در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال عماد طلاجویان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:48:58
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
جنگل
توو لجن زار بودی مثل باران اسیدی
مثل شهر پر غبار اهواز
صورتت مثل گل سرخ غریب لاله خونین بود
چشم های دو رنگت بوی تند الکل شهوت داشت
دلت از بی آینه گی ها کوه سخت غم بود
سوخته بود پایت اما قلم بود!
می نوشتی از نور
می سرودی از عشق
اما دروغ!
توی جنگ نا برابر بودی در مصاف گرگ های گشنه
و به اندام نحیفت محتاج
و بدون چوپان گوسفندان ... دیدن ادامه ›› چقدر ساده لوحن..
توی دام افتادی بودی
و درخت گیلاس نرسیده، میوه اش می چینند
باغ بی باغبان بی ثمر است
و چه احساس بدی است صید صیاد پر از نیرنگی..
قایقی که بدون آب، توی گل می ماند ناخدایش خواب است تکیه گاهش باد است!
قامت سرو خمیده است
آسمان ابر ندارد
چشم اگر باز کنی همه جا تاریک است
چشم اگر باز کنی همه جا تاریک است!
تو که می خندیدی گرگ ها بی رحم تر طعم لب های تو را می بویند
و تو هم خندان تر، موهای بدنت سیخ شدن
از درخت گیلاس می پریدن بالا
باغبان هم خواب است..
از طلوع خورشید سال هاست می گذرد
ماهک من گم شد
وسط این جنگل
سرخ شد پرچم صلح در هیاهوی درخت گیلاس
و شکست خورد جنگجویی که نجنگید، در مصاف گرگ ها وسط این جنگل..
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چشمای دورنگتو به کل دنیا نمیدم
تو قاب چشمای تو ستاره هامو می دیدم
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اندشه ام بوی نچسب ته سیگار می دهد..
روزگارم شبیه پرستوی بی آشیانه است..
خنده ام طعم سرد تابستان دارد..
به مرگ احساسم چند بند بیشتر فاصله نیست..
به خاطر سکوت نگاهم شرم دارم..
صداقتم فوت شد!
فریادم خشکید..
پاهای قلمم خسته شد..
من به زودی دار فانی را وداع خواهم گفت..
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
صداقتم فوت شد!
فریادم خشکید..
پاهای قلمم خسته شد..
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما که هستیم کسی نسیت!
هیچ فریاد رسی نیست!
سایه ها هم رفتند..
و
همین تنهایی مرگ بی رحم من است!
مجید سلیمی، متین فکری، مجتبی مهدی زاده، ساغر و شباهنگ این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تشویق هایی بی پیکر!
انگار زیر آوار مانده اند..
خسته تر از یک سیب خشک!
انگار تاریخ شان تمام شده..
زور میزنند حراج شوند!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مادامی که سکوت میکنی
انگار شب شده
همه جا روشن شده
من چون سرو قد خمیده ای شادمانم
انگار دلم سرد شده
دستام گرم شده
و تو چون بید شیرینی شادمان تر
انگار چشات کور شده
پاهات قلم شده
می نویسم که تمام شده
دلم شکسته شده
خسته شده
انگار شب شده
همه جا روشن شده ...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من و سنگ
دیشب... بعد از سی شب رفتم پارک! نتها.. با پاهای خودم! ولی دلم جامانده بود در اتاق! با اینکه ذهنم کپک زده بود اما با خودم بردمش.. وقتی رسیدم همه جا تاریک بود.. به تاریکی شب هایی که مهتاب نیست!
دلم سیگار می خواست.. به جیب های خالی از پرم نگاه کردم.. خماریش به نداریم فخر می فروخت! خنده ام گرفت.. دلم سرد شد!
ای کاش رفیقم بهمن اینجا بود.. سیگار بهمنم..
اگر بود دستانم گرم می شد!
نیمکتی پیدا نکردم.. من همیشه دیر می رسم! وقتی زانو هایم لرزید فهمیدم باید بنشینم.. روی زمین نشستم! به سادگی گوشی ساده ام..
چشمانم تحمل دیدنی هارو نداشت.. دنبال ندیدنی ... دیدن ادامه ›› ها می گشتم!
یا همان غریبه ها...
به سختی در لابه لای تاریکی سنگ بزرگی را دیدم..
رنگش خاکستری بود.. اما دلش میخواست سبز باشد!
اطرافش علف روییده بود.. اما بعضی علف ها خشک و زرد شده بودند.. شاید به خاطر گرمی سرمای زمستان باشد!
سنگ را برداشتم.. سطح ناصاف و چغری داشت.. انگار از روزگاران دل خوشی نداشت.. پکر بود!
بزرگ بود اما در دستان من وزنی نداشت.. حتی سبک تر از قاصدکی که همیشه مهاجر است!
این سنگ مرا یاد دل های سنگی آدم های این روزها انداخت.. اما دلش سنگ نبود.. شیشه هم نبود! کویری پر از مهربانی و صداقت بود.. مرا یاد سخاوت کوه ها می انداخت..
او تبعید شد! به جرم سنگ بودن.. در علفزاری خشک و زرد! مانند کسانی که به جرم سنگ نبودن سال هاست که تبعیدند..
تقدیرش سنگ بودن است.. اما شرم ندارد.. می گفت دلم می خواست ترانه ای غمگین بر لبان عاشقان باشم!
مانند من که دلم می خواهد ستاره ای از آسمان باشم..
او می گفت همیشه به جرم سنگ بودن تحقیر می شد.. سطح ناصافش به خاطر زخم های روزگاران است..
می گفت پدر و مادرش را یک روز بارانی در دریا گم کرده.. و سال هاست که نتهاست..
نه شناسنامه دارد.. نه نام.. و نه نشان! فقط محکوم به سنگ بودن است!
روزگارش بد نیست.. نگهبان علفزاری خشک و زرد!
بسیار شکست خورده.. و هر روز شکست می خورد..
اما به سنگ بودن خود متعهد است! او می داند تقدیرش شکست است.. اما می گفت اونقد می جنگم، تا هر بار شکست بهتری بخورم.. تا شاید روزی سنگ بودن جرم نباشد.. و مرا ستایش کنند!
هنگام وداع به من گفت: بیدار باش و جنگجو..
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزگارم بد نسیت!
کار پیدا کردم..
نقاشی میکنم..
شب ها برای مرگ قلبم
یک پاکت سیگار میکشم..
زیباست...

پاینده باشید
۱۶ آذر ۱۳۹۴
مرسی از لطف دوستان
۱۷ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شکستنی ندارم!
تموم شد..
با احتیاط حمل نکردم!
بزن، نترس..
حالا شبیه سیب خشکی شدم که هیچ کس لب بهش نمیزنه..
فاسد شدم!
تاریخم تمام شده..
زور میزنم حراج شوم..
خیلی بده آدم باشی و عین سگ زندگی کنی..
Mohanna.azimi_sarikhanbeyglo، ستار میم و مجتبی مهدی زاده این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی احساسم
سطل آشغالی بیش نیست!
همان بهتر که سهم من از دنیا حسادت گربه ها باشد...
فولاد زرهی به نام دل تمام دار و ندارم را منهدم کرد..
تفسیر سرخی سیب زرد درخت انار!
کشور احساسم یخ سرد تابستان..
استخوان فولادی لب هایم نرم شد..
لبخندم معنی برگ عسلی درخت بید دارد!

چشمهایم
آکاردئونی بی صدا..
قدم های قلمم سربازی خسته!
ذهنم به تازگی شکار صیاد کپک زده..
دستان بی خستگی ام مفلوک..

اینجا اسبی برای پرواز ندارم..
گوشهایم سواد شنیدن ندارد!
رنگ آسمان چه بی رحمانه تاریک است..
من
شاید دیگر شعری نگویم . . .
آرزو، مجتبی مهدی زاده، roya imani و maria این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من همچون سیگار خشکی هستم
که در انبار دکه ی سرکوچه مان به خاطر گرانی فاسد شد!
مجتبی مهدی زاده، maria و قنبرعلی رودگر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اینجا..
اینجا صدای وحشت اسبان بی شجاعت بیداد می کند!
گلدان ها خشکیده از حسادت..
چشم ها ترکیده از بی خوابی!
لب ها بسته از فریاد سکوت..
دختران اینجا بوی کثیف دندان های سگ می دهند!
نگاه آدمان سرخ تر از خون کفتار است..
سبزی ها اینجا رنگ زرد آیلین مهتاب دارد!
صداقت پیرتر شد..
هنر اینجا به قبرستان رفت و زمین شرم دارد!
پرستوها پرواز فراموش کردند..
کلاغ های سفید سیاه تر شدند!
و
من
اینجا
بی تو
تنهاتر از تنفس سرد باران به خاطر پاییز بی صدا خواهم مرد...
از زندگی که زیبا نیست!
و
از شقایق هایی که خشکیدند..
به پوچی رسیدم...


پوچی من چراغ قرمز بود!
شصت ثانیه توقف..
چراغ سبز شد!
من دوباره عاشق زندگی شدم...
بچه ایرانم..
سرزمینم پر احساس غریب باران..
سادگی حس من است..
من پر از شقایقم..
آسمان مزد نگاه پر سعادت من است..
دل من شادتر از مهتاب است..
خنده ام بوی صداقت دارد..
من منم ...!
و تو اما ...
نفست گرم تر از خورشید است..
خنده ات بوی شقایق دارد..
تو به مانند سبویی هستی که در آن یاس به اندازه باران ساده است..
تو تویی ...!
تو به مانند سبویی هستی
که در آن یاس به اندازه باران ساده است..

عالی
۲۶ مرداد ۱۳۹۴
سلام جناب رودگر و رئیسی مرسی از لطفتون..
۲۷ مرداد ۱۳۹۴
مرسی از لطف همه ی دوستان
۲۷ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هی شاعر !
چه می نویسی ؟
اینجا
ایران است..
شعرهایت دیگر معنی تبسم ندارد..
از گلایه هایت ساده رد شو!
اینجا مردمش احساس را در بند کرده اند..
غریبی اینجا بیداد می کند!
به دنبال چه می گردی ؟
آشیانه!؟
باورکن
دل های سنگی آدم های این روزها جای هیچ تبسمی را بهانه نیست!
هی شاعر...
از من به تو نصیحت!
آرام باش
بنشین
سکوت کن!
یخ می بندد دستانت..
فریاد را خاموش کن!
شاعر بی صدا می گویمت کسی نشنود!
من هم دلگیرم...!
گرچه این روزها تبسمم دربند اسیر است!
و یاد لبخند برایم خاطره تلخ نارنج دارد..
تورا که می بینم
به دور از این همه همهمه و رنج اسارت
باز به حرمت نگاه پر صداقتت صمیمانه با لبخند آشتی می کنم!
و
برای فرار از
سکوت
شکست
درد بی انتها
دوباره لبخند می زنم..
به امید لبخند همیشگی تو...
یاس
راستی یاس همه یاسمن است!
یاس تو کیست؟
اینجا همه با یاسن و من بی یاسم..
راستی یاسی هست؟
که برایش ببرم احساسی..؟
من که خود یاس ندیدم به چشم!
تو برایم بفرست یاس پراحساسی..
راستی اگر از این یاس ها یاس تو یاسمن است!
من برایش بنویسم عشق را
نکند تنهایی بشکند احساس را..
را ستی شک دارم یاس تو ، یاس تو باشد!!