در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فاطمه زارع | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:38:35
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
فاطمه زارع (seven.dav)
درباره کنسرت-نمایش کلنل i
بد. واقعا بد.

پاره‌های از هم گسیخته‌ای که اصلا شکل نگرفته بودن. فقدان گره. فقدان داستان.

کاراکترهای سطحی که هیچ همراهی و عاطفه‌ای رو برنمی‌انگیختن. انقدر تخت بودند که توی هیچ مرحله‌ای از نمایش، احساساتشون برای مخاطب مهم نمی‌شد. ارتباط‌هاشون ذره‌ای شکل‌ نگرفته‌بود. (نوع ارتباط عارف و کلنل واقعا روی مخ بود:) از بس به یک شکل تکرار می‌شد. با خنده‌های یکسان واداهای یکسان و...:) ارتباط عاطفی کلنل با هردوتا نازنین بیاتی‌ها (!) خیلی سطحی و شتابزده شکل گرفته بود.)

ریتم کند و یکنواخت از اول تا آخر نمایش.

فرم‌های مثلا نمادین خیلی ابتدایی. و عنصر «اسب»! افکت صدای خنده‌دار اسبها، بسیار خام و حل‌نشده ... دیدن ادامه ›› در اثر، پرفرمنس تکرارشونده‌ی ضعیف اسبها. -ولی سرهای اسبی که ساخته بودند واقعا جذاب بود و رعب‌آور؛ حیف.-

پرفرمنس سربازها با لغزش و ناهماهنگی و سادگی ابتدایی ضعیفش.

مونولوگ، مونولوگ، مونولوگ. مونولوگ‌های خام، بیشتر راوی‌گونه، رو به تماشاچی، هرلحظه از هر کاراکتری، طوری که بیشتر نمایانگر ناتوانی نویسنده در ایجاد کنش و دیالوگ و جنبش در داستان بود تا هنری بودن و مثلا مدرن بودن.

تپق‌ها و سوتی‌هایی که تموم نمی‌شدن متاسفانه. مشکلات‌ هاش‌اف‌ و روشن موندنش و پخش واضح صدای پشت صحنه!

و حال و هوای مارول‌گونه و ابرقهرمانی سالن، با لیزرهای سبزی که عوامل مینداختن سمت گوشی‌هایی که تصویربرداری می‌کردن! از پایین به بالا و از ته سالن به جلوی سالن نشونه‌گیری می‌کردن. هیجان‌انگیزترین بخش نمایش بود به نظرم.

صدای آقای معتمدی بی‌نقص و فوق‌العاده بود.

متن شعری که آخر نمایش خوانده شد واقعا ضعیف بود و ضعفش در کنار تصنیف‌های ماندگار و مهمی که در نمایش خوانده شد بیشتر هم به چشم می‌اومد و آزاردهنده‌تر می‌شد.

در مجموع کارگردانی و نویسندگی کار بسیار ضعیف بود و بازی‌ها هم تحت تاثیر این عوامل آسیب‌ دیده‌بودن. (اگرچه تپق‌ها و حفظ‌نبودن‌ها و در زمان اشتباه‌ دیالوگ‌ گفتن‌ها، بحث دیگری است که به خود شخص مربوط می‌شه.)

بله قاعدتا کار پرزحمتی بود؛ برخی صحنه‌ها حتی شگفت‌زده‌م کرد. ولی یک‌سری جزئیات ناراحت‌کننده هم وجود داشت. مثل وقتی که برای ورود دکور، وقتی نور باز بود، دست شخصی که پرده رو باز نگه داشته بود مشخص بود. و بارها جدا شدن شمع شمعدون! و تمرکز روی اینکه چه طور می‌خواد هندل کنه ماجرا رو و این بار چه جوری می‌خواد شمعش رو از وسط صحنه برداره لابه‌لای فرم‌ها و رقص‌ها!
یا درهم‌تنیدگی (!) بازیگرها در طبقه دوم قصر؛ وقتی ساعت و شمعدون و کمد و جارو و بل سعی می‌کردن به هم برخورد نکنن تو یه ذره جا و ماسکه نشن و...‌
یا جایی از نمایش نور برای پدر بل باز شد اما چندثانیه قبلش ترک کرده بود صحنه رو...

اگر این جزئیات آزاردهنده نبود کار می‌تونست خیلی حرفه‌ای‌تر باشه؛ و البته بازی بازیگرهای اصلی چندان به دلم ننشست. شاید مقایسه می‌کنم با آثار بزرگ جهانی، که بازیگرهای نمایش‌های موزیکال هم خواننده‌اند به کمال و هم بازیگرند به کمال. و ما این ضعف رو توی کشورمون داریم. یا به بازیگرهامون باید آموزش خوانندگی بدیم و کار دست و پاشکسته‌ای ببینیم (بینوایان) یا به خواننده‌هامون آموزش بازیگری بدیم و بازی‌شون شگفت‌زده‌مون نکنه (دیو و دلبر)
(البته که به شخصه نوع دوم رو در یک کار موزیکال ترجیح می‌دم.)

و من هم بازی ساعت رو دوست داشتم:)
دقیقا حق دارین
شبی هم وه ما رفته‌بودیم صدبار شمع‌های شمعدون از دستش افتاد کف صحنه....
۰۱ تیر ۱۴۰۱
کسرا شاهدی
اما خوشبختانه ما دیشب رفتیم و شمعدون خیلی مسلط بود و یک بار هم اتفاقی برای شمع‌هاش نیفتاد
بحث تسلط نیست.
اون‌شب هم از جهت بازی تسلط داشتن حتی یک تپق هم از جانبشون صورت نگرفت. ولی بحث شمع‌ها فرق می‌کنه. چیزیه که بهشون وصله و امکان خرابی یا کنده‌شدشون قطعا هست.
۰۳ تیر ۱۴۰۱
پرستو جمشیدی
بحث تسلط نیست. اون‌شب هم از جهت بازی تسلط داشتن حتی یک تپق هم از جانبشون صورت نگرفت. ولی بحث شمع‌ها فرق می‌کنه. چیزیه که بهشون وصله و امکان خرابی یا کنده‌شدشون قطعا هست.
بله بله درسته.
خوشبختانه ما همچین مشکلی نداشتیم:) شاید در حد یکبار هم که اون هم سریع گرفتتش:)
۰۳ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شاید همه‌ی ایده‌آلم از تئاتر.‌
وقتی نور روشن شد، دقیقا همون لحظه، حس کردم جادوی تئاتر شروع شد.
در تمام مدت نمایش میخکوب بودم. ریتم کار واقعا خوب بود. و بازی‌ها... بازیگر نقش پدر، واقعا شگفت‌زده‌م کرد. چه‌ قدر ژست‌هایی که ساخته بود رو دوست داشتم. دست‌هاش، شانه‌ش، مردمک‌هاش!
می‌دونین یه بار دیگه بهم یادآوری شد که "تئاتر" رو، اصالتش رو، چه قدر ترجیح می‌دم به دکورهای پرهزینه و بازیگرهای زیاد و کارهای پرطمطراق. اونها هم می‌تونن جذابیت خودشونو داشته باشن. به شرطی که روح تئاتر زنده‌شون کرده باشه؛
و این کار، چه قدر زنده بود.‌
ردیف اول نشسته بودم و وقتی بازیگرها برای رورانس اومدن، حس کردم ناخوداگاه منم باید بهشون تعظیم کنم! به خاطر جادویی که روی صحنه به جریان انداختن... به خاطر تئاتر.
وای منم یه بار تو رورانس یه کاری احساس کردم دلم میخواد متقابلاً تعظیم کنم به بازیگرا... یه وقتایی دست زدن کافی نیست.
۰۱ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاه‌‌ها گاهی خیلی نژادپرستانه‌ست.
ارزش‌های افراد هم با هم متفاوته. به ارزش‌های هم احترام بذاریم.
شاید همه نوع نگاه‌شون به موضوع با ما یکسان نباشه و وقتی این نمایش رو کار می‌کردن ذره ای مساله‌ی قومیت توی ذهن‌شون مطرح نبوده باشه و مساله‌ رو فارغ از مرزها و قومیت‌ها دیده باشن. که فکر می‌کنم همینطور هم بوده.

موافقم که فضای هنر کشور مستبدانه‌ست؛ اما ما هم ادامه‌‌دهنده‌ی این استبداد به شیوه‌ی خودمون نباشیم.
نقطه‌ای بود از نمایش که من واقعا با خودم رو به رو شدم‌
و احساس کردم پنجاه پنجاه برای من، ماجرای بودنه... رنجِ بودن... زندگی.‌

"بازی می کنیم تا زنده بمونیم
زنده بمونیم تا به بازی بگیریمون
به بازی بگیریمون تا به حد مرگ شکنجه بشیم
به حد مرگ شکنجه بشیم که زنده بمونیم
زنده بمونیم تا هر لحظه بارها بمیریم...‌'"

قیصر می‌گه‌
مردن چه قدر حوصله می‌خواهد‌
بی‌آن‌که در تمامی عمرت‌
یک روز‌
یک نفس‌
بی‌حس مرگ زیسته باشی