در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ثریا | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:47:41
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
گَشتم به دُنبال گُم شده هاییم ، آشِنایی گفت: کسانی دَر پِیَت هستند تو کجا بودی ؟!

از: ثریا
به یاد دارم که آن جا
با خودم بودم
خودم را در یکی از خواب هایم
گم کردم...
همین است
راز اصلی کشاکش میان
من و خویشتن و
خویشتن و من!...
۱۱ مرداد ۱۳۹۱
دوست نزدیک تر از من به من است
این عجب بین که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم؟!
۲۹ مرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تنهایَم،تنهاترم نکن بابودنت

از: ثریا
خوب بودن خیلی سخت است ، حتی میان یک عالم خوب
اما بد بودن خیلی آسان است ، حتی میان یک عالم خوب
پس به خودت انقدرها هم ، آسان نگیر

از: ثریا
ثریا
پس به خودت انقدرها هم ، آسان نگیر
۲۷ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میترسم
از دنیایی که درش همه عالِم ، همه عاقل ، همه قاضی شده اند میترسم
ترسم از عَقل خُرد این مردم نیست
ترسم از بودن بین این "همه" و لِه شدن بعدش هست

از: ثریا
ما که له داشتیم می شدیم یجورایی
۲۷ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریاد کن
از آنچه بر سربنده ات آمده فریاد کن
مپندار که کُور و کَریم
که میبینیم و میشنویم
مدت هاست می خوانیم ، میدانیم
مه و خورشید و فلک پیغام رسانند ، دانیم
فریاد کن
بن بست شد گوش ما ، بازش کن
پرده دار است چَشم ما
نه به حجب و حیا ، بازش کن
فریاد کن


از: ثریا
راهش چیست ؟

آیا فرمولی هست ؟

یا که تقدیر میسر میکند راهش را

شایدم آموزشی باید دید

به راستی ، راه رسیدن به خوشی نزدیک است ؟

روزگار ، بد طلب ناخوشی از ما دارد


از: ثریا
لحظه به شمارش افتادن نفسهایت

لحظه شادی نیست

اما من شادم ، چرا ؟

چون تو دیگر نیستی ؟ !

چون به دنبال نفسهایت ، نفسها آمد و رفت دارن

چرا ؟

چون در عمق وجودم پیداست میدانم

آری میدانم ، چند ماه است که من میدانم

تو ... دیدن ادامه ›› که در عمق نگاهم به دنبال جوابی

منم آنکه جوابت محصور دو قسم است

اولی هیچ ، دومی قلب خودم است

آری میدانم ، میدانم که تو هستی ، ولی ماندنی نیستی


--------------

این کلمات رو به عزیز از دست رفته ام تقدیم میکنم

مامانی روحت شاد

از: ثریا
خدا رحمتشون کنه.درد سختیه.زیبا بود بانو
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
روحشون شاد ... :(
شما هم خیلی کم پیدا شدید بانو
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
ممنون از همدردیتون دوستان
البته منظورم از نوشتن این کلمات بیان از دست دادن مادربزرگم نبود ولی چون برای ایشون بود لازم دیدم که بنویسم

آقای محمد عابدی نسب شمالطف دارین ، روزگارپُرِ از گرفتاری

بازم ازهمگی ممنونم
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای کوچکترین چیز در این دنیا برنامه ریزی - طرحی خوب برای جلوگیری از این پراکندگی ها - الزامیست ، چه برسه به تئاتر
امیر اسعدی این را خواند
آرزو بختیاری، صنم محجوب بهروز و مجتبی حیدری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باز آمد روز رفتن ، باز تلخم ، باز سردم

باز تا بازی دوباره راهمو گم کردم ، رفتم

از: ثریا
از در اومد تو ، کور نیست ولی از کورم بدتره
بهم گفت :چرا تنهایی ؟
خدا چرا هیچکس تو رو نمیبینه ، که اینکه من تنها نیستمو نمیبینه

از: ثریا

گفته بودم فردا خنده بَر لب دارم

فردا آمد امروز وُ من غم دارم

امروز میگم فردا ، غمِ بزرگی دارم

کهِ داند فردا برلب خنده ندارم ؟

از: ثریا
روزِ گاریست که همه میگریند

کهِ داند که از بی خبریست (؟)

روزِ گاریست که همه نالانند

کهِ داند که از بی پولیست (؟)

روزِ گاریست که همه سَرخوشند

کهِ داند که فقط ضمن یادآوریست (؟)

روزِ گاریست که عُشاق جهان ، لیلی خود را با دورِ کمر خواهانند

کهِ داند که از بی عقلیست (؟)

بی خبری ، بی پولی ، بی عقلی

کهِ داند که از ناشکریست (؟)




از: ثریا
آمدند وعده ها دادند به ما

گفتند جهانی دگر است او را

گفتم جهانش من شوم روزی

گفتند آرمان ها در سرش دارد

گفتم آرمانش منم ، دانم ، دانم

اماافسوس

که خود نفهمیدم که فهمیدم که هیچ وقت ندانم

که خود نفهمیدم که فهمیدم که هیچ وقت نفهمیدم


------------------


تاکی دراین جهل؟




از: ثریا
آن زمانی که از نیزار ترحمت گذرگاهی برایم بود

عاجزتر از آن بودم که بر آبادیت قدم گذارم

تو نبودی ازآنِ منو از آنِ دگران بودی

از آن فرسنگ ها ، عقل و هوشم را برده بودی

خواستم از عشق تو بر ریسمان زندگیم نقشی بزنم

اما دریغا که تو کجا و ما کجا



از: ثریا
تو نبودی ازآنِ منو از آنِ دگران بودی
از آن فرسنگ ها ، عقل و هوشم را برده بودی
خواستم از عشق تو بر ریسمان زندگیم نقشی بزنم
اما دریغا که تو کجا و من کجا

خیلی زیباست.... آفرین خواهر عزیز
۱۹ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر کدام از ما به سوی میرویم

تو به تو،من به من ما را فراموش کرده ایم

از: ثریا
ما را فراموش کرده ایم
خیلی خوب بود
۱۸ مهر ۱۳۹۰
انگار همه چیز را فراموش کرده ای
آتش عشق را در دلت خاموش کرده ای

آغوش من هنوز در انتظار ٍ آغوشت
سالیان ٍ مدیدی ست که مرا ترک ٍ آغوش کرده ای
۱۸ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آمدم تا با آمدنم بهاری دگر در وجودت زنده کنم

رفتی و با رفتنت شوق آوردنش را نادیده گرفتی

تو که این گونه سخن میپراکنی ، از اوجِ پرواز شاپرک ها تا پیوند فصل ها

تو که این گونه روشنایی شب تاب را در شبای من پُر آوازه کردی

چندان پیچیده نیست ، از غبار مه آلود شب هایم دورتر و دورتر روی

کمآکان هستم و از نبودنت دلگیرم و از طنین خوش صدایِ خش خش برگ ها ... دیدن ادامه ›› نوای پاییز را میشنوم

بار الها باری دگر آسمان پرستاره ات را سَندِ ضمانتِ زندگیم قرار میدهم

آن همه مهربانی میان شاپرک ها را ضامن خوشبختیم قرار میدهم

تمام بوسه هایم را بَر گلبرگ های مینا را نثارت میکنم

و ازت تماماً واحدی می خواهم

تا دنیا دنیاست رفتنی رفتنی بمونه


از: ثریا
سلام ثریا عزیز

معناش رو خیلی دوست داشتم اما با یه سری از سطر ها نتونستم ارتباط برقرار کنم .
بعضی قسمت ها کار از نگارش ادبی به گفتاری تغییر کرده بود و جاهایی هم خیلی از توصیف برای فضا سازی استفاده کرده بودید که این به نظر من به کار لطمه زده بود .

(البته فقط نظر من هست ... )
۱۸ مهر ۱۳۹۰
بنده هم با دوستان هم نظرم.
۱۸ مهر ۱۳۹۰
سلام دوستان
از اینکه نظرتون رو خیلی بی آلایش ( صاف و ساده) گفتین ممنون
حتما از این به بعد بیشتر توجه میکنم
بازم ممنون عزیزان
۱۸ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عجبا ، گشتوگذاری در این بادی حرص

نگو که بازگشتی نیست ، هست

رفتم و دیرتر از سه ربع گشت و گذار

دست از پا و پا از دست دو متر آن ورتر

هر چه گشتم ، گشتی ، گشت روی هم

نگشته ها و آیندهِ گشتن ها ، گشتم من

طولی نگذشت که خوردها و نخوردها

آبا و اجداد که چه عرضی ... دیدن ادامه ›› نیمده ها آمدند

در غم گفته ها و نگفته ها را گفتم و هیچ نگفتی ، در شادی هیچ نگفتم و تو عمل کرد

ای زمانهِ بی زبان و کینه توز ، افسانه های آزادی بخش را پیشکش رویاهای کودکیم میدهم

در وصف عمل تو انسانها گفتند و رفتند و اگر آینه ها نیز گویند و روند باز تو تویی

عمل تو تنبیه من نیست ، هست؟

شاید قالب تغییر من باشد

دیدی ،دیدی بازگشتی هست

انگار نیست بازگشتی که هست



از: ثریا
کلبه خیالم را در جاده گذر تو میسازم تا در شباهنگام سوسو شمعی تو را راهی خیالم کند

از سراشیبی زندگیَم خود را به وهم میرسانم تا درخیالم تک نباشی

به نسیم شبانگاهی سپردم که هُوهُو برگ درختان را در نیاور

به پاهایم نوید قدمگاه تو را دادم

سرابی که سر از افکار من در آورد شیرین تر از آبیست که در بیابانی به تشنه ای دهند

نوای صدایت نوازشی بر بلبلکان و عطر بدنت آشنا تر ... دیدن ادامه ›› از دیدگانم

تو از کدامین بهشت بر سر آغاز جاده ی وهمی ؟

تو در تمثیل آریای چه بسا شکوفا تر از آنی که من عاجز ز گفتارشم

شاید رنگ و بوی عشق تو فراتر از ظرفیت حس های من است

شایدم غافلی هستم که خود پندارم عاشقم


از: ثریا
سلام دوستان


سیاه بازی شهر آشوب کاری از استاد داود فتحعلی بیگی . اجرا در تماشاخانه سنگلج


من این نمایش رو دیدم ، بسیار زیبا بود

به دوستان دیواری پیشنهاد میکنم که شهر آشوبِ استاد فتحعلی بیگی رو ازدست ندین .

تا 15/7 روی صحنه هست و اجرا ساعت 19:30



سیاه بازی هم عالمی داره
کارو تو جشنواره دیدم. راستش بیشتر از خود کار عشق و هیجان مردم به کار برام جالب بود و پاسخ متقابل گروه
چه حس جالبی بود
۱۲ مهر ۱۳۹۰
خانم جابیک خود کار و متن چگونه بود ؟
نمایشنامه سیاه نوشته و کار علی نصیریان را دوست دارم . در سالهای اوایل دهه 50 اگر اشتباه نکنم بروی صحنه رفت و اجرای تلویزیونی اش در همان دهه از تلویزیون ملی ایران پخش شد و به تماشا نشستم . نسبت به برخی از نمایشهای سیاه بازی ان دوران و بعضا سطحی، کاری متفاوت وعجیب بود .
۱۲ مهر ۱۳۹۰
آقای نخعی ببخشید نظرتون رو ندیده بودم

متن چیزی متفاوت از سبک داود فتحعلی بیگی نبود. یه قصه از هزار و یک شب. عالی نه ولی خوب بود.
اجرا هم به سبک تخت حوضی تو لحظات اول (به نظرم خیلی قشنگ) دست ذهنت رو میگرفت از فضای زندگی جدات میکردو با موسیقی و همراهی بازیگرا، آدم میرفت ... دیدن ادامه ›› توی حس کار.
گرچه تماشاگرا انگار خود به خود تو حس بودن و جیغ و دست و حرکات موزون و اینها
خیلی مسلط نبودن، شاید چند اجرای دیگه کار میبره. تپق های خواجه محارس و سلیم گاهی اذیت کننده بود.
ولی داوود داداشی (همون سلیم) کلا خوب بود. باورش کردم به عنوان سیاه.
بقیه هم تلاش خوبی داشتن. پر انرژی و به نظرم با درک کافی از سیاه بازی
راستی ایده دیوار که توی صحنه حرکتش میدادن هم جالب از کار دراومده بود.
۱۲ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به جبران گذشته باز گشتم

راهم ندادی به جبران آینده میشتابم

دریغا ز نفس افتاده ام

من ز جبران آن تشنه آینده ام

تو به جبران چه لعل نوش لبانت را دریغ می داری


از: ثریا