«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
تنهاییام را بنواز
در شادمانیات، تنهایی مرا
با ساز ناکوکت بنواز
بنواز آنچه میبینی
آنچه میتوانی
با دستان کثیف آغشته به حیاتم،
آنچه از دل برون کردی را بنواز.
بنواز تنهاییام را
که من امشب
بر فراز ابرهای خاکستری اندوه در پروازم
بنواز تنهاییام را، اندوهم را
بنواز بالهای پروازم را
بنواز که امشب،
میان من و ما
دیوار بیاعتمادی بلند است.
آن قدر
با یادت
در گوشم
زنگ میزنی
زنگ میزنی
که آخر
از یادم میروی …
دانههای تسبیحم را در میان امواج گم کردهام
جایی میانهی توفان سیاه گیسوان تو ...
دیدن؛
گاهی این سادهترین حس مستقیم از پیچیدهترین کابوسهای شبانه هم هراسناکتر میشود!
دم جنبانک پیر اما، راه خود را میرود
اقتضای طبیعتش این است ...
شتاب زندگی، امانِ خستهام را بریده …
ای کاش معلم بدخلق؛
میایستاد،
نفسی تازه میکرد،
و میگفت؛
نقطه سرِ خط …
رهگذرِ آشنا
شادمانه میخندید و نمیدانست
خندهاش؛
اندوهی هزار ساله است
در دلِ مردِ ایستاده …
دیدن نمایش «من» به کارگردانی فرهاد تجویدی را به دیگران پیشنهاد میکنم.
شاید روی صحنه خبری از ستارهها و چهرهها و بدنهای ایدهآل نباشه، اما عشق در آن موج میزند و این را پس از پایان اجرا با دیدن اشکها و لبخندهای بازیگران جوان و تازه کار که از شنیدن صدای تشویق حضار نمیتوانند جلوی احساسات خود را بگیرند میتوان فهمید.
خود نمایش هم شاید شاهکار نباشد اما نمایشی است که مخاطب را اقناع میکند. هر چند با نزدیک شدن نمایش به پایان خود، دچار کمی وادادگی میشود.
البته سخنرانی کارگردان در پایان کار هم کاملا اضافه است و بخشی از حس کار را دچار خدشه میکند، هر چند که این کار وی با توجه وضعیت موجود تئاتر قابل درک است...
فقط میتونم بگم جالب بود، همین ...
یک کار فوقالعاده، بینظیر و من شیفتهش شدم. بخشی از وجود من هنوز در سالن نمایش جا مانده و هنوز هم دلم میخواد برم و باز نمایش رو ببینم.
بعد از دیدن کار مزخرفی چون سیندرلا، دیدن یک اثر ساختار شکن و پرکشش لذتی است وصف نشدنی ...