترجیح میدم در اول این شروع شاعرانه یک مشوق خوب و دائمی برات باشم تا اینکه بخوام از ویرایش و سبک و قواعد بگم
چون من و در واقع همه مون اول جاده ایستاده ایم و راه طولانی را در پیش داریم
قلمت و قلبت سبز
۲۳ شهریور ۱۳۹۳
محمد عزیز این دست به قلم نرفتن شاید از لج و لجبازی کودکانه من با خودم نشات گرفت و به اینجا رسید
توجه شما دوستان بهترین انگیزست و نظراتتون بهترین مشوق
اگر نقدشون رو هم بگید لطف رو در حق من به کمال رسوندید
صمیمانه سپاسگزارم
۲۳ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با من بگو
هیاهوی کدام کولی بی نام
اینگونه تلاطم رفتن بر تنت انداخت؟
چه زیبا می سرایید .
۲۳ شهریور ۱۳۹۳
ممنون از لطف بینهایتت آیدای عزیز
طبع شما زیباست
۲۳ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می تپد هنوز می تپد
در دو چشم من
پرطنین و استوار
نبض این مساحت همیشه سبز
ایران من
باز هم خواهم ماند

تا تماشا بکنم لرزه ی اندام زمین

لحظه پرشدن صومعه از کافرها

باز هم خواهم خواند

تا بخوانم غزلی در خور ابر و باران

که به هنگام جدایی چه هوایی دارند

باز هم می پرسم

به چه امّید در این بادیه غم می زایید

به ... دیدن ادامه ›› چه نیرنگ خزان را به بهاران دادید

و چرا بوی لطیف قدم شبنم را

به تمنای وصال تل خاکی کشتید

و در آخر گریان

خبر رفتن مهر و مه و دریاها را

به جهان خواهم داد
درود بر شما
شعر زیبایی سرودید :)
۲۲ شهریور ۱۳۹۳
سپاسگزارم آقای کوهی این نشان دهنده لطف بینهایت شماست...
۲۲ شهریور ۱۳۹۳
لطف نیست بانو،موزون و زیبا بود،سپاس
۲۳ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید