«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من واقعاً عصبی شدم، امروز تا ساعت ١ ظهر اینجا رو چک کردم و نه خبری از صفحه جدیدی بود و نه اعلام شده بود که قراره صفحه های جدید باز بشه، بعد از اون نتونستم بیام اینجا، الان که اومدم هم صفحه روزهای جدید باز شده و هم پر شده!
این چطور اتفاق می افته؟؟ نباید حداقل روز قبل اعلام کنین که صفحه روزهای جدید باز نیشه که بتونیم هماهنگ کنیم؟؟
روابط عمومی محترم نمایش، من سه دوره است میخوام این کارو ببینم، دوبار قبلی حتی بلیت هم خریدم ولی روز اجرا نمیشد برم، احساس میکنم طلسم شده!
این بار هم از روز اول اینجا رو چک کردم،اما هنوز موفق نشدم بلیت بخرم، روز آخر مشخصه کی خریدش باز میشه؟؟ چون الان تمام روزایی که باز شده فروخته شده.
خانم داودی گرامی. ممنون از پیگیری شما.
واقعیتش در مورد طلسم نمیدونم، ولی باور کنید دیگر دوستان هم از طریق پیگیری و چک کردن متوجه باز شدن روزهای جدید میشوند... :-)
در هر صورت فردا آخرین روز اپرای عروسکی مولوی باز خواهد شد.
( در ضمن تا همین لحظه هنوز برای روزهای یکشنبه و دوشنبه حدود 25 عدد بلیت باقی مونده...)
○●○●○●○●○●○●○ دوستان گرامی لطفا توجه فرمایید!○●○●○●○●○●○●○○
با توجه به استقبال شما عزیزان و همچنین ایجاد امکان خرید با بسته های تخفیفی برای سایر آثار، اپرای عروسکی مولوی 2 روز دیگر تمدید خواهد شد. ( پنجشنبه و جمعه، 8 و 9 آبان)
لطفا توجه بفرمایید که امکان تمدید مجدد وجود ندارد لذا به دوستان خود که از خرید باز مانده اند نیز اطلاع دهید.
★|| به منظور داشتن زمان کافی برای خرید همگان، روزهای خرید از شنبه باز خواهند شد||★
سلام دوست خوب تیوالی ام خانم شراره عزیز من هم دیدم و می تونید نظرات و نقدهای تمامی دوستان خوبمون که دیدند رو مطالعه بفرمایید من به شخصه بسیار دوست داشتم پیشنهاد می کنم جز به جز این اثر زیبا رو با دقت ببینیدو لذت ببرید :)
سلام
برای گزارش یا مصاحبه بخوام کارگردان یا روابط عمومی رو پیدا کنم، باید چیکار کنم؟؟؟
از اعضای گروه کسی اینجا هست؟
اگر هست، این ایمیل من هست، sharare.davoodi@gmail.com
واقعا نمایشنامه ی قشنگی هست من فکر نمی کردم بچه هایی تو این سن بتونن قشنگ بازی کنند به خصوص نقش دی دی پسر ولاکی که لاکی تونسته بود اونقدر خوب بدنش رو مهار کنه ولی سالن خیلی گرم بود وباید یک فکر جدی کرد وبازیگرا هم اذیت میشدن دکرو نور هم خوب بود کارگردانی هم خیلی خوب که تونسته بابچه هایی تواین سن وسال تاتری به این سنگینی کار کنه :-D
واقعا نمایشنامه ی قشنگی هست من فکر نمی کردم بچه هایی تو این سن بتونن قشنگ بازی کنند به خصوص نقش دی دی پسر ولاکی که لاکی تونسته بود اونقدر خوب بدنش رو مهار کنه ولی سالن خیلی گرم بود وباید یک فکر جدی کرد وبازیگرا هم اذیت میشدن دکرو نور هم خوب بود کارگردانی هم خیلی خوب که تونسته بابچه هایی تواین سن وسال تاتری به این سنگینی کار کنه :-D
من نمی دونم کی صفحه خرید روزهای جدید باز میشه کهتموم میشه و بعدش من می فهمم! تازه هر روز هم دارم چک می کنم؛ یه روز که نیستم و دیروقت میام اینجا اینطوری میشه؛ صفحه خرید بلیت سه روز آخر معلومه کی باز میشه؟؟؟ من حتماً باید بلیت این کار رو بگیرم!
خانم داودی گرامی. 3 روز پایانی اپرای مولوی به احتمال فراوان تا زمان شروع اجراها باز نخواهد شد.
با توجه به سرعت فروش من توصیه میکنم که هر چه زودتر در روزهای موجود نسبت به خرید بلیت اقدام کنید.
اگر لطف یکی از دوستان تیول نبود؛ شاید هنوز این نمایش رو ندیده بودم و حتی ممکن بود باز هم از دست بدم!
وقتی قرار شد یکشنبه برم اجرا رو ببینم، اولین کاری که کردم، سراغ نمایشنامههای کتابخونهام رفتم و خشکسالی و دروغ رو کشیدم بیرون، اون روز با اینکه نشست خبری داشتم و باید مصاحبه میگرفتم و خبرش رو هم تا قبل از ساعت ۵ تحویل میدادم، ولی نمایشنامه رو هم خوندم، خوندم و خیلی خوشحال بودم که خوندمش و با علم به اینکه دیالوگها رو میشناسم و خط داستان رو میدونم، سر اجرا رفتم.
من همه نمایشها رو با دوستی خیلی خیلی سخت گیر نگاه میکنم، بعد از چند دقیقه از شروع هر نمایشی کاملاً میفهمم که از کار خوشش اومده یا نه؟
سر خشکسالی و دروغ، میدونستم از کار خوشش میاد، نمایشنامه رو خونده بودم و با پیشینهای که از بازیگرها داشتم مطمئن بودن اجرای خوبی هم میبینیم.
خلاصه اینکه وقتی نمایش تموم شد و در راه برگشت بودیم، گفت: چقدر نویسندهاش باهوش بوده، چقدر زیاد!
من قبل از رفتن سر این نمایش، نمایشنامه رو خوندم و بر عکس نمایشنامه <در انتظار گودو> که چندین بار شروع کردم ولی هرگز تموم نشد تا روی صحنه دیدمش، این یکی خیلی ساده و روون پیش رفت و تموم شد. متن خیلی خوبی بود که با شیوه اجرایی غنی زاده خیلی بهتر هم شده بود.
بازی همایون غنی زده چیزی فراتر از تمام اجرا بود و خیلی جالب اینکه وقتی متن نمایشنامه رو می خوندم، تقریباً همچین شخصیتی رو برای مگ توی ذهنم تصور می کردم.
متن های ماتئی ویسنی یک رو همیشه دوست داشتم و دارم. نمایشنامه هاش رو هم که می خونم، احساس خوبی بهم میده. البته این متن رو نخونده بودم و کاملاً ناشناخته رفتم و به نظرم کار خوبی بود که با داشتن متن قوی کار رو پیش می برد.
از ابتدای نمایش که زن کافه دار اومد روی صحنه به این فکر می کردم چقدر صورتش، نحوه بازیش و شیوه ادای دیالوگ هاش برام آشناست و هر بار هم که می اومد بیشتر این موضوع ذهنم رو درگیر می کرد تا در آخرین لحظه وقتی داشت ماجرای آخرین تانگو رو تعریف می کرد، یادم اومد! همون یرمای نمایش یرمای رفیعی بود. البته چیزی به مراتب بالاتر و بهتر از اون نقش الکی پر شور و خسته کننده و بپر بپر!!!
خلاصه اینکه اینجا بازی های همه خوب بود، چیدمان صحنه رو هم خیلی خوشم اومد و به نظرم ایده متفاوتی در استفاده از ابزارهای صحنه بود.
خوب و ساده و دوست داشتنی!
فقط من می خواستم این نمایش رو برای گروه سن نوجوان معرفی کنم که آهرش با توجه به کلماتی که ردو بدل شد؛ احتمالش کمه!
اما خودمو دوستم خیلی دوستش داشتیم.
حرف شما درسته، ولی امکان معرفی کردن وجود نداره، هرچقدر هم که به قول شما این دوستان شیطون رو درس بدن، بعداً همین معرفی کردن تبدیل میشه به ترویج دعوا و این جور چیزها، با اینکه خودم با این قضیه مخلفم و فکر می کنم نوجوان بهتره خیلی چیزها رو در تئاتر و سینما ببینه و پیش آمدهاش رو لمس کنه، تا اینکه خودش بخواد همه چیز رو تجربه کنه.
من امشب اجرا رو دیدم و به نظرم خیلی خوب بود.
بهرام افشاری در کنار هوتن شکیبا ترکیب خیلی جالبی رو به وجود آورده بودن که به نظرم خیلی به دل می نشست. از طرفی نگار عابدی خوب توی نقشش رفته بود.
شکل طنزی که توی نمایش وجود داره، با خیلی از کارهای طنزی که تا حالا دیده بودم، فرق می کرد. ایرانیزه کردن به نظرم کلمه درستی برای این نمایش نیست، بازنویسی مختصری بود از نمایشنامه اصلی که به نظرم خیلی خوب از آب در اومده بود.
امشب هم صدا خنده و دست زدن های تماشاچی ها اینو نشون می داد که دوست داشتن.
هفته پیش جمعه رفتم دایی وانیا رو دیدمٰ به قدری احساس بدی داشتم که وقتی روی صندلی های چهارسو هم نشستمٰ نمی تونستم با حس بد نمایش قبلی مبارزه کنم . اما همین که شروع شد و شاید 5 دقیقه از کار گذشت درگیرش شدم و کلی لذت بردم.
فقط بعضی جاها احساس کردم زیادی طولانی شده ولی با این همه دوستش داشتم.
هیچی دیگه باید صبر کنین با تخفیف های دانشجویی و تخفیف های تیوال به قیمت های قبل بخریم تازه دلمون هم خوش بشه !!
بااین اوصاف فکر کنم باید دیگه یواش یواش تاتر را از سبد تفریحاتمون خارج کنیم ....
همین حالا که اینحا دارم می نویسم، نیم ساعتی هست که از نمایش-موسیقی برگشتم خونه. از اینکه ساعت 10 بلیط گرفته بودم و ممکنه نرسم، خیلی نگران بودم که فقط یه دوست بود که با بودنش تونستم این نمایش رو ببینم.
خیلی خوشحام که نمایش تمدید شد، چون وقتی هفته قبل نتونستم برم، همه امیدم رو از دست داده بودم و با تمدید شدنش بیش از اندازه شاد بودم!
امشب حس خوبی دارم، نه فقط به خاطر موسیقی هاش، نه فقط به خاطر بازی هاشون که توی دو سال گذشته کم نمایشی دیدم که بازی ها اینطور به دلم بشینه، حالم خوبه چون نمایش حال آدمو خوب می کنه.
من اپیزودی که مهتاب نصیر پور همسر کارگردان بود و ...، رو خیلی خیلی دوست داشتم. با اینکه بقیه هم عالی بودن و واقعا جدا کردنش برام سخته، ما اون اپیزود یه جوری رو دلم نشست.
@حاج حسام این گزارش نبود! این نظر بود که توی فضای دوستانه نوشتم. گزارش نوشتن این نیست!
@پویا قائم مقامی اگه در مورد یرما صحبت کردم، بیشتر به خاطر این بود که اسم کارگردان بزرگی رو به دوش می کشید ولی هیچی نداشت. اما ترانه های قدیمی به نظر من بازی های خوبی داشت که مدت ها دنبالش بودم ولی ندیده بودم. و ایده موسیقی در نمایش و استفاده ا ابزار آلات موسیقی خیلی به ل می نشست.
@ساسان زرافشان نیا، راستش می دونم. گفتم که بابام بعد از دیدن بروشور اینو گفت، چون شبی که کنسرت شجریان بود برای بم، توی سالن بوده و شجریان صداش کرده روی سن، بابای من از اونجا یه چیزایی یادش بود.
ممنون
نوستالوژِ دوست داشتنی که من نتونستم ترکش کنم و حالا می تونم خطوطی رو توی بنویسم.
باورتون نمی شه حتی این نوشته هام که مطمئن هستم چاپ میشه، برام لذت بخش هستن، درست مثل روزهایی که خبرنگار افتخاری بودم و یادداشت های کوچیکم منتشر می شد.
من از اولین شماره های دوچرخه اون رو میخوندم و تا مدت ها آرشیوش رو هم داشتم. فکر میکنم سوم راهنمایی بودم که دوچرخه متولد شد. هر هفته با ذوق و شوق منتظر پنجشنبه ها بودم. اوج دوران طلایی دوچرخه هم مسابقه کتابخوانی دوچرخه طلایی بود که من هم به عنوان یکی از داوراش انتخاب شده بودم. اما بعد از مدتی دوچرخه تغییر کرد. انگار مِید این چاینا شده بود! دیگه اون موجود دوست داشتنی قبلی نبود، جذابیت نوشته هاش به طور فاحشی کمتر شده بود. مدتی که به همین روال گذشت دیگه هرگز دوچرخه نخریدم. نمیخواستم اجازه بدم خاطرات خوبم از دوچرخه ساییده بشه و از بین بره. الان دوچرخه ی اون دوران، یکی از جاویدترین خاطرات دوران نوجوانیمه.
من یادم نیست کی متلود شد، ولی یادمه پنجم دبستان بودم که پیداش کردم و وقتی دوم راهنمایی بودم، کارت خبرنگار افتخاری رو با تمام افتخار توی دستم داشتم!
این دوره ای که شما میگین رو یادم نمیاد، نمی دونم شاید حتی متوجه این تغییرات نشده باشم!
برای من دوچرخه همیشه دوچرخه بود، دوچرخه ای که فقط برای نمایشگاه مطبوعات کودک و نوجوان، نمایشگاه مطبوعات و تولدش لحظه شماری می کردم که بهانه ای برای رفتن پیششون داشته باشم!
نمایشگاه مطبوعات از 10 می رفتم تا 8، یک ساعت کا نمایشگاه، باقی دمه غرفه دوچرخه که همیشه هم خانم حریری بهم می گفت، شراره بیا توی غرفه! و هترین لحظه من بود!
اون زمان ها فقط یادداشت های کوچیکم چاپ می شد و من دلم به همونا خوش بود!
عجب روزیایی بود! چه خاطراتی زنده شد!
چند روزی بود که زیاد به اینجا سر نمی زدم، امشب که اومدم و بیشتر پست های نمایش ها رو خوندم، دیدم سر این نمایش بحث زیادی به وجود اومده. واقعیت اینکه از بین حرف ها نتونستم به چراغ روشنی برسم! منظورم اینه که حرف های همه تکه هایی از پازل هست که البته بخش اصلی اون گویا حذف شده و برای همین من موندم و یه ذهن پر از سوال.
ذهن خبرنگاری من ساکت نمی شینه، اگر بین شما کسی هست که از اولین پست ها و صحبت ها خبر داره، به شکل واضح و روشن توضیح بده. ممنون می شم خیلی زیاد
بی ربط شاید اما یاد شعری افتادم از اخوان ثالث (اگه اشتباه نکنم):
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بیتم صدایم کوته ست
...
خلاصه روایت این قصه ی پر غصه هم آش دهن سوزی نیست به نظرم
خانم داوودی عزیز،
سلام.
نظرات دوستان محترم و ارزشمند است. بنده کمترین به عنوان یکی از کوچکترین اعضای گروه نمایشی، شما رو به دیدن نمایش دعوت می کنم تا خودتان با هوشمندی و درایت خودتان، تکه های پازل را کنار هم قرار دهید. راستش قرار نیست تکه های این پازل، خارج از متن کنار همدیگر قرار بگیرند. نمایش، حرف خود را روی صحنه می زند و چه اتفاقی بهتر از اینکه حضوری با هم درباره یک کار هنری، گپ بزنیم؟ :)
خوش بحالتان که از سوی یکی از اعضای گروه اجرایی بعنوان میهمان دعوت شدید و نیازی به خرید بلیط نیست. این اتفاق را به فال نیک بگیرید و برای تماشای نمایش میهمان دوستان باشید
پس از دیدن نمایش اگر تمجید کنید نمایش رو که می شود عزیز دل و عزیز جان ولی اگر مخالف اظهار نظر کنید که ...
ضمنأ به سجاد افشاریان نیز بگویید که در آیین ما قهر با خانواده جایی ندارد
جناب اصلانی، بنده در طول تمام این مباحث، وارد هیچ کدام از بحث ها نشدم. چون ما کاری را انجام داده ایم و حالا منتظر شنیدن نظرات هستیم. همه نظرات هم بر دیده ی منت ما جا دارند. دعوت به دیدن نمایش هم برای عموم مخاطبان و مردم است، نه فقط خانم داوودی یا کس دیگری. در آیین ما کلام پر طعنه جایی ندارد دوست خوب.
این یک دعوت عمومی است، از طرف گروه نمایشی: کاش به تماشای نمایش بنشینیم و به زبان فرهنگ با هم سخن بگوییم و همدیگر را برای ساختن، نقد کنیم. باز تاکید می کنم، قرار نیست خارج از متن، حرفی بزنیم. میدان جنگ نیست، صحنه نمایش است و این صحنه انقدر جادو و جاذبه دارد که همه حرف ها را به تنهایی بزند. تماشای نمایش، خواندن کتاب، دیدن فیلم و... همه و همه، تمرین مدارا، گوش دادن و شنیدن است. ما همگی، تمرین کنندگان شنیدن و سپس گفتن هستیم. این دعوت برای خودم است اصلا، قبل از حرف زدن، باید بشنویم، با آرامش و اطمینان، با فروتنی. برای همین، قبل از هر چیز، دعوت به شنیدن می کنیم که محصول کار ماست. همین!
باقی بقایتان.
با مهر و دوستی
خانم مهاجرانی، اگر منظور از دعوتتان ترغیب شخص به دیدن نمایش است، لطف نموده و توضیح دهید تبلیغ یک نمایش به چه معناست؟
به تیوال نیز پیشنهاد میکنم صفحاتی را مختص تبلیغ عوامل نمایش در نظر بگیرند تا از تبلیغهای مستقیم و غیر مستقیم عوامل نمایش ها در امان باشیم. باور کنید یکی از مشکلات تبلیغات این افراد در غالب نوشته هایی در بخشهای مختلف اعم از تئاتر و گفتگو ... دیدن ادامه ›› و .. است.
به هر حال به نوع خود شیوه جدیدی را از خانم مهاجرانی مشاهده کردم!! خانم داودی از دوستان در مورد وقایع و اتفاقات پیش آمده از سوی سجاد افشاریان با کاربران تیوال سؤال دارند، خانم مهاجرانی در جواب اعلام میکند بیایید با خرج خودتان میهمان ما باشید و نمایش را تماشا کنید !!!!
ممنون از جواب ها.
یه چیزی که هست اینه که با دیدن نمایش نمی شه گفت که اتفاق هایی که افتاده و من هم بر اساس همون تکه های پازلم دارم نتیجه گیری می کنم، درست بوده.
من به شخصه آقای افشاریان رو خیلی دوست دارم، یادمه سال گذشته دقیق روز تولدم بود که نمایش تبار شناسی دروغ و تنهایی رو دیدم و هنوز هم از اون نمایش به عنوان یکی از بهترین ها یاد می کنم.
در مورد ان نمایش هم به شخصه فکر می کنم ترکیب کردن دو نمایشنامه با قلم افشاریان و طراحی خودش کار خوبی هست.-من اینطور فکر می کنم.-
اما ... دیدن ادامه ›› سوال اصلی من اینجا بدون جواب موند، دقیقا چه چیزی گفته شد که برخورد بدی صورت گرفت و در نهایت هم گروه همیاری پست ها و نظرات یکی از کاربرها رو پاک کرد؟
من چرا اینجوری شدم؟ فقط تیوال رو باز می کنم و میام روی این پیج و صحبت ها رو می خونم!
بلیط ساعت 8 ندارم و مجبورم 10 برم، هنوز معلوم نیست بتونم این تایم دیر رو برم یانه، ولی با حرف هایی که اینجا خوندم، دلشوره بدی دارم که از ترس ناشی از دست دادن این اجرا شکل گرفته.
هر دو ساعت یه بار میام کاری که گفتید انجام میدم.عین شما...
فقط میگویم که می بالم...به همه چیز.ندیده و نشنیده...
از امروز خودم را برای هق هق آن شب آماده کرده ام...