در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حسین شکیبا دهکردی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:22:43
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بی تاب تر از جان پریشان در شب
بی خواب تر از گردش هذیان بر لب
بی رویت روی او بلا تکلیفم
مثل گل آفتابگردان در شب...


از: محمد مهدی سیار
برای " استاد حمید سمندریان " بزرگ:

احوال پروبال من از آن پیله بپرسید
از پیله تعطیل به صد حیله بپرسید
در باغ جهان، حد نفس چیدن ما را
از روزن این میله به آن میله بپرسید
سیاره ما معترفم: ثابت و برجاست
کمتر زخطای من و این تیله بپرسید!
تا چند ز گیرایی آتش به سمندر؟
یک بار هم از حسرت «گالیله» بپرسید...


از: ساعد باقری
آن لحظه که دیدار نمایان گردید
با خود گفتم که کار آسان گردید
من بودم و او و خامُشی بود و نگاه
اشک آمد و جمعِ ما پریشان گردید


از: (استاد شفیعی کدکنی)
درود بر همه دوستان!
با یک روز تأخیر:
نود و یکمین سالروز تولد "استاد جلیل شهناز" خجسته باد!

( به حق ایشان چهره ای ملی اند و در بین تمامی هنرمندان عزیز)
خداوند طول عمر همراه با عزت و سلامتی به ایشان عنایت فرماید.
صدایی دلنواز تر از تار استاد نیست.
۰۲ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بی تو
حتا باران
بوی تشنگی می دهد . . .

از: ناشناس
آدمیزاد فقط به آب و نان و هوا نیست که زنده است.
این را دانستم و می دانم که آدم به آدم است که زنده است،
آدم به عشق آدم زنده است.


از: ( استاد محمود دولت آبادی) (کلیدر)
جمله ای از استاد دولت آبادی: «نوشتن برای من همواره با درد و رنج همراه بوده است.»
سپاس از انتخابت
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود بر همگی دوستان!
درسته که زیبایی تاتر به زنده بودن و نفس در نفس بودن بازیگر و تماشاچیه،
ولی این هم طرح بسیار جالبیه. به خصوص برای علاقه مندان شهرستانی.
خوبه که در همین سایت تاتر شهر هم محلی برای معرفی آثار و در صورت امکان خرید اینترنتی باشه.
مرداب به رود گفت: چه کردی که زلالی ؟
گفت : گذشتم . . .

از: ناشناس
خیلی زیبا بود.ممنون از انتخاب خوبتون حسین عزیز.
۱۴ اسفند ۱۳۹۰
آبی که بر آسود زمین اش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
۱۴ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من ارگ بمم خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان هر وجبت ترمه و کاشی
در هر نفس این است دعایم که همیشه
در زیر و بم خاطره آزرده نباشی...

از: ناشناس
تو آب باش اگر روزگار ما سنگی ست
شکوفه باش اگر فصل ، فصل دلتنگی ست
نگاه کن که چه نرم و زلال می خندد
بلور چشمه که درگیر جبهه سنگی ست


از: ناشناس
.
.
" فریاد " را همه می شنوند
سکوتم را اگر فهمیدی ، هنر کرده ای ......

از: ناشناس
سروده های مرا فتح کردن آسان است

نگفته های مرا میتوانی از بر کن
۲۱ آذر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می خواستم بمانم
رفتم
می خواستم بروم
ماندم
نه رفتن مهم بود
و نه ماندن
مهم
من بودم
که نبودم.


از: گروس عبدالملکیان
خواهش میکنم جناب شکوهی گهر. خودم دوست دارم دفتر شعر جوان و کلاس هاشون رو . متاسفانه مدتی حدود یک سال میشه که دور شدم از بچه های دفتر. امیدوارم بزودی دوباره فرصت جدیدی برام فراهم شه. حضور دوستانی مثل شما انگیزه خواهد شد حتماً حسین جان
۱۸ تیر ۱۳۹۰
افتخاری ست برای من حسین جان
به چشم...
۱۸ تیر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رشته ای که بر گردنم افکنده بود
نه از سر دوستی
که از برای
" مهار " بود...!
جدیدترین شاهکار استاد شفیعی کدکنی :

در میان این همه بهارها و باغ‌های بارور
چون برم ز یاد
قرن‌ها و قرن‌ها و قرن‌ها
خشک‌سالی ترا؟
***
ای کویر وحشتی که ریشه‌های من
زین سوی زمین بدان سوی زمین
از عروق صخره‌ها و
شعلۀ مذاب‌ها و عمق آب‌ها
می‌کشد مرا به سوی تو
با که در ... دیدن ادامه ›› میان نهم
بهت لالی و سکوت بی‌سوالی ترا؟
***
ای عقاب قرن‌ها، در اوج!
روی آسمان آبی ری و هوای "ابر شهر"
چون توان در آن عفونت لجن
ایستاد و دید
لحظه‌های خسته‌حالی و شکسته‌بالی ترا؟
***
می‌روم به پیش و می‌روم ز خویش
هر کجا که بنگرم
در میان ویترین موزه‌ها
نقش قالی ترا و کاسۀ سفالی ترا
***
این همیشه‌ها و بیشه‌ها
این همه بهار و این همه بهشت
این همه بلوغ باغ و بذر و کشت
در نگاه من
پر نمی‌کنند
جای خالی ترا !

مثل همیشه باوقار. مرسی از انتخاب قشتگتان
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
دورد بر استاد شفیعی کدکنی
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به جز حضور تو
هیچ چیز این جهان بیکرانه را
جدی نگرفتم
حتا عشق را ...
.
( حسین پناهی )
خیلی دوستش دارم
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و عشق
تنهاعشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند
به امکان یک پرنده شدن...
( سهراب سپهری )
انتخابتون عااااااالی بود،
سپاسگزارم...
******سهراب******
۲۲ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هنوز فرصت هست
هنوز می شود از چشمهای بارانی
دری گشود به معنای اولین خورشید
و پشت حوصله عشق زندگانی کرد...
( استاد محمد رضا عبدالملکیان )
من نمی گویم
خیل بارانهای بارآور
که می بارند
و می پویند
و می جویند
می گویند:
" تا نفس باقی ست
فرصت چشمت تماشایی ست " . . .
( استاد محمدرضا عبدالملکیان )
بهار غم انگیز از " هوشنگ ابتهاج "
.
بهار آمد گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست
چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد
که آیین بهاران رفتش از یاد؟
چرا مینالد ابر برق در چشم؟
چه میگرید چنین زار از سر خشم؟
چرا خون میچکد از شاخه گل؟
چه پیش آمد؟ کجا شد ... دیدن ادامه ›› بانگ بلبل؟
چه دردست این؟ چه دردست این؟ چه دردست؟
که در گلزار ما این فتنه کرده است؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سربرده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
چرا پروانگان را پر شکسته است؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟
چرا مطرب نمیخواند سرودی؟
چرا ساقی نمیگوید درودی؟
چه آفت راه این هامون گرفتست؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفتست؟
چرا خورشید فروردین فرو خفت؟
بهار آمد ؟ گل نوروز نشکفت
مگر خورشید و گل را کس چه گفتست؟
که این لب بسته و آن رخ نهفتست؟
مگر دارد بهار نورسیده
دل و جانی چو ما ، در خون کشیده
مگر گل نوعروس شوی مرده است؟
که روی از سوگ و غم در پرده برده است؟
مگر خورشید را پاس زمین است؟
که از خون شهیدان شرمگین است؟
بهارا تلخ منشین ! خیز و پیش آی
گره وا کن ز ابرو ، چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابر سبکرو
بزن آبی بروی سبزه نو
سرو رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا ، بنگر این دشت مشوش
که میبارد بر آن باران آتش
بهارا ، بنگر این خاک بلا خیز
که شد هر خاربن چون دشنه خونریز
بهارا ، بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا ، بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا ، دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و طوفان خشمگین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
بهارا زنده مانی زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفسها آتشین است
مبین کاین شاخه بشکسته ، خشک است
چو فردا بنگری پر بیدمشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار است
بهارا باش کاین خون گل آلود
برآرد سرخ گل چون آتش از دود
برآید سرخ گل خواهی نخواهی
وگرنه خود صد خزان آرد تباهی
بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد ، سر برآریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین طوفان برآییم
دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به آیین دگر آیی پدیدار

احسان علایمی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زمین هیچ جاذبه ای ندارد
سیب ها
به خاطر تو
می افتند...!