«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
سیر نمیشود چشمانم
از نگاه بارنیت
تصویری سراسیمه از تو
هنوز به یادش خیس میشود نگاهم
زندگی بدون تو که هیچ
بدون خیالت نه نه
دستانت در جیب بارانیم جا مانده
همین شبها در وزیدن نسیم بویت
مست میشود دلم
انگار نمیشود فراموش کرد
عطر دستانت را
همین حوالی دلی شکسته
نای بلند شدن نداره
تمام بند زنان تاریخ که هیچ
خود خدا هم نه
همین حوالی یه لیلی
که به اون نداره میلی
به دور از چشم نامحرمان
دلم را به حضورش طلبیده
شنیده ام بوی دلش را
در هجوم نامهربانی ها
بوی دلش
چون نمازی بعد از ترس
همچون ابی روی اتش
عین افتابی بعد از باران
شادی افرین این روزهایم
در پس همه ی نامردی ها
دلم رو به حضورش طلبیده
هاله نور
از دل من تا دل تو یه نیمچه دل اضافست
بگم شبیه نوشابه ی اضافست؟؟
از دل من تا دل تو یه چند نفر مزاحم
بگم شبیه مسافر اضافست؟؟
از دل من تا دل تو یه حرف بی نتیجه
بگم که هاله نور یه حرف اضافست؟؟
از دل من تا دل تو چندتا دله اضافه
بگم شبیه حرف ربط و اضافه اضافست؟؟؟
از دل من تا دل تو دلم انگار اضافست
میخوای بگی وجودمم اضافست؟؟
قدم ها ارام ارام
نای رفتن نیست
افکارم دالان هزار تو
چشماهیم کم سو
زبانم لرزان و سکوت تلخی
دستاهیم در سرمای نداشتنت تهی
ولی باز تو تو تو
و امان از بوسیدن خیال تو
و امید به چشمان اهویی تو
و جوشش عشق از ناز نیم نگاه تو
حالم شبیه افتاب تموز میمونه
هم نفرت داره هم عشق.
نمیدونم قدرت کدام یک بیشتر
ولی جفتشون دارن بی معنا میشن
عین تکه ابری در اسمان بی ابر
خدا نمیتونه مجازات کنه من رو
انسان بی اختیار یعنی علف هرز
هر جایی بخواد سر با اسمون بلند میکنه
و اسون زیر پای عابرن له میشه و
صدای له شدنش به گوش نمیرسه
منو از من نرنجونم.از این دنیا نترسونم
تمام دلخوشیهامو.به آغوش تو مدیونم.
اگه دل سوختهای عاشق.مثل برگی نسوزنم...
منو دریاب که دلتنگم.مدارا کن که ویرونم.
نیاد روزی که کم باشم.از دو سایه روی دیوار.
به این زودی نگو دیره.منو دست خدا نسپار.
پر از احساس آزادی.نشسته کنج زندونم.
یه بغض کهنه که انگار.میون ابر و بارونم.
وجودم بی تو یخ بسته.بتاب سردم زمستونم.
منو مثل همون روزا.به آغوشت بپوشانم.
یه جایی توی قلبت است.که روزی خونه ی من بود.
به این زودی نگو دیره.به این زودی نگو بدرود
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی
دلم مثل دلت خونه شقایق
چشام دریای بارونه شقایق
مثل مردن میمونه دل بریدن
ولی دل بستن اسونه شقایق
شقایق درد من یکی دو تا نیست
اخه درد من از بیگانها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق اینجا من خیلی غریبم
اخه اینجا کسی عاشق نمیشه
عذای عشق غصه ش جنس کوهه
دل ویرونه من از جنس شیشه
کاش دیدن
چرخش برگها
رقص برف ها
پایان نفس کشیدن بود
کاش
طولانی شدن شب یلدا
به ندیدن صبح سرد
ودر اغوش گرفت مرگ ختم شود
درخت عشق خواهم کاشت
سیاهی یا سپیدی نه
تمام رنگها را دوست خواهم داشت
کبوترهای عاشق را
گلهای شقایق را
یکایک از قفس ازاد خواهم کرد
سبب سازان هجرت را
تبر داران ظلمت را
به دار نورخواهم بست
دلم پر ازفریاد بی صداست صدایی که سنگ های کوه رو اروم اروم خرد میکند و کوه رو اب.
دلم اغوش مرگ میخواهد با سکوت و تاریکی.و موسیقی باد
راضی هستم خدا به هم بستر شدن با مرگ.امشب دستام رو تو دستای مرگ قرار بده.
و من با مرگ عشق بازی کنم.هیچ چیز زیباتر از مرگ برایم نیست
خدا راضیم به نبودنم.تمومش کن.......
۱ نفر
این را
امتیاز دادهاست
امشب در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات
باز خواهد شد..
باد چیزی خواهد گفت.
سیب خواهد افتاد.
روی اوصاف زمین خواهد غلتید
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
اری.ما غنچه یک خوابیم.
غنچه خواب؟ایا می شکفیم؟
یک روزی.بی جنبش برگ.
اینجا؟
نی.در دره مرگ.
تاریکی .تنهایی
نی.خلوت زیبایی
به تماشا چه کسی می اید.چه کسی ما را می بوید؟
و به بادی پرپر...؟
و فرودی دیگر؟
سهراب سپهری