در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال بهار خدایاری | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:06:27
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد

یک فریبِ ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی

من گمانم زندگی باید همین باشد.


از: مهدی اخوان ثالث
درود بر بهار عزیز
خوشحالم که اسمت رو روی دیوار میبینم
ممنون از انتخابت
۱۵ تیر ۱۳۹۱
ممنون از انتخابت بهار جان خیلی زیبا بود..
۱۵ تیر ۱۳۹۱
حس خوبی بهم داد
۱۵ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای وطن ای مادر ایران من،

مادر اجداد و فرزندان من،
خانه من، بانه من ،طوس من
هر وجب از خاک تو ناموس من

ای دریغ از تو که ویران بینمت
بیشه را خالی ز شیران بینمت....

از: علیرضا شجاع پور
اینجا زمین است...

ساعت به وقت انسانیت خواب است....


دل عجب موجود سخت جانی است...!

هزار بار تنگ می شود،می شکند،می سوزد،می میرد!و باز هم می تپد...برای دوست...

از: ...
می تپد...برای دوست...!!!
ممنون بهار جان
۱۷ فروردین ۱۳۹۱
ساعت به وقت انسانیت خواب است....
زیبا بود...
۱۷ فروردین ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقاش نیستم،

اما
.
.
.
.

دلم دارد برایت پر می کشد...

از: ...
صدا کن مرا .

صدای تو خوب است.

صدای تو................

از: ...
وقتی میفهمی عاشق شدی که میبینی دوست نداری بخوابی،چون واقعیت شیرین تر از رویاهات شده است.

از: ...
جالبه
نمیدونستم
۲۶ اسفند ۱۳۹۰
حال چه می توان کرد بااین واقعیت درونی که زمین سفت دنیا میگوید مجازی ست.
مجاز ، خیال ، واقعیت
کدامیک حقیقتی انسانیست....
۲۶ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حافظه،برای عتیقه کردن عشق نیست، برای زنده نگه داشتن عشق است. اگر پرنده را به قفس بیندازی، مثل این است

که پرنده را قاب گرفته باشی. و پرنده قاب گرفته،فقط تصور باطلی از پرنده است.

عشق،در قاب یادها،پرنده یی ست در قفس. منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش.

عشق،طالب حضور است و پرواز،نه امنیت و قاب.



از: نادر ابراهیمی...
نادر ابراهیمی نازنین مردی بی بدیل بود.
۲۳ اسفند ۱۳۹۰
منم عاشق نادر ابراهیمی هستم
۲۴ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی


یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته


و ... دیدن ادامه ›› عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش


اگر یک شاخه گل آرد ، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه هایش را ، بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
شکر می کرد ، پس از چندی


هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت او می گفت : چه باید کرد؟


در این صحرا که آبی نیست
به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست ، خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را ، چنان می رفت و
من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم



دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟


و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه


مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت ، زهم بشکافت

اما ! آه، صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد


نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد



از: ناشناس
کامل نخواندم اما سروقت میخوانمش

ممنون از طبع زیباتون
۱۶ اسفند ۱۳۹۰
ممنون از لطفت عباس جان

خوشحالم که دوستش داشتی شقایق جان

مارال عزیزم نوشته های تو که محشرند

خواهش می کنم شروین جان
۱۶ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خداوندِ خدا،پیش از آنکه انسان را بیافریند،عشق را آفرید،چرا که میدانست انسان،بدون عشق،دردِ روح را ادراک نخواهد

کرد،وبدون دردِ روح،بخشی از خداوندِ خدا را در خویشتنِِ خویش نخواهد داشت.


از: نادر ابراهیمی-یک عاشقانه آرام
ممنون بهار
۱۴ اسفند ۱۳۹۰
هم کتاب، کتاب زیبایی است و هم شخصیت این مرد بزرگ..

ممنونم بابت انتخابتون
۱۵ اسفند ۱۳۹۰
خوشحالم دوستان دوستش داشتند.

ممنون که می خونید.
۱۵ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گفتم دل و جان در سر کارت کردم

هر چیز که داشتم نثارت کردم

گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی؟

این من بودم که بی قرارت کردم






از: عطار نیشابوری
عاقبت روزی عاشقش میکنم و
آنروز
برایش میگویم از تمام بیقراریهایم
و و قتی نوبت به بیقرار شدن او رسید
من
میشوم قرار تمام بیقراریهایش
۱۱ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عشق به دیگری ضرورت نیست،حادثه است.

عشق به وطن،ضرورت است ، نه حادثه.

عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه.




از: نادر ابراهیمی-یک عاشقانه آرام
ممنون بهار
۰۹ اسفند ۱۳۹۰
بهاااااااااااار سپاس...
۰۹ اسفند ۱۳۹۰
شدیدا دوستش داشتم
۱۰ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ماهیها چقدر اشتباه میکنن
قلاب علامت کدامین سوال است که بدان پاسخ میدهند؟
آزمون زندگی ما پر از قلابهاییست که وقتی اسیر طعمه اش میشویم
تازه می فهمیم ماهیها بی تقصیرند.

از: ناشناس
خیلی قشنگه
سپاس بابت انتخاب زیباتون بهارجان
۰۳ اسفند ۱۳۹۰
لطف داری امین جان.
۰۳ اسفند ۱۳۹۰
عالی بود
۰۳ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باید عشقی داشت

عشقی بزرگ در زندگی

از آنرو که این عشق برای نا امیدی های بی دلیلی که ما را در چنگ می گیرد
عذر موجهی می تراشد.

از: ناشناس
بسیااااااااااااااار موافقم
۰۱ اسفند ۱۳۹۰
فقط عشق به خدا به آدم اونقدر آرامش میده که وقتی پیدا بشه تمام دنیا در نظر فرد زیبا خواهد شد
آری باید عشقی داشت
عشقی ابدی
۰۱ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است .


از: فروغ فرخزاد
شعر یعنی این

درود به شرافتش که در شعرهایش ادای انسانهای خوب را در نمی اورد

خودش بود
۳۰ بهمن ۱۳۹۰
چراغ های رابطه تاریکند ..
۰۱ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پشت شیشه برف می بارد، پشت شیشه برف می بارد

در سکوت سینه ام دستی ،دانه ی اندوه میکارد
....

از: فروغ فرخزاد
توی خلوت خودم تنهای تنهام،
میدونی چی میخوام بگم؟ میخوام بگم تنهای تنهام...
ذهنم هم مثل یه کوچه خلوت میمونه که انگار یه عابر داره از توش رد میشه،
میدونی اون عابره کیه؟اون عابر تویی که بازم کوچه ذهن منو از تنهایی در آورده.
عابره هی داره سوت میزنه ،هی آواز میخونه،یه وقتا می گیره و توی کوچه می شینه،
بهش میگم پاشو خاکی میشیا! ولی اهمیت نمیده.
می ترسم اونقدر خاکی بشه که دیگه نتونم با خاک توی کوچه تشخیصش بدم،
یعنی فکر می کنم که یه روزی هم میرسه که اونقدر عابره خاکی شده که میشه خاک کوچه ذهنم
وبازم یه کوچه خالی میمونه منتظر یه عابر!
اون موقع ... دیدن ادامه ›› به نظر تو، کوچه ذهنم عابر رو تو خودش راه میده؟!
اینو دیگه من نمیدونم،این تویی که باید جواب بدی و به خاطر جواب دادنم که شده باید تو کوچه ذهنم یه کمی قدم بزنی....

پ.ن: این نوشته واسه حدود 8 سال پیشه، اما هنوزم یه جورایی به این موضوع معتقدم.




از: بهار
قشنگ بود. یاد این ترانه از فریدون فروغی افتادم:
کوچه شهر دلم از صدای پای تو خالیه
نقش صد خاطره از روزهای دور ، عابر این کوجه خیالیه
به شب کوچه دل دیگه مهتاب نمیاد
توی حجله چشام عروس خواب نمیاد...
۰۱ بهمن ۱۳۹۰
آره راست میگی، باهات موافقم.
۰۱ بهمن ۱۳۹۰
خوشحالم که شما هم منت گذاشتید و نوشته کمترین منو خوندیدو نظر دادید،ممنونم آقای ارمغان عزیز.
۰۱ بهمن ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

با ... دیدن ادامه ›› وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید

تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم

پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جارو ی با پا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بودوتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک میشدیم
لا اقل یک روز کودک میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم یاد وهم نامت بخیر
یاد درس آب وبابایت بخیر...

از: ناشناس
عالی بود انتخابت بهار عزیز...
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است))
...
_درس کوکب خانم رو خیلی دوست داشتم.
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لا اقل یک روز کودک میشدیم))
_کاش...
۲۶ دی ۱۳۹۰
خواهش می کنم علی جان.
تو به من لطف داری سحر جان.
۲۶ دی ۱۳۹۰
خیلی باحال بود.کاش میدونستیم از کیه بهار خانم،حیف نیس این به این قشنگی؟ممنون از انتخابتون
۲۶ دی ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای بازیگر گریه نکن،ما هممون مثل همیم

صبا که از خواب پا میشیم نقاب به صورت می زنیم

یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش

یکی ترانه ساز میشه یکی میشه غزل فروش

کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتهای ماست

گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست...........




تا کی به جای خودمن نقابمون حرف بزنه

تا کی سکوتو رج زدن نقش نمایش منه؟........

از: یغما گلروئی
با صدایآقای قمیشی که عالیه
۱۷ دی ۱۳۹۰
ممنون از یادآوریت محمد جان، ترانه از یغما گلروئی.
۱۷ دی ۱۳۹۰
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست...........

مرسی
۱۷ دی ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تن چو مجروح شود
به مداوا شاید بتوان خاطره رنج از آن شست ولی

دل اگر زخم خورَد
چه کسی می داند دل زخمی چه دوایی دارد؟


از: بهار
بسیار زیبا بود خانم خدایاری.
۱۱ دی ۱۳۹۰
گروه همیاری (support)
ضمن سپاس از پست زیباتون شمارو دعوت میکنیم به مطالعه بند سوم راهنمای دیوار ، در قسمت انتهایی ستون سمت چپ دیوار.

سپاس از همکاری شما.
۱۱ دی ۱۳۹۰
ممنون آقای حقگویی.
۱۱ دی ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی اونقدر دلت پر از عشق میشه که دوست داری یه نفر باشه که همه عشقت رو نثارش بکنی

هرچی میگردی اما......کمتر پیدا میکنی

اینجوری میشه که حکم عشق توی زندون دلت حبس ابده

از: بهار