ذرات آشوب ۷ بهمن ماه ١۴٠٣
دیدن تئاتر خوب یک طرف، نقد کردنش با رامتین طرف دیگه.
دیشب یکی از بهترین نمایش های عمرم رو داخل جشنواره دیدم، (ذرات آشوب) و باید اعتراف کنم ابراهیم پشت کوهی ذهن بسیار بازی داشته تا چنین اثری رو نوشته. گویی تمام دانشی که در این باره نیاز داشته رو به دست آورده و به دست گرفته و به تحریر درآورده.
انگار میدونسته چی میخواد.
نمیدونم چقدر در بخش موسیقی این تئاتر دست داشته اما با این حال موسیقی ای زنده و همرا با جریان داستان داشت. طوری که اگر چشم هایتان را میبستید و تنها به تئاتر گوش میدادید، کاملا متوجه جریان میشدید.
نمایش، روایتی از هُرمز بود. در دورهای که هرمز توسط پرتغالی ها اشغال شده بود. و خب طبیعتاً
... دیدن ادامه ››
نشان دهنده این بود که مردم هرمز دارن با دیکتاتوری پرتغالی ها مبارزه میکنن. بخشی که من رو به وجد آورد و مجبور به نوشتنم کرد این بود که:
شخصیت منفی نمایش (کاپیتان بلِیت) بسیار جلوه کریح و بد ذاتی داشت اما موقعی که از عشقش نسبت به یک دختر هرمزی حرف میزد همهی کراحتش به کلی پاک شد و همزمان موسیقیِ تمیزی نواخته شد که این ذات پاک رو گویا تر میکرد. حالا چرا میگم من رو به وجد آورد؟
#مولانا در دفتر اول مثنوی اینطور از عشق میگه:
هرکه را جامه ز عشقی چاک شد/ او ز حرص و عیب کلی پاک شد
تا قبل از دیدن این نمایش هیچ وقت مفهوم این بیت برایم آنقدر مشخص نشده بود. و تازه فهمیدم که وقتی مولانا میگه [هرکه] یعنی هرکسی. تفاوت نمیکند که او گمراه و کثیف باشد یا عارف و پاک. از این بابت هم میگم که پشتکوهی دانشی عمیق درباره نوشتهاش داشته.
دستیار اول این تئاتر دوست نازنینم مدیا نورخمامی بود که کما بیش شاهد تلاش های مستمرش برای جمع کردن چنین نمایش تمیزی که داشت، بودم. و برای باری دیگر دست مریزاد بهش.
دیشب این اجرا رو با رسا و رامتین دیدم و حتما بهتون پیشنهاد میکنم که اگر اجرای عمومی گذاشته شد برید ببینید. نه تنها برای اون بحث فلسفی، بلکه برای دیدن یک تئاتر فاخر. از نظر تاریخی که بر ایران گذشته. برای شنیدن موسیقی هایی نو(حقیقت تا به حال موسیقی پرتغالی با نوای بندری نشنیده بودم). و هزاران زیبایی دیگرش.
۸ بهمن ماه ۱۴۰۳، فردای تماشای ذرات آشوب، عآمش فرهیخته.