فلسفه باز و پوچی اگزیستانسیالیستی:
فلسفه باز روایت پوچیای است که گریبانگیر جامعهای است که حق انتخابش آسیب دیده است. او تصور میکند که انتخاب میکند اما تنها به تشویق شدن فکر میکند. این پوچی چنان گردابی درست میکند که حتی داریوش زندیق هم خودش را گم کرده است و تازه در انتها متوجه میشود که در آسایشگاه است.
این پوچی مثل ویروسی به همه سرایت میکند. دیالوگها قاطی میشود. حتی خود کارگردان در انتها سردرگم میشود و به نمیدانم پناه میبرد. بنزین هم پوچ میشود.
زیبایی پوچ میشود.
همه چیز برای دیگری است و فردیت ارزشی ندارد. وجودهای غیر اصیلی که پوچی خودشان را هم نمیفهمند چون دیگریها برایشان انتخاب کردهاند.
آزادی یا مرگ و مفهوم آیرونی و حتی هستی و نیستی یا شیطان و خدا؛ همه و همه بر انتخاب تاکید دارند.
در این پوچی وجودهای اصیل هم توان مقاومت
... دیدن ادامه ››
ندارند و کارشان به آسایشگاه روانی میکشد.
پذیرش این پوچی و در آغوش گرفتنش قدم اول است و تسلیم نشدن در برابرش و تلاش برای تغییرش قدم دوم.
در انتها دست مریزاد به کارگردان...👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻