خب.. این نمایش هم دیدم. بدم نیومد..
اما باید اعتراف کنم چیزی فراتر از برداشتهای آقای عبدی متوجه نشدم که هیچ، خیلی از همونا رو هم نگرفتم! بالواقع
... دیدن ادامه ››
اگر ایشون از قبل اشاره نمیکردن، توجهی بهشون نمیکردم.
تنها چیزی که خیلی برام واضح بود عوض شدن نقش قربانیها بود. سیاوشِ اولی از دست خوردن بهش درموقع حرف زدن میترسید، بعد وقتی یکی خواب بود، شروع کرد به صحبت و بعد دست طرف رو روی پاش میگذاشت، بعد از اون دیگه از چیزی نترسید و لحن و رفتارش عوض شد. شخص دیگهای از تاریکی میترسید و بعد از شکایت به کسی که قرار بود مثلاً مأواش باشه ولی بهجاش انداختش تو کمد، کاملاً عوض شد. یکی دیگه از آب میترسید و... این شد که دیگه کسی از بازی نقش سیاوش نترسید و همه میتونستن سیاوش باشن، حتی به پیشنهاد خودشون.
در آخر هم همه شاخگونه جلوی بازپرس ایستادن و خواستن سر همهشون رو زیر پایههای تخت بذاره!
در نهایت این بازپرس بود که نمایش رو با خودش مرور میکرد و بهنوعی اجازهی فرار همگی رو داد.
نه؟ نمیدونم دیگه! همینقدر رو از یک تماشاگر عصبانی که ۳ تا صندلی اونورترش ۳-۴ نفر به ترک دیوار هم میخندیدن پذیرا باشید!