آقای رحمانیان شما من را می ترسانید! / البته من هم پر از تناقضم.
تصویر آن روزتان از ذهنم پاک نمی شود. مطمئنم که شما یادتان نمی آید. 25 بهمن بود، سالش هم بماند. لابد شما و همسرتان هم مثل ما برای خرید کادوی ولنتاین به خیابان آمده بودید. بی نهایت از دیدنتان خوشحال شدم و به واسطه دوست مشترکمان کمی هم راحع به آن روز و احوال حرف زدیم. بعد از آن اتفاقات تلخی افتاد و شما هم مجبور شدید که مدتی غایب باشید. اما آقای رحمانیان چقدر عجیب بازگشتید! مشتاق دیدار دوبارتان بودم ولی افسوس که میسر نشد و نیست. ترانه های قدیمی را که از دست دادم ، آرش ساد و این "آخری" هم که نقلی دیگر دارد. آقای رحمانیان، من همیشه بدبین بودم و خواهم ماند، چراکه در این مملکت خوشبینی آدم را افسرده می کند، امیدها خیلی راحت به یاس تبدیل می شوند ولی اگر بدبین باشید اتفاقات کوچک هم به شما امید می دهد. آقای رحمانیان دلایلتان برای قیمت بالای آرش ساد خیلی ها را قانع نکرد و کارتان را ندیدند، من را قانع کرد ولی باز هم کارتان را ندیدم! خب گاهی اوقات دست آدم تنگ است دیگر! آقای رحمانیان، چهره افرادی که مغرور یا از جنس مافیا می شوند در نظرم ترسناک می شود. البته این کاملاً شخصی و سلیقه من است. عجیب است چهره کسانی که اشتباهات بزرگ می کنند یا از عقیده و تفکرشان متنفرم برایم انقدر ترسناک نمی شود! (مثلا همین علیرضا افتخاری یا...). آقای رحمانیان نسل من درگیر قضاوت نکردن است و البته راحت هم این کار را می کند، من هم می کنم ولی باز برای خودم دلایل دیگری می آورم که قضاوت خودم را باطل کنم. فکر می کنم هر کاری کردید که بلیط ها را بفروشید، به اشکان خطیبی که عادت کردیم، نام بهروز صفاریان، جان لنون، یلو داگز و فرهاد مهراد را هم اضافه کردید. رضا یزدانی را داشت یادم می رفت، از تصویر او و مصاحبه آخرش با روزنامه اعتماد می گذرم که حالم را خراب می کند. این همه اسم را به صف کردید که 10 تا آهنگ خارجی کاور کنید؟ یا ادای دینی به یلو داگز و فرهاد مهراد؟. آقای رحمانیان با خودم فکر می کنم شاید مدتی که در فرنگستان بودید با چیزی به اسم کنسرت-تئاتر مواجه شدید و خواستید که این مدل از تئاتر را هم به ما نشان دهید و حس خوبتان را با مخاطبان در میان بگذارید. شاید چند کار مختلف را با هم کردید که جدا جدا پولش را از ما نگیرید. آقای رحمانیان من از درآمدهای پایین و هزینه
... دیدن ادامه ››
های بالا با خبرم و قضاوتم هم به نتیجه نمی رسد اما چرا چهره شما هم در حال تغییر است؟ شاید شما هیچ کاری نکردید که قضاوت من به نفع شما تمام شود، شما هیچ تلاشی برای روشن کردن ابهامات نکردید. شما شاید در حال جدا شدن از بدنه مردم هستید!. آقای رحمانیان من به اقتصاد آزاد باور دارم و از شعارهای سوسیالیستی هم خوشم نمی آید. دوست دارم که هرکس هرچقدر که می تواند درآمد داشته باشد، دوست دارم شما هر چیزی که می خواهید و با هر قیمتی ارائه دهید. قرار نیست همه توانایی خرید هر نوع کالایی را داشته باشند، زمان حقانیت و ماندگاری شما را نشان خواهد داد. آقای رحمانیان، من اما از پوپولیسم بیزارم. اگر اندیشه و تفکر انتقادی در خون شما جریان دارد، اگر نسبت به آنچه در اطرافتان می گذرد بی تفاوت نیستید باید جوابگو باشید و همه چیز را روشن کنید. آقای رحمانیان من نطراتم را بر حق نمی دانم و از اینکه با خودم در تناقضم خوشحال نیستم، خوشحال نیستم که چهره کسانی مثل امیر جعفری به خاطر دوستی و مشاوره دادن به بابک زنجانی در ذهنم خراب می شود. خوشحال نیستم که ممکن است چهره شما هم به زودی برایم ترسناک شود.