«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
در قزوین هستم . دوست تازه یافته ای خواست با من درد و دل کند و گفت : آقای رستمی ! حالم جور عجیبی شده تا حالا اینطوری نشده بودم .
آقای رستمی نمی دانم چه طوری شدم . نمی دانم چگونه بگویم .
حرف هایش مانند کودکان بود و رفتارهایش با همه چیز مهربان .
هر کس هم که چیز تلخی می گفت باز هم به او مهربان نگاه می کرد .
او عاشق شده بود.
از: اردشیر رستمی - تلنگر
صندلی های سالن انتظار فرودگاه در دست تعمیر تبریز رو به روی درب توالت های زنانه و مردانه است .
صدها نفر نشسته اند و به مردمی که از توالت بیرون می آیند نگاه می کنند .
چه کسی قبول نمی کند هنر فقط نزد ایرانیان است و بس؟
از: اردشیر رستمی - تلنگر
پرند پایا: این روزا متوجه شدم که هیچ حقی ندارم . اگه فیلمی بازی کردم که وسطش کنارم گذاشتن حتی گرفته هاشو ندارم که یادم باشه بازی کردم و چطوری ؟ اون بخشی از زندگیه منه ... خب اونچه ما بازی کردیم چی میشه؟
مانی اورنگ : ریخته میشه تو سطل آشغال.
پرند پایا : زندگیه ماست که ریخته میشه تو سطل آشغال.
یاسمن : مامان هنوزم می خوای من بزرگ شم؟
از: وقتی همه خوابیم ............... بهرام بیضایی
پای کودک هنوز نمی داند که یک پاست
یا یک پروانه یا یک سیب
بزرگ که می شود سنگریزه ها و خرده شیشه ها
خیابان ها و پلکان ها
و خاک سرد جاده ها
به او می آموزند که او فقط یک پاست
و باید مراقب خود باشد
.
.
.
اما آنگاه که مرد
شاید به هیات یک پروانه
یا یک سیب
دوباره به دنیا بیاید...
از: پابلو نرودا
در صحنه ای از فیلم برداری سریال شهریار باید «قاسم شیوا» را به بیمارستان می رساندم
اما مردم در خیابان تظاهرات کرده بودند و راه را بر کالسکه ی ما بسته بودند .
من باید داد می زدم تا راه را بگشایند و اجازه بدهند همراه بیمار من از مرگ حتمی نجات پیدا کند.
ولی مردم بی تفاوت بودند.
آقای «کمال تبریزی» جمله مهمی گفت که همان لحظه گفتم : « این حرفتان خارج از فیلم هم حرف بزرگی ست »
او گفت : « وقتی انقلاب می شود خیلی ها کور می شوند و هدف اصلی را از دست می دهند. »
از: تلنگر - اردشیر رستمی
شاید 10 سال پیش بود که در یک خودروی مسافر کش بودم . دو خانم و سه آقا مسافر بودند .
راننده پرسید : « آقایان همه در ایستگاه نهایی پیاده می شوید ؟ » ( می خواست از راه های کم تردد برود )
او از خانم ها سوال نکرد . خواستم حرف بزنم دیدم شاید همه بخندند و اصلا متوجه منظورم نشوند .
سالها از آن روز می گذرد ولی سوال ناقص راننده و سکوت خانم ها و من از یادم نمی رود .
آیا من بیمار هستم ؟ یا آنها سالم بودند ؟
جهانی که بیمار می سازد بیمار است یا بیماری که جهان را می سازد سالم است ؟
از: تلنگر - اردشیر رستمی
او رفت...
و این خود
شعر بلندی ست....
به سوگ حمید سمندریان بزرگ و افسوس برای دیر به دنیا آمدنم......
از: ...
به رویای پرنده ها کاری نداشته باش
فعلا دنبال چند واژه روشن باش
و جرعه ای که از کف دستانت می نوشم...
به دنیا هم لازم نیست چیزی بگوییم
او می تواند روی مهربانی و بخشش ما حساب کند...
از: حافظ موسوی
چون عشق جای تهی کند تهیگاه آن را
مرگ می تواند پر کند
یا نفرت
و بعضا هر دو....
.
.
.
ایوب وار زیستن نه شایان موهبت
که سزاوار خواری می نماید
با چنین زخم های پوشیده
و این تتمه عمر...
از: محمود دولت آبادی - پاره هایی از سلوک
برای مست شدن
دیدن لبت کافیست...
شراب جامد تو
استکان نمی خواهد
از: ...
ماه کامل
بدون تو
قرص مسکنی ست که آرامم نمی کند...
از: نمی دونم
روز مرد بر همه آقایون و پدر ها مبارک...
( برای خاطر محزون تمام بچه هایی که مثل من توی روز پدر کادویی نمی خرن و صبح زود اس ام اسی به بابا هاشون نمی دن که اولین نفری باشن که به بابا هاشون تبریک می گن...
برای همه مثل آرزو هایی که امروز به گل فروشی نرفتن...
برای همه اونایی که مثل من امروز هر کاری کنن بقضشون نمی شکنه...)
برای آروم شدن قلبمون من الان یه حمد می خونم با یه قل هوالله و بعد مردتنهای فرهاد و گوش می دم...
شما هم این کار و بکنین...
از: خود
بی هوا...
وارد هوایم شدی
به دنبال دلیل نمی گردم
بمان...
از: ناشناس
با توجه به چیزی که من تماشا کردم و مطالبی که دوستان نوشتن من به این نتیجه رسیدم که فقدان این اثر کارگردانی سطح پایین خانم ماهیان بود...
و این نکته واقعا در تمام طول نمایش حس می شد...
همه می دونیم که آقای دهکردی بازیگر فوق العاده ای هستن و شکی درش نیست .. همینطور خانم کردا...
خطاب به خانم کارگردان عرض می کنم : فک کنم اگه هر کدوم از اهالی هنر به کاری مشغول بشن که حرفه اصلیشونه از این پیشامد ها پیش نمیاد..
اگر بخوام محمد یعقوبی رو تعریف کنم میگم مثل جویباری می مونه که راهشو از لای سنگ ها پیدا میکنه و بالاخره جاری میشه...
.
.
کار شما آقای یعقوبی همیشه زنده ی زنده باقی خواهد موند...
ووووووووووووووای.......بحث به کجاها کشیده....
به نظر من نظر هر کس برای خودشه.... و با توجه به سواد و سطح فکری و تجربه خودش نظر میده....
پس بدون توجه به نظرات قبلی : چند روز پیش نمایش رو دیدم... باید بگم خدا دوستم داشت که از دست ندادمش....
دلم می خواست گریه کنم .... نتونستم ... انگار درد چیزی فرا تر از این بود که توی گریه خلاصه بشه....
.
.
.
سورنای عزیز:
واقعا ممنون از تحلیلهای درستت ... گاهی دیگه آدم خونش به جوش میاداز قضاوت های این شکلی...
من امشب کار رو خواهم دید...
با اطمینان کامل هم خواهم دید ...
چرا که به انتخاب های پیام دهکردی ایمان کامل دارم و اینکه فکر کنم نگاهم تا حدی نزدیک به سورنا و شادی عزیز هستش...
به نظر من هیچ کدوم از کارای پیام دهکردی رو نباید به هیچ وجه از دست داد....
حتما این نمایش رو خواهم دید.