در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمد امین عندلیبی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:57:49
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پنج موومان سمفونی روانی «اسفرود بی‌دم» (تعبیری که خود اثر ادعایش را دارد) حرکتی‌ست در هجو (و حتی گاهی هزل) چند وضعیت آشنا؛ که در عین حال دارای رابطه‌ی بینامتنی گسسته، شالوده‌شکن و آشنایی‌زدا با منابعی‌ست که نویسنده مدعی‌ست در خلق موومان‌هایشان استفاده کرده. این رویکرد باعث به وجود آمدن اثری شده که شاید بتوان آن را واجد گونه‌ای زیبایی‌شناسی‌ امر جفنگ یا جذابیت هنری خزعبلات دانست.
اما کمیک بودن نمایش مدام به سمت گروتسک شدن پیش می‌رود، چون در زیرمتن همه‌ی موومان‌ها، یک چیزِ مشترک وجود دارد: خشونت عریان در وحشی‌ترین شکل‌های ممکن خود؛ و تکرار و تداوم آن، چه به یک شکل، چه در اَشکال مختلف.
در مورد شیوه‌ی کارگردانی اثر هم می‌توان گفت تلاش کارگردان به‌خصوص در مورد ریتم و طراحی میزانسن، به خلق فضای توصیف‌شده کمک کرده؛ اما در مواردی بازی‌ها از یک‌سو، و از سوی دیگر زیاده‌روی در فراتر رفتن از مرزهای طنز سیاه به سمت شوخی‌های دَم‌ِ دستی در لحظاتی از نمایش، موجب افت اثر می‌شود.
اما در کل «اسفرود بی‌دم» را می‌توان تجربه‌ای موفق در بازنماییِ صحنه‌ای خشونت از راه نمایشِ شرایطِ مزخرف با استفاده از خُل‌بازی دانست.
اثر کریمپ در کلیت خود استعاره‌ای‌ست از گفتمان قدرت و خشونت در روابط انسانی، که در این متن در رابطه‌ی یک زن و مرد نمود یافته است. چیزی که در طول نمایش تکرار می‌شود چرخه‌هایی از انواع خشونت، به‌خصوص شکنجه و آزار ذهنی، و جابه‌جایی روابط سادومازوخیستی بین دو سوی رابطه‌ست.
از لحاظ سبک اجرایی، کارگردان تلاش کرده با طراحی میزانسن و به کارگیری اسباب صحنه‌ای (آکسسوار، نور و دوربین)، روایت چندسویه‌ای از این رابطه‌ی خشن ارائه دهد؛ و این در حالی‌ست که خود کارگردان نیز حضور مشخصی روی صحنه دارد.
کارگردان اثر تلاش خوبی برای نشان دادن استعاره‌های نمایشنامه‌ی کریمپ در اجرا داشته؛ که البته گاهی (بیشتر به دلیل شرایط و ابعاد سالن و محدودیت‌های امکانات صحنه‌ایِ در دست کارگردان) صحنه دچار اغتشاش میزانسن و همچنین سردرگمی مخاطب می‌شود.
نمایشی خوب و شایسته‌ی توجه از هنرمندان جوان تئاتر. اثری با نگاه ویژه‌ به مسئله‌ی مرگ، هبوط اورفئوس‌گونه به جهان مردگان که با شعر و موسیقی نمود یافته، ردی پررنگ از عشق که بر روایت داستان کشیده شده، و استفاده از کمدی-تراژدی. برای این گروه آرزوی موفقیت بیشتر دارم.
عزیزید
ممنون از لطف و محبتتون جناب عندلیبی عزیز
۱۸ شهریور ۱۴۰۱
ممنون از توصیفات و نگاهتون به اثر ما 🙏❤️🎭
۱۸ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش «مجلس شبیه‌خوانی نسوان»

در روزگار مشروطه و سال‌های پس از آن، به‌ویژه دهه‌ی نخست پادشاهی رضاشاه، «تیاتر» یکی از ابزارهای انتشار افکار متجدد در میان توده‌ی مردم بود و منورالفکران در پی استفاده از تیاتر برای بیان آرمان‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود بودند. در آن زمان انجمن‌های مختلفی از نویسندگان، سیاسیون، منورالفکران وهنرمندان برای مطرح کردن و گسترش ایده‌های نو و اندیشه‌های تجددخواهانه تشکیل شد، و تیاتر یکی از بخش‌های اصلی «پروگرام» آنان بود. از جمله در انجمن‌های زنان (مانند انجمن‌های مردان) تیاتر یکی از بخش‌های اصلی فعالیت این انجمن‌ها شد. در انجمن‌های زنان هدف بیشتر تهیه‌ی سرمایه برای فعالیت‌هایی مانند امور بهداشتی و نیز برپا کردن مراکز آموزشی و تربیتی مانند مدرسه‌هایی به سبک جدید و اکابر بود. چنین هدفی حمایت‌هایی را از سوی مردان روشنفکر هم برمی‌انگیخت، اما بسیاری از متعصبینِ مخالفِ هر نوع تجدد و آزادی‌خواهی، با این نمایش‌ها مخالف بودند؛ مثلاً در تیاترها اخلال می‌کردند، وسایل یا مکان‌شان را به آتش می‌کشیدند، و حتی دست به قتل هنرمندان می‌زدند. این خشونت کور در جامعه‌ی مردسالار در موردِ زنان منورالفکر و هنرمند، نمودِ  بیشتری داشت. نمایش «مجلس شبیه‌خوانی نسوان» حکایت یکی از همین گروه‌ها و سرنوشت آن‌هاست؛ حکایت آشنا و تلخِ کوششی قهرمانانه در راه تجدد و اعتلای تفکر و هنر، در روزگاری خشن، متعصب و منحط.    
در این نمایش، که نوعی «متادرام» (نمایش در نمایش) محسوب می‌شود، نویسنده و کارگردان‌های اثر با استفاده از ترکیبِ روایت‌های مونولوگ و بازنمایی وقایع و گفتگوها، و در بخش‌هایی با بهره بردن از عناصر نشانه‌شناسی تصویری، مقطعی از تاریخ معاصر ایران را به تصویر کشیده‌اند. آنان داستان زنانی را روایت ... دیدن ادامه ›› کرده‌اند که در دوران رضاشاه، دل در گروی اعتلای آموزش بانوان با استفاده از ابزار تیاتر داشتند و برای رسیدن به هدف‌شان تلاشی شایانِ تقدیر کردند، اما با سدِ تفکرات متعصبانه برخورد نمودند. خالقانِ این نمایش کوشش کرده‌اند راوی این کنش و مقاومت باشند.
آنان تا حد قابل قبولی توانسته‌اند با استفاده از عنصر روایت کلامی، بازنمایی تئاتری، و عوامل نمایشی مانند میزانسن، کنش، ژست، موسیقی و آواز، داستانی از تلاش نسوان فرهیخته‌ای را به روی صحنه ببرند که جانانه در برابر آنان که «پنجه بر رخ مهتاب می‌کشند» ایستادند.  
درود بر شما رفیق نازنین
ممنون از توضیحات لازمتون که میتونه کمک شایان بکنه به ببیننده قبل از تماشای اثر، البته جای ذکر یک نکته باقی میمونه اونم اینه که روایت اثر به سال 1301 برمیگرده یعنی دقیقا آخرین سال های حکومت احمد شاه قاجار، سلسله پهلوی و آغاز حکومت رضاخان سردار سپه از آذر سال 1304 شروع میشه و همونجور که بهتر از بنده مطلع هستید تبدیل میشه به نقطه عطف بیش از 19 سال جریان روشنفکری زن ایرانی که به راستی اولین جنبش برابری، آزادی خواهی و میهن پرستی در آسیا است و جزو اولین حرکت های فمنیستی وطن خواهی در سطح جهان است.
درواقع حرکت نسوان ایران همزمان با آغاز جریان مشروطه خواهی در ایران آغاز میشه و اوج بلوغ اون در زمان دو پهلوی تبلور پیدا میکنه و این مبارزه با تحجر تا به امروز پیشرو تر از هر حرکت روشنفکری دیگه ای تو ایران ادامه داشته.
عجیب متن زیبای بانو مقدم این شناوری توی زمان رو به تصویر میکشه عجیب.
۰۳ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما آدم ها، خودمون رو سرکوب می کنیم. براساس دیدگاه فرویدی، تمایلات و سائق هامون رو در روند یک مکانیسم روانشناختی به ناخودآگاه مون منتقل می کنیم. چون «فشار تمدن»، مرزهای اخلاقی قراردادی و من درآری جامعه، قوانین ضد انسانی و والد سرکوبگر و خشن درون مون، اجازه نمیده حتی درباره شون حرف بزنیم، چه برسه که بیان کنیم؛ و این میشه سکوت دردناک، ملال انگیز و هولناکی که در زندگی ما برپاست. نمایش «تابستان» بازنمایی این سکوته.
اغلب چنین به نظر می رسه که نمایش خوش ریتم (از اون اصطلاح های گشاد و بی در و پیکر در ایران) به کاری گفته میشه که ضرباهنگش تند باشه و سیر وقایع و دیالوگ ها با سرعت بالا طی و گفته بشه. اما «رابرت ویلسون» بزرگ به ما آموخت که در ریتم کُند هم زیباشناسی وجود داره؛ چنان که در آثار تارکوفسکی، آنجلوپولوس و کیارستمی میشه چنین ریتم زیبای آرامی رو دید. ریتم کند این نمایش، نمایانگر ملال و سرکوب روح ما آدم هاست.
با سلام
تئاتر مقدس با نویسندگی و کارگردانی سعدی محمدی از تاریخ ۳ آذر ماه ۹۸لغایت ۲۵ آذر ماه ۹۸ در تالار مولوی واقع در خیابان انقلاب خیابان ۱۶آذر در ساعت ۸.۳۰ روی صحنه خواهد رفت
https://www.tiwall.com/p/moghadas3
۰۱ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در زمانه ی فعلی، هنوز هم جرقه های نور رو در تئاتر میشه دید. نمایش تجربی رو میشه دید. کاری که نشانه شناسی اش در عین حال که قابل تفسیره، مبهم نیست و دیدگاه ژرفی داره. نمایش «هذلولی» اثر علی کارگری، چنین اثری یه. «هذلولی» روایتی ست از این گزاره که «نقض هر اصل، شروع یک اصل جدید» است. اثری تجربی، خلاقانه و جذاب از جوانانی که به «تجربه» هجوم آوردن.
ما چقدر گناهکاریم؟ آیا نتیجه ی تصمیم ها و کارهای ما به جنایت ختم شده؟ کیفر این گناه و جرم چیست و تا چه حدی می تونه باشه؟ آیا همه ی ما به خاطر «گناه» باید شکنجه و کُشته بشیم؟
نمایش«سیزده» به نویسندگی و کارگردانی «مهدی کوشکی»، نگاهی مدرن و با طنز سیاه، به روایت مسیحی از بحث گناه و جنایته. اثری پر از نشانه که گاه ساده هستن و برخی نیاز به واکاوی دارن.
به نظر میرسه نمایش خشونت عریان بر روی صحنه، یکی از ایده های «تئاتر شقاوت» در اندیشه ی «آنتونن آرتو» هنرمند فرانسوی یه. و شاید هدف آرتو اینه که با نمایش خشونت در تمام ابعادش، مخاطب رو درگیر کنه و کاری کنه که تماشاگر با دیدن خشونت، دست به خشونت نزنه؛ و این حسی یه که در «سیزده» دیده میشه.
از لحاظ تکنیکی، کار سخت کوشکی کارگردان اینه که بخش طولانی از نمایش، در شرایط خاصی اجرا میشه که میزانسن دادن و هدایت تعداد زیاد بازیگرها در اون وضع، بسیار سخته. و مهدی کوشکی موفق شده این کار دشوار رو به خوبی انجام بده.
نمایشنامه ی «جان گابریل بورکمان» روایتی درباره ی زوال و نابودی آرزوهاست. تراژدی که در «خانه» اتفاق می افتد و همه در اون مقصرند و «همه» شکست می خورند.
جذابیت اجرای «سعید کریمی» از این نمایشنامه این است که اثر رئالیستی «هنریک ایبسن» را به سبک اکسپرسیونیستی کارگردانی کرده و «هیجان درون» رو بر صحنه نشون داده.
دیدن این نمایش رو به دوستان پیشنهاد می کنم.
نمایش «گزارش وضع هوا» اثری ست به زبان فیزیکال تئاتر که بیشتر با زبان تصویر، حرکت و ژست، و اندکی گفتارهای ناپیوسته، و به کمک فضایی که موسیقی آمبیانس ایجاد کرده، بحران زندگی تک تک ما و کلیت جامعه را نشان می دهد.
اثری پر از «خشم و هیاهو» که شرایط سخت زندگی و زمانه ی فردی ما را نشان می دهد و با نشانه های تصویری-فیزیکال و جمله هایی که بریده ای ست از حرف های روزمره، دشواری زیست مان را فریاد می زند و جنبه ی اجتماعی زیست بحران زده مان را نمایش می دهد.
در این اثر کارگردان تلاش کرده تک افتادگی و انزوای درونی هر کدام از آدم ها را با میزانسن و ترکیب بندی صحنه ای نشان بدهد و با طراحی حرکت درونی ترین لایه های روان های آزرده را آشکار کند.
با این حال دو نقد و یک پیشنهاد در مورد کار دارم:
اول اینکه طراحی حرکت های فردی، بسیار بهتر از حرکات هماهنگ بازیگرهاست و گاه ناهماهنگی در ژست های جمعی دیده میشد.
دوم اینکه نورپردازی در فضاسازی اثر نقش چندانی نداشت. در حالی در این گونه آثار، نور خود یک شخصیت مهم و شاخص کلیدی در ایجاد اتمسفر، روایت و میزانسن است.
و پیشنهاد اینکه به طور کلی بازیگران فیزیکال تئاتر باید به طور کلی با موسیقی آشنا باشن (به ویژه با ریتم و طراحی حرکت براساس موسیقی) یا اهل نوازندگی.
تئاتر ایران بیش از این به زبان تصویری و فیزیکال تئاتر نیاز دارد و امیدوارم شاهد کارهای دیگر و بهتر این گروه باشم.
نمایش «شیطونی» اثر «مهدی کوشکی» با اینکه عناصر اصلی ژانر اسلشر را داراست (خشونت و خون ریزی شدید، روانی بودن کاراکتر) اما چیزی که به جذابیت اثر اضافه می کند، داستان قوی و روایت لایه لایه، فاصله گذاری های به جا، طنز گروتسک، شخصیت پردازی جذاب و خلاقیت کارگردان در استفاده از امکانات اجرایی صحنه است.
کل دکور صحنه یک ماشین بوده و میزانسن ها به حداقل رسیده؛ تضاد این فضای حداقلی با التهاب داستان، مخاطب را وارد اتمسفری می کند که پییش روی او در حال رخ دادن است: سریع، خشن و غیرقابل پیش بینی. استفاده ی کارگردان از ویدئو پروجکشن هم جالب بوده وکارکردهای چند گانه ای دارد: تکمیل روایت، ایجاد تضاد و طنز، بیان تصویری خطوط نانوشته ی متن.
«شیطونی» نمایش جامعه ای بی رحم است که شاید درست کارترین آدم اش همان کسی ست که دست به خشونت عریان می زند.
فرزاد، محمد جواد زمانی، اعظم م، عاطفه گندم آبادی و پانته آ این را خواندند
امیر این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در روزگار ما، که اجرای تئاتر تجربی، برعکس بسیاری از نقاط دنیا، با دشواری هایی فراوان همراه است، بدون شک کسانی که دست به چنین تجربه ای می زنند، قابل تقدیراند. نمایش «که» اثری است کارگاهی و تجربی و حاصل خلاقیت و بداهه. اثری به شکل کلا‍ژ شامل تصاویر تئاتری، گفته ها، گزیده هایی از آثار نویسندگان بزرگ ایران و جهان (مانند عباس نعلبندیان و آلبر کامو) و گزیده ای از تصاویر سینمایی، با محوریت انسان، حضور او در یک فضای زمانی و مکانی و با نگاهی به مسئله ی حقوق بشر.
«که» نمایشی ست تاثیرگذار که با وجود پراکندگی المان ها و موتیف هایش، دارای فضایی وحدت یافته از زندگی آدمی در این دنیاست. اثری که باید دید و بایستی دیده شود.
soheil و سعید زادمهر این را خواندند
farhad riazi، زهره فضلی، مهدی و دنا شیرانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تاملی درباره «فهرست»، نمره ی سوم:
(نگاهی به متن اصلی «فهرست» اثر شاهکار نویسنده، شاعر و نمایشنامه نویس بزرگ لهستانی «تادئوش روژه ویچ» و دراماتورژی گروه نویسندگان نمایش)
روژه ویچ اعتقاد داشت آثارش واقع گرا هستند. اما با خواندن متن «فهرست»، متوجه میشویم که با اثری متعلق به سنت ابزورد مواجهیم که کاملن توسط نویسنده شخصی شده. رگه های قوی گروتسک و فانتزی هم در این اثر قابل مشاهده است. در اجرای «ثروتی» از این اثر، هر سه جنبه ی گفته شده، مورد توجه قرار گرفته.
در متن روژه ویچ، بیشتر شخصیت ها، هویت شان (مثلن مرد-سگ، عمو، و حتا کاراکتر «قهرمان») و حرف هایشان جنبه ی ابزرود و گروتسک دارد و در اجرا بیشتر ظاهر، نوع بازی و اتمسفر حاکم بر هر صحنه. اگر در متن روژه ویچ، شاعرانگی موج می زند، در اجرا جنبه ی شاعرانه کم رنگ و بیشتر فانتزی و نوعی «جادوی صحنه» (به واسطه ی طراحی لباس ها، طراحی حرکت ها و کروگرافی ها و نیز نوع بازی سیستم بیومکانیک مایرهولد) دیده می شود.
گروه نویسندگان و دراماتورژهای «فهرست» در مورد کاراکترهای متن اصلی، به صورت گزینشی عمل کرده اند: برخی را حذف (مثلن مرد جوان)، و کاراکترهایی هم به اثر اضافه کرده اند (نمونه: مرد کچلی که دنبال خودش می گردد). همسرایان اجرا هم، چه از لحاظ ظاهری (در متن اصلی سه پیرمرد همسرا هستند) و چه از نظر دراماتیک و اجرایی، تفاوت اساسی با ... دیدن ادامه ›› نوشته دارند.
چیزی که در هر دو مشترک است، فضای سنگین مرگ و هجوم خاطرات به ذهن رهبر ارکستر است.
اما مهم ترین نکته ی افتراقی در دراماتورژی «فهرست»، فضای موسیقایی نمایش است. با اینکه در متن اصلی، کاراکتر اصلی موسیقیدان است، ولی اثر چندانی از این جنبه وجود ندارد. ولی در اجرای تالار حافظ، با اجرایی رو به رو میشویم در بزرگداشت رنگ صداها، موسیقی و پر از نواها.
اگر متن روژه ویچ اثری شاعرانه، تا حدی تاریخی-سیاسی و ابزرود است، اجرای ثروتی اثری است تصویری و نمادمحور، فانتزی، گروتسک و با توجه ویژه به موسیقی و نوعی کروگرافی.
پینوشت: خواندن متن اصلی را از دست ندهید. عالی است. خصوصن اینکه در چاپ نشر بیدگل، نمایشنامه دیگری هم از روژه ویچ همراه «فهرست» آورده شده: «شهادت یا یک کم آسایشی که داریم»؛ به همراه مقدمه ی روشنگر «میشل ماسلوسکی» درباره آثار روژه ویچ.
تاملی درباره «فهرست»، نمره ی چهارم:
(نگاهی به متن اصلی «فهرست» اثر شاهکار نویسنده، شاعر و نمایشنامه نویس بزرگ لهستانی «تادئوش روژه ویچ» و دراماتورژی گروه نویسندگان نمایش)
روژه ویچ اعتقاد داشت آثارش واقع گرا هستند. اما با خواندن متن «فهرست»، متوجه میشویم که با اثری متعلق به سنت ابزورد مواجهیم که کاملن توسط نویسنده شخصی شده. رگه های قوی گروتسک و فانتزی هم در این اثر قابل مشاهده است. در اجرای «ثروتی» از این اثر، هر سه جنبه ی گفته شده، مورد توجه قرار گرفته.
در متن روژه ویچ، بیشتر شخصیت ها، هویت شان (مثلن مرد-سگ، عمو، و حتا کاراکتر «قهرمان») و حرف هایشان جنبه ی ابزرود و گروتسک دارد و در اجرا بیشتر ظاهر، نوع بازی و اتمسفر حاکم بر هر صحنه. اگر در متن روژه ویچ، شاعرانگی موج می زند، در اجرا جنبه ی شاعرانه کم رنگ و بیشتر فانتزی و نوعی «جادوی صحنه» (به واسطه ی طراحی لباس ها، طراحی حرکت ها و کروگرافی ها و نیز نوع بازی سیستم بیومکانیک مایرهولد) دیده می شود.
گروه نویسندگان و دراماتورژهای «فهرست» در مورد کاراکترهای متن اصلی، به صورت گزینشی عمل کرده اند: برخی را حذف (مثلن مرد جوان)، و کاراکترهایی هم به اثر اضافه کرده اند (نمونه: مرد کچلی که دنبال خودش می گردد). همسرایان اجرا هم، چه از لحاظ ظاهری (در متن اصلی سه پیرمرد همسرا هستند) و چه از نظر دراماتیک و اجرایی، تفاوت اساسی با نوشته ... دیدن ادامه ›› دارند.
چیزی که در هر دو مشترک است، فضای سنگین مرگ و هجوم خاطرات به ذهن رهبر ارکستر است.
اما مهم ترین نکته ی افتراقی در دراماتورژی «فهرست»، فضای موسیقایی نمایش است. با اینکه در متن اصلی، کاراکتر اصلی موسیقیدان است، ولی اثر چندانی از این جنبه وجود ندارد. ولی در اجرای تالار حافظ، با اجرایی رو به رو میشویم در بزرگداشت رنگ صداها، موسیقی و پر از نواها.
اگر متن روژه ویچ اثری شاعرانه، تا حدی تاریخی-سیاسی و ابزرود است، اجرای ثروتی اثری است تصویری و نمادمحور، فانتزی، گروتسک و با توجه ویژه به موسیقی و نوعی کروگرافی.
پینوشت: خواندن متن اصلی را از دست ندهید. عالی است. خصوصن اینکه در چاپ نشر بیدگل، نمایشنامه دیگری هم از روژه ویچ همراه «فهرست» آورده شده: «شهادت یا یک کم آسایشی که داریم»؛ به همراه مقدمه ی روشنگر «میشل ماسلوسکی» درباره آثار روژه ویچ.
خریدار
بیتا نجاتی (tina2677)
آقای عندلیبی عزیز
سپاس از نقد و تحلیل ارزشمند جنابعالی
گمان کنم قسمت سوم نوشته تان را در این صفحه قرار نداده اید .
۰۳ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تاملی درباره «فهرست»، نمره ی دوم:
همسرایان
از یک سو همسرایان از دوران یونان باستان در تئاتر حضور داشته اند. از سوی دیگر گروه «کر» در موسیقی مجلسی، ارکسترال، آیینی و... نقش مهمی داشته. در طول زمان نقش این گروه بازیگران، تغییر و تحول فراوانی داشته. گاه به شکل باستانی خود بوده و در مانند دیگر بخش های تئاتر، مدرن شده.
همسرایان سیاه پوش تئاتر «فهرست» هم کارکردهای قدیمی این عنصر دراماتیک را به نمایش می گذارند و هم المان های جدید را. گاه با پرسوناژها وارد مباحثه، دیالوگ یا حتا مجادله می شوند. گاه به بیان احساس هایی می پردازند که هماهنگ با اتمسفر آن بخش نمایش است (وحشت، تمسخر، شادی، عشق و...) گاه نقش آن ها ایجاد فضایی به وسیله ی کرگرافی است. در بخش هایی همچون گروه کر یک کنسرت موسیقی، به همنوایی و اجرای موسیقی و خواندن می پردازند و گاه نقش مردمان (در اینجا: گروه مردگان) را بازی می کنند. ولی از همه جالب تر، تصاویری است که آنان بر روی صحنه می سازند که زیباترین آن، جایی است که سرهایشان را روی هم قرار می دهند و با بازوها و دست هایشان، ستون می زنند.
با این حال، اشکالی که در این زمینه وجود دارد، ناهماهنگی و گاه آشفتگی است که در جاهایی بروز ... دیدن ادامه ›› پیدا می کند.
و نمی توانم این مسئله را ناگفته بگذارم که به شخصه، از دیدن و شنیدن اجرای گروه کر-همسرایان، از موسیقی مشهور روسی Poliushko Polie (اگر اسم این قطعه را اشتباه نکرده باشم)، به شدت به هیجان آمدم و لذت بردم.
تاملی درباره «فهرست»، نمره ی اول:
«فهرست» اثری است درباره آواها و موسیقی ها از یک سو، و مرگ و نیستی و به یادآوردن پدیده ی «مردن» از سوی دیگر، و سنتزی از روابط و تاثیر این دو بر هم (مرگ و موسیقی). آنکه در مرگ چه موسیقی شنیده می شود، یا اینکه مرگ چه صدایی دارد، یا چه صدایی مرگ را با تمام هیمنه و حضور همیشگی اش، به چالش می کشد. «فهرست» اثری است در ستایش آواها و صداها که از آن ها موسیقی ها پدید می آید. و تمسخری گروتسک به مرگ و خشونت میرندگی.
اما آیا مرگ هم موسیقی خودش را دارد؟! یا اینکه موسیقی می تواند مرگ را نشان دهد یا حتا یاد انسان های مرده را بازآفرینی کند؟
پس باید «فهرست»را دید.
در «فهرست» با «مرگ» رو به رو می شویم.
گاه این مسئله گروتسک است؛ هم می خندیم، هم وحشت می کنیم: مسئولین کفن و دفنی که بارها به روی صحنه می آیند مثلن. (یادمان باشد که حضور کاراکتر ماموران امور مربوط به مرگ در تئاتر، سابقه ای طولانی دارد، نمونه اش گورکن های «هملت».) موسیقی ورود آن ها، شاید دفعه ی اول طنزآمیز به نظر برسد، ولی در دفعه های بعدی، از آن می ترسیم، چون میدانیم مارش مرگ است. حرکت های مکانیکی دو مامور و اندازه گیری طول و عرض و ارتفاع مرده، یک نکته ی هولناک را نشان می ... دیدن ادامه ›› دهد: مرگ هم عادی می شود و به چند عدد و رقم خلاصه می گردد.
نمونه ی دیگرش عروسک کوکی دخترکی است که در ظاهر کوک شده تا برقصد و آواز بخواند و چوب جادویش را برای برآوردن آرزوها یا بازنمایی خاطرات تکان دهد، اما در واقع گویی مامور قبض روح است! هرچند که با او هم شوخی می شود و شاید بهتر باشد بگوییم قدرت جادویی اش در ایجاد میرندگی، توسط یک کودک، به چالش گرفته می شود. پسربچه (که درخشان ترین و شاید تنها کاراکتر زنده ی اثر است)، حداقل برای یک بار، مرگ را از کار می اندازد!
گاه هم گویی مرگ بخشی از یک مناسک و آیین خونین است. نمونه اش صحنه ای که همسرایان می میرند. مرگ آن ها همزمان است با ضربه های چاقوی رهبر ارکستر بر بالش. هر ضربه گویی نتی است که او برای مرگ می نوازد؛ شاید هم برای کشتن. طراحی حرکت و چیدمان این صحنه، جلوه ای دراماتیک از مرگی دسته جمعی و در عین حال نمادین را نمایش می دهد.
مرگ و موسیقی در این اثر در هم تنیده شده اند. در اصلی ترین اکسسوار صحنه این نکته نمایان است: پیانویی که بستر مرگ و تابوت است یا تابوتی که از آن نوای موسیقی به گوش می رسد. دوگانه ی «نیستی مرگ» و «هستی موسیقی»، در همین «پیانو-تابوت» متجلی است.
«فهرست» نمایش مردگان است. با صورت هایی سفید و مسخ شده، با حرکاتی مکانیکی، با خاطراتی نابود شده، با شرح حالی از افراد، که به مرگ دهشتناکشان ختم شده یا مسخ شان کرده است.
به نکته های خوبی اشاره کردید جناب عندلیبی ممنون
۲۷ خرداد ۱۳۹۴
بزرگوارید جناب نظمی.
۲۷ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
واقعن تئاتر خوبی بود. خصوصن تم کار و کارگردانی جناب دادگر. ایشون نشون دادن با نمایش های اخیرشون، که برعکس خیلیا، بدون جنجال و شوآف و حاشیه، «تئاتر» میبرن روی صحنه. واقعن لذت بردم از دیدن این نمایش.
پژوهشی ژرف و سترگ و نو در تاریخ!
(نگاهی به نمایش «آوازه خوان طاس» به نویسندگی و بازی «مهدی کوشکی» و کارگردانی «صحرا فتحی»)

محمد امین عندلیبی

نمایش «آوازه خوان طاس» هجویه ای است بر سه چیز: شجره نامه، تاریخ و تاریخ نگاری.
کوشکی بازیگر، داستانش را از بیان این شروع می کند که من پسر فلانی، پسر فلانی و میرود تا خیلی خیلی قبل، و از آدم هایی نام می برد که جعلی اند. یک جور دست انداختن شجره نامه گرایی که در تاریخ ما، به خصوص در زمینه ی پژوهش های زرد (که تبارشناسی جد و آباد یک نفر آدم تاریخی را درمی آورند) ... دیدن ادامه ›› زیاد است .
در ایران خیلی مرسوم است که افراد چون خود هیچ جایگاه خاصی ندارد، پرستیژ اجتماعی اش را از ردیف کردن اینکه جد و آبادم چه کسانی بوده اند، به دست می آورند. و البته بیشتر مواردی هم که می گویند جعلی و خالی بندی است! کاری که کارگردان و نویسنده-بازیگر این اثر انجام داده اند، به سخره گرفتن چنین جریانی است. موقعی داستان بامزه تر می شود که ما در اسلاید هایی که پشت سر بازیگر روی زمین نشان داده می شود، این حضرات جد و آباد رو می بینیم که با طراحی تصاویر بامزه، و از روی چهره ی کوشکی ساخته شده اند و هرکدام اسم و نام و نشانی دارند که بیشتر نشان دهنده ی جایگاه اجتماعی و شغل آن هاست.
در وجه تاریخی، به یاد جمله ی سه کلمه ای «لوئی ژرژ سوآن» می افتیم: «گور پدر تاریخ!» تاریخی که در این نمایش می بینیم، با وجود اینکه پر است از اسامی افراد واقعی (و البته بیشتر غیر واقعی و من درآری!) و همچنین خیلی از وقایع تاریخی را مورد اشاره قرار می دهد، ولی روایتی است نیشدار و طنز و هجوی بر تاریخ که از زاویه دید نویسنده بیان می شود. برای همین آنجایی که می فهمیم روایت تاریخی راوی نمایش جعلی یا خلاف واقع است، نه تنها ناراحت نمی شویم، بلکه موقعیت کمیک پیش می آید و حتا گاهی دوست داریم این جوری به تاریخ نگاه کنیم و اتفاق ها را نه آنطور که واقعن رخ داده، بلکه طوری باور کنیم که راوی می گوید. کوشکی و فتحی، روایت کاملن شخصی خودشان را از تاریخ و بحث بررسی پیشینه ی خانوادگی ارائه داده اند.
و اما تاریخ نگاری! سال هاست که شبح شوم خاله زنک گرایی و نگاه توطئه انگارانه، بر تاریخ نویسی در ایران سایه انداخته. به خصوص در مورد تاریخ معاصر ایران و جهان. متاسفانه کتابخانه ها پر هستند از عناوین چون: زنان فلان پادشاه، نگاهی به پستوخانه ی حرم سرای بهمان سلطان، پیشینه ی خانوادگی شیپورالدوله، شناخت خاندان فلان الملک! نمایش «آوازه خوان طاس» نقدی است آمیخته با شوخی و کنایه، نسبت به این گرایش تاریخ نویسی. گرایشی که به جای بررسی اصل وقایع و زمینه های وقایع تاریخی و تحلیل عملکرد آدم ها، به حاشیه ها می پردازد و بدتر آنکه آن ها را به جای «اصل تاریخی» جا می زند. چه فرقی می کند ممد آقا، پسر اصغر آقا، پسر جعفر آقا و... باشد!
در پایان نمایش، شاهد چرخشی در روایت هستیم، که هم ما را به فکر فرو می برد و هم از فضای کمیک، به شرایطی تلخ و تاثربرانگیز وارد می کند؛ و آن زمانی است که راوی این بار به سراغ جغرافیای شهری می رود و نام خیابان ها و میدان های تهران را می برد. این بار روایتش تاریخ آدم ها و اسامی نیست، تاریخ مکان هایی است که اتفاق هایی دردناک در آن ها اتفاق افتاده و اینقدر تکرار شده، که دیگر ارزش تاریخی هم نداشت که حضرات اساتید به سراغش بروند. در حالی که وضعیت پسری که زیر پل کالج می خوابد، خیلی مهم تر و انسانی تر از کارهای فلان کس در تاریخ است.
نمایش پر است از کلی اسم و عکس، از آدم های واقعی و تخیلی. سرشار است از نقد طنازانه نسبت به این طرفی ها و آن طرفی ها! «تاریخ» و «گذشته ی آدم ها» در این اثر، نه به عنوان چیزی فعال و حتمی، که به شکلی امری قابل تغییر و انفعالی درآمده که در دست نویسنده و هنرمند تئاتر، می تواند به هر شکلی دربیاید.

یک تئاتر خوب از یک گروه جوان و خوش فکر. نمایشی که میشه حسش رو لمس کرد و از دیدنش لذت برد. خسته نباشید میگم به تمام اعضای گروه به خاطر تلاش فراوانشون برای به صحنه بردن یک اثر خوب.
اوا.ت، نیلوفر ثانی، سارا تهرانی و manimoon این را خواندند
محسن قربانی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«شبیه ویرجنیا وولف!»
(نگاهی به نمایش «تهران- بلگراد» به کارگردانی «فریار حسینی»)
محمد امین عندلیبی

مرز بین واقعیت و تخیل در ذهن هنرمند تا کجاست؟ نویسنده تا کجا «دانای کل» است و از کجا «شخصیت خودش دست به خلق می زند»؟ چقدر یک کاراکتر می تواند برای نویسنده اش زنده شود؟ حالا اگر شخصیت اصلی رمان، با نویسنده اش زندگی کند، چه اتفاقی می افتد؟!
این پرسش ها، فضایی را ایجاد می کند که اتمسفر اصلی نمایش «تهران- بلگراد» را تشکیل می دهد. «شهرزاد» یک نویسنده «خیلی» معمولی است! برای دور شدن از این خیلی معمولی بودن دست به تلاش می زند: چند اصطلاح «ایسم»دار و اسم چند تا کارگردان تئاتر (مانند «تادئوش کانتور») را یادگرفته، کتابخانه اش را به عنوان میز استفاده می کند! (کتاب هایی که می دانیم یا هیچ کدام را نخوانده یا خوانده ولی درکش از آن ها خیلی سطحی بوده، اما به شدت وجهه روشنفکری به اتاقش می دهد: تاریخ فلسفه «کاپلستون» خصوصن!)؛ حس می کند با بیان اینکه به نظریه "مرگ مولف" «رولان بارت» اعتقاد دارد، «روشنفکر» می شود. او پس از نوشتن چند ... دیدن ادامه ›› کتاب کاملن به درد نخور (!) می خواهد رمانی بنویسد که او را «مشهور» کند. اما مسئله اینجاست که با شخصیت اصلی رمانش «سیما» درگیر می شود. سیما برای نویسنده اش، آدمی واقعی است، نه کاراکتر. «شهرزاد» اینقدر درگیر «سیما» شده، که با او زندگی می کند. شبیه این داستان برای «الکساندر دوما» پدر رخ داد: وقتی کاراکتر اصلی یکی از رمان هایش با سم خودکشی کرد، خود آقای نویسنده هم علائم مسمومیت را نشان داد و سر از مطب پزشک درآورد! «تهران- بلگراد» درباره رابطه طنزآمیز این دو زن است.
در نقطه مقابل شهرزاد، سیما قرار دارد. شهرزاد تصمیم گرفته او را روشنفکر، ساکت و مغرور بنویسد. اما چون نویسنده خوبی نیست، برعکس می شود: سیما زنی عامی، سطحی، پرحرف، بازیگوش و شوخ از آب درمی آید که مدام با شهرزاد مخالفت می کند، می خواهد او را گول بزند و حرف خودش را به کرسی بنشاند. شخصیت او قوی تر از خالقش است. تنها موردی که این برتری مخلوق بر خالق را محدود می کند، این است که شهرزاد می تواند با نوشتن «سیما»، او را مجبور به انجام کاری کند. گره اصلی داستان وقتی ایجاد می شود که شهرزاد تصمیم می گیرد سرنوشت کاراکترش را مشخص کند، اما سیما نمی خواهد سرنوشت تعیین شده اش از سوی نویسنده اش را بپذیرد! قسمت اصلی نمایش درباره بحث این دو نفر است درباره آخر و عاقبت سیما.
رابطه شهرزاد و سیما مانند تابع سینوسی- کوسینوسی است! مدتی شهرزاد بالاست و سیما پایین، جلوتر که می رود جایشان عوض می شود و این رابطه به صورت تناوبی است که ادامه دارد. چاشنی اصلی این رابطه هم، طنز و شوخی است: هم رابطه این دو زن خنده دار است، هم کاراکتر هرکدامشان به تنهایی. شهرزاد زنی است وابسته (به مرد؟!: آقای فرهادی)و سیما برعکس خواست نویسنده اش، یک زن معمولی است که آرزوهای معمولی دارد (بچه دار شدن). رابطه و دیالوگ این دو نفر هم «پینگ- پنگی» و پر از تکه اندازی به یکدیگر است؛ که البته بیشتر آن ها، انتقادهایی است که این دو از هم می کنند؛ مثلن شهرزاد سیما را محکوم می کند که حافظه تاریخی ندارد، سیما هم شهرزاد را مسخره می کند که هرکس گردن بلند و بینی کشیده داشت و داستان می نوشت، «ویرجنیا وولف» نیست! یا اینکه سه نوع نویسنده داریم: نویسنده بد، نویسنده خوب، شهرزاد!
«تهران- بلگراد» هجوی است بر فضای روشنفکری (یا روشنفکر نمایی) و نگاهی است آمیخته به شوخی، به مسئله رابطه «نویسنده» با نوشته و آدم های داستانش و خلاصه، کار نویسندگی.
به نظرم بهتر بود ابتدای متن هشداری می نوشتید که این متن داستان نمایش رو لو می دهد. امیدوارم دوستان این متن خوب را پیش از دیدن نمایش نخوانند!
۰۴ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«فرشتگان عذاب»
نگاهی به نمایش «ریچارد دوم» به کارگردانی «مهدی کوشکی» - بخش ششم(1)

محمد امین عندلیبی

«زنان» در نمایش «ریچارد دوم» چه کاره اند؟ در متن اصلی، فقط پنج زن وجود دارند: «ملکه ایزابل» همسر ریچارد، «دوشس گلاستر»(2) «دوشس یورک»(3) و در آخر دو ندیمه ی ملکه. در اجرای گروه «اولیس»، ملکه ایزابل را داریم و سه زن به عنوان سه ساحره با گریم های گروتسک: دندان ها و لباس های سیاه، صورت هایی چون مردگان و شیاطین و چشمانی خون گرفته! نقش «زن» در اجرا، نسبت به متن اصلی، پررنگ شده است.
«ملکه ایزابل» در تاریخ واقعی امپراتوری بریتانیا، خیلی کم سن و سال است که از فرانسه برای ازدواج با ریچارد دوم آورده می شود. در متن شکسپیر، ... دیدن ادامه ›› او عاشق ریچارد است و تنها کسی است که بی دریغ از همسرش دفاع می کند. اما توانایی جلوگیری از بروز فاجعه را ندارد. در اجرا هم، او یک بچه است که به بازی و سرگرم شدن در کارناوال فکر می کند. اگر هم گاهی برای لحظاتی درگیر سیاست شود، زود از آن فرار می کند. مثلن موقعی که آرزو می کند کاش مرد بود تا بالینبروک را می کشت، ولی زود دوباره حواسش پرت می شود به خوابیدن و بازیگوشی اش. او موقعی بزرگ می شود و از معصومیت کودکی پا به دنیای زشت بزرگسالان می گذارد، که شاهد زندانی شدن و سپس قتل همسرش است. نگاه او به ریچارد، به عنوان یک همبازی است، نه پادشاه یا شوهر. او می خواهد مثل بچه ها بچرخد. ولی هنگامی چرخیدن بدون افتادن از روی «چوب پا» را می آموزد، که دارد بزرگ می شود و به درک فاجعه نزدیک است.
ملکه ایزابل سه ندیمه هم دارد که همان سه ساحره هستند. اما آنان فقط ندیمه نیستند. دستیاران (و شاید هم راهنمایان) فالستاف در دنیای سیاست اند؛ دلقک اند، فالگیر اند، فاحشه های دربار اند و موقع مرگ افراد، فرشته مرگند (همان عزرائیل خودمان!)؛ و البته مانند ساحره ها که می توانند در قالب انواع نقش ها درآیند، این ها هم نقش آدم های دیگر نمایشنامه را بازی می کندد (دوشس یورک، بوشی، گرین).
آن ها در ظاهر ندیمه ملکه اند، در حالی که بیشتر او را آزار می دهند و یا سعی دارند او را به زور از دنیای پاک کودکی اش، وارد دنیای زشت بزرگسالی کنند. نمونه اش صحنه ای است که فالستاف به شرافتش قسم می خورد که نگذارد شاه ریچارد سقوط کند؛ ملکه معصومانه باور می کند، اما این زنی ساحره است که چشم ملکه را به واقعیت کثیف می گشاید و خطاب به «ایزابل» می گوید: «به همین راحتی حرفش رو باور کردی؟!».
محرم راز فالستاف مست و زنباره، این سه زن هستند. آنان به عنوان فالگیر، کف دست فالستاف را می بینند و آینده پادشاهی را پیشبینی می کنند. البته می دانند که برای فالستاف فرقی ندارد که چه می شود. نمونه اش جایی است که یکی از زنان(4) کف دست مرد را می بیند و می گوید: «سیاهه؛ سیاهه؛ سیاه و سفید بودنش برای تو چه فرقی می کنه؟! بیا کلاهت رو بگیر!» آنان مانند ساحره های نمایش «مکبث» رازهای دنیای قدرت سیاسی را برملا می کنند.
دلقک بودن این سه زن، بیشتر در نوع بازی، لحن گفتار و گریم شان است تا در حرف هایشان. نمونه اش زمانی است که هرسه، به صورت بسیار اغراق گونه، با ستایشی مضحک، به بالینبروک به عنوان شاهزاده نگاه می کنند!
این زنان، ملکان عذاب و فرشته مرگ را هم بر صحنه بازی می کنند. آنان با حالتی مضحک ولی ترسناک وارد می شوند و فردی که تا چند لحظه بعد، به جسد تبدیل می شود، با خود می برند.
در صحنه محاکمه «بوشی» و «گرین» توسط بالینبروک در اجرای نمایش، این بار زنان به جای نقش عزرائیل، در نقش مقتول ظاهر می شوند. این صحنه، ما را به یاد صحنه ای در «مکبث» می اندازد که مکبث با روح کسانی که به قتل رسانده، مواجه می شود. بالینبروک هم دچار توهم «جنون جنایت» شده است. تماشاچی می داند که بوشی و گرین قبل از به پادشاهی رسیدن بالینبروک، به دستور او کشته شده اند. پس صحنه محاکمه و قتل آنان به دست بالینبروک، توهمی بیش نیست. بازی کابوس وار این دو نفر (که حامی ریچارد بوده اند) و اکنون ساحره ها به جایشان هستند ، نوع لباسشان و حرف های آخرشان، کابوس پادشاه جدید را تداعی می کند. بوشی لباس «گانت» پدر بالینبروک را پوشیده و «گرین» به جامه ی فالستاف درآمده(5). بالینبروک در حالی که ابتدا لحن خشنی دارد، موقعی که می خواهد این دو را بکشد، یکباره تغییر لحن می دهد، و انگار تغییر هویت هم می دهد: یکی را پدر می خواند و به دومی که او را فالستاف می بیند، با تضرع صحبت می کند.
گاهی هم زنان نمایش، در واقع زنانی هستند که از عقل مردان به وجود آمده اند! آنان تصوراتی هستند در ذهن مردان جهان سیاست. چه این زنان ساحره های ترسناک باشند، چه ایزابل زیبا در فکر ریچارد.

...............................................................................................................................
پینوشت:
(1) در بخش اول، نگاهی داشتیم به شکل اجرایی «ریچارد دوم» به صورت کارناوال؛ در بخش دوم و سوم درباره کاراکتر بالینبروک و ریچارد صحبت شد. در بخش چهارم سه کاراکتر گانت، یورک و ماوبری بررسی شدند و در بخش پنج فالستاف. در این قسمت درباره ملکه ایزابل و زنان ساحره بحث خواهد شد.
(2) یکی از زن عموهای ریچارد که می خواهد از شاه انتقام قتل همسرش را بگیرد.
(3) مادر «آومرل» و یکی دیگر از زن عموهای ریچارد،که برای نجات پسرش از حکم خیانت به شاه هنری چهارم، نزد بالینبروک وساطت می کند.
(4) با بازی «ارغوان راستی»
(5) همان طور که اشاره کردیم ساحره ها می توانند در قالب فردی دیگر ظاهر شوند.