در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | یاسمن اسمعیل زادگان
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:26:09
 

نویسنده، منتقد، تهیه کننده

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بهترین رفیق و حرفه ای ترین همکار
پاینده باشی

از جَرح تا شَرح
.

_شرح یک:
اولین موجود زنده‌ای که به محض ورود به حیاطمان با او مواجه می‌شوم، این کاجِ بلند، سبز و استوار است که برای چند ثانیه من را به سکوت و تعمق دعوت ... دیدن ادامه ›› می‌کند.
.
_جرح یک:
اما بیشتر از همه این کاج من را یاد فامیلی و فامیل می‌اندازد.
فامیلی و فامیل که هر دو به ما تحمیل می‌شوند.‌هر دو تلاش می‌کنند محصور و مغلوب و مجبورمان کنند درست مثل حصارهای دور این کاج.
اما در نهایت این کاج است که خودش را بالا کشیده، طوری که هیچ حصاری جلودارش نیست. {سکوت}
.
_شرح دو:
شبیه به این کاج شده‌ام. یکه، ایستا، استوار، مقاوم و سبزتر از همیشه و سایه‌ای که برایشان مأمن می‌شود.
.
_جرح دو:
این روزها تکه پاره‌های بُزباشِ من روی صحنه است، متنی مثله‌مثله‌ شده‌ که مالِ من هست و نیست. بُزباشی که از بُز درونم بیرون آمد و بَع‌هایی که تقدیر، تکثیر، تحریف و در نهایت تثبیت شد. شاید بعدا از کاج درونم نیز بنویسم.
.
_شرح سه: به قول آدورنو، هنر از جبر اجتماعی فراتر می‌رود و حوزه‌ای است که نیازهای جامعه نمی‌تواند آن را تماما به محاصره خود دربیاورد...؛ و همین جمله برای ادامه دادن کافی است.
.
اگر جانت شود زین مجلس آگاه
بگویی همزمان بُزباش با ما
.

#یاسمن_اسمعیل‌_زادگان
#بُزباش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یاسمن اسمعیل زادگان (yasichka)
درباره دوره آموزشی بلوند i
با سلام به دوستان تیوالی

دوستان این خانم کلاهبردار هستن و هفته‌ای یک بار به موسسات می‌روند و از امکانات مجموعه‌ها به شکل رایگان استفاده می‌کنند و هزینه‌ی پلاتو رو پرداخت نمی‌کنند و بعد از چند روز پیام موفق باشید و از آشناییتون خوشحال شدم رو ارسال می‌کنند و دیگر جواب تلفن نمی‌دهند. مشخصاتشان تا کنون در کانال مدیران موسسات و پلاتوهای پخش شده است و از طریق ارشاد، پیگیری‌های دیگر انجام خواهد شد.
نوید عسکری فراهانی، stanco، نرگس رضوی، سپهر و امیر مسعود این را خواندند
H.M.kiani2 این را دوست دارد
سپاس از اطلاع رسانی تون
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرای قابل تاملی بود
همگی واقعا خسته نباشید
👌🌱
هومن بنایی (channel7304)
🙏🙏🙏
۲۶ تیر ۱۴۰۱
بسیار نمایش زیبای بود
۳۱ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

گورستان خانوادگی



نمایش «سگ سورتمه» اثر «سینا نصرالهی» که اقتباسی است از نمایش‌نامه‌ی «کار خانگی» به قلم «فرانتس کسافر کروتس»، در یک فضای مطرود، حزن‌آلود و تیره‌ و تار با گفت و گوهای روزمره و آشنا میان ۵کاراکتر که کم و بیش، خط انفصال و ناسازگاری در کلماتشان جان می‌گیرد، شروع می‌شود و مخاطب به آرامی وارد گورستان زناشویی ویلی و مارتا می‌شود و درمی‌یابد که ویلی، کاراکتر بی‌رمق و بی‌مسئولیتی است که به دلیل مصرف بیش از حد الکل، تصادفی داشته و دچار آسیب جدی شده و به تبع این حادثه اما توانایی بیرون کار کردن را از دست داده و خانه‌نشین شده و در خانه، کار بیهوده‌‌‌ و عبثی را انجام می‌دهد و تلاشی برای بهبود اوضاع نمی‌کند. همین جریان پریشانی، آشفتگی، معناباختگی زندگی و اساس خانه و خانواده را به سمت فروپاشی و خاموشی برده است. خانواده‌ای که پدر و مادر از حقایق ... دیدن ادامه ›› زندگی و تعهداتشان غافل شده و کرامت، چهارچوب‌های اخلاقی و احترام و هر آنچه بنیان خانواده را معنا می‌داده، زیر پا می‌گذارند و از مسئولیتشان شانه خالی می‌کنند و بدل به سوژه‌ی تهی می‌شوند که تنها در توهمات و تصورات، قرینه‌ی عینی‌شان را می‌یابند. زندگی که با ناگفته‌ها، دروغ‌ها و توهمات از درون پوسیده و نفس‌های آخرش را می‌کشد.
تمهید قابل توجه‌ای که کارگردان در راستای ورود به مسائل کاراکترهای روی صحنه به کار می‌بندد، این‌ است که گذشته و حال این خانواده را به موازات جلو می‌برد و با حرکت در میان این دو زمان، با نشان دادن دور مانده‌هایی عمیق‌تر و مخوف‌تر از آنچه که ما به واقع با آن مواجه هستیم، به نوعی ابقا و انباشت گذشته در حال را مقابل چشمانمان می‌آورد و با ترکیب انگاره‌ها، تداعی‌ها و تباهی‌های همیشه تنش‌زای گذشته‌ای که بار سنگینی است بر حال، گذشته‌ای که به زعم «ژیل دلوز» هنوز «هست»؛ تا ابد هم «هست» و اساسا با «هستن» اینهمان شده است، پایه‌های سست این خانه‌ را به لرزه در می‌آورد. خانه؛ مکانی که باید جایگاه امنیت، شادی و یکدلی باشد، در این صحنه اما متروکه‌ای است معلق که حتی، گام برداشتن بر روی زمین سستش، خطرآفرین است و از نگاه سرد و بی‌روح اهالی‌اش، درمی‌یابیم که رویاهایشان سالهاست که همان‌جا دفن شده است.
«سینا نصرالهی» در «سگ سورتمه» به ظرافت، و با از بین بردن کارکردهای درونی خانواده مثل ارضا نیازهای افراد به‌طور مشروع و معقول، تکامل افراد و استقلال آن‌ها؛ چهارچوب‌های این نهاد را فرو می‌ریزد. نهادی که با تحقق فرد شکل می‌گیرد؛ با احساس عشق شروع می‌شود که پایه آن عقلانیت است و در درون آن مفاهیمی از قبیل پیوند زناشویی، عشق، تملک، ثروت و منابع مالی و... موضوعیت پیدا می‌کنند. او تمام متغییرهای کلیدی خانواده را زیر و رو می‌کند و با مرگ کوچک‌ترین و حساس‌ترین عضو این خانواده و کشیدن پارچه‌ای سفید بر روی پیکر بی‌جانش او را می‌پو‌شاند، به آرامی دفنش می‌کند و بر روی خاکش، گل می‌گذارد و هرآنچه که بوده است را منهدم می‌سازد.

در نهایت می‌توان گفت هرآنچه که بر روی این صحنه شکل می‌گیرد اعم از کاراکترها، روابطشان، مناسباتشان، صحنه، لباس و المان‌های دیگری که در دل اثر مستترند، به تلخی این اثر می‌افزایند. از برخورد اول مخاطب با اثر که از دکور صحنه و انسان‌های جدا افتاده‌ای که کنار هم نشسته‌اند گرفته، تا صداها و کلماتی که از سکوت می‌آیند، گسترش می‌یابد و فضا را پر می‌کنند و لحظه‌ای دیگر ناپدید می‌شوند.
«سینا نصرالهی» در این جهان پساویروسی توانسته در نمایش حزن‌آلود، تاریک و یخ‌زده‌اش، با بازیگران جوانش و صحنه‌ای که در راستای پیشبرد سنگینی و تلخی اثر، طراحی شده است اجرای قابل قبولی را به صحنه بیاورد، اگرچه پایان‌بندی آن به یکباره انفصالی است از کل اثر و یا به نوعی مکانیزمی دفاعی است نسبت به تمامی جریانات نمایش، اما در مجموع ترکیب حساب‌ شده‌ای را به کار می‌بندد و به زیبایی، با لباسی که نشان و نماد آدمیت است، دور ریختن جان آدمیت را نشان می‌دهد و مخاطب را درگیر می‌سازد.




یاسمن اسمعیل‌زادگان





شاگرد این پنهان‌خانه من بودم!




در این روزهای خاموشی و فراموشی که زیستن در مقابل چشمانمان در مغاکِ تاریکِ نیستن فرو می‌رود و گویی یارای دوباره برخاستن و بیداری واقعی تنها در رویا ممکن شده است، «آرش فلاحت پیشه» با نمایش «پنهان خانه پنج در» به قلم «حسین کیانی»، تشری به مخاطب خواب مانده و جا مانده‌ی روزگار می‌زند و به ذکاوت و ظرافت با تئاتری که آیینه‌ی زندگی است، ذهنمان را درگیر می‌سازد و کاری می‌کند که هنوز به هنر ایمان داشته باشیم، هنری که هنوز می‌تواند جهان را به ... دیدن ادامه ›› مکانی قابل زیستن و اندیشیدن بدل سازد.


«پنهان خانه‌ی پنج در» روایت زنی است به نام «عطری جان» که یک‌تنه، مکانی پنهانی را برای آموزش به زنان راه انداخته است تا به اسارت زنان در امر تولید مثل پایان دهد و بیداری نسل خود را رقم بزند، اما کم‌کم خبر این پنهان‌خانه به بیرون درز پیدا می‌کند و سر و کله‌ی میر‌شهردار و مشتقاتش پیدا می‌شود و مقاومت و مخالفت در برابر آگاهی و خرد شروع می‌شود و پس از آن هم هجوم مغول شکل می‌گیرد و هر کدام به شکلی بر پیکر از نفس افتاده و نیمه جانِ ایران دشنه فرو می‌کنند تا خاموشی و جهل را بر کرسی حاکمیت بنشانند.


نمایش به زبانی آرکاییک و بر محوریت موضوعی تاریخی با شکل و شمایلی خوفناک و تنش‌زا، از مکتب‌ خانه‌‌ی پنهانی زنان که زنی به نام «عطری» آن را می‌چرخاند، شروع می‌شود. «عطری جان»، زنان را در خفا گرد هم می‌آورد، خواندن و نوشتن و اساسا توانایی اندیشیدن و مطیع نبودن را آموزش می‌دهد تا به نوعی خواسته‌ی قلبی خودش و آرزوی شوهر مرحومش را که زمانی از بزرگان شهر بوده، عملی سازد. شاگردان اما با انبوه مشکلات و موانع فردی و اجتماعی که عموما از سوی مردان به آن‌ها تحمیل می‌شود، پنهانی به این خانه می‌آیند تا نزد «عطری جان» آموزش ببینند. پس از چندی اما وجود پنهان‌خانه، آشکار می‌شود، مخالفت‌های مردان شروع می‌شود و «عطری» و شاگردانش به هر شکلی که شده مانع می‌شوند، اما این مخالفت‌ها بدین‌جا ختم نمی‌شود و حمله‌ی مغول به سرزمین شکل می‌گیرد و این امر را شدت می‌بخشد و تمام تقصیرات، ویرانی‌ها و تباهی‌ها به گردن «عطری» و شاگردانش می‌افتد و حاکمان آرام نمی‌گیرند تا تقصیر کار را قربانی کنند و شهر به امن و امان برگردد. در نهایت «مشکناز»، اولین شاگرد پنهان‌خانه و «عطری‌جان» قربانی این تصمیم و تحمیل می‌شوند و پسش متهاجمین با یک استراتژی عامدانه برای القای وحشت، نابودی، مقاومت در برابر بیداری، خفه کردن صدای تمامی اجتماعات و ایجاد تفرقه میان اعضا،‌ جنایاتشان را آغاز می‌کنند و در حالی که هنوز رد خون آن دو پاک نشده است، پنهان خانه را بدل می‌کنند به یک مکتب‌خانه همگانی که باید فرهنگ و آئین مغول را در تمام سرزمین ترویج دهد و سرباز کناسشان را برجای می‌گذارند تا جای عطری را پر کند. سربازی که کم‌کم به عطری جان نسخ می‌شود تا امورات را در دست گیرد و با ایدئولوژی مدعی حقیقت، دروغ را به شکل حقیقت بسط دهد. سپس دروغ می‌ماند که آرام‌آرام رنگ و لعاب می‌گیرد و در کنارش مرگ و نگاتویتیه‌ی پا گرفته از این تباهی که شادی و سرخوشی را در این سرزمین اشغالی به ارمغان نمی‌آورد و دگربار سرزمین، در خاموشی فرو می‌رود.



آنچه‌ که در جای‌جای نمایش «آرش فلاحت پیشه»، به عینیت می‌رسد، مسئله‌ی تکرار تاریخی است، مسئله‌ای که به دلیل تاخیر داشتن در آگاهی نسبت به ضرورت عینی تاریخی، مدام تکرار می‌شود. و آنچه که به زعم «هگل»، در این گذار اتفاق می‌افتد تنها تغییر از نام «سزار» به عنوان یک فرد، به «سزار به عنوان یک امپراطوری» است. قتل «سزار» در نهایت منجر به نهاد «سزاریسم» می‌شود و مسئله همان است؛ تنها شخص، در عنوان تکرار می‌شود. این‌جا هم دگربار صفحات تاریخ با تکرار حمله‌ای به نام مغول سیاه می‌شود، مغولی که توحش را بر تمدن یک سرزمین قالب می‌کند و عنوان «تمدن نو» را بر روی آن می‌گذارد. قومی که قتل و غارت و تجاوز را به همراه می‌آورد، هویت یک سرزمین را می‌گیرد و پس از استقرار و ایجاد وحشت در میان مردم، زبان، فرهنگ، سنت و آئین‌ها و اعتقادات خود را دگرگزین می‌کند. مغولی که قاضی‌اش چینی است، سردارش تاتار و سربازش بی‌بته‌ای بی رگ و ریشه.

مغول‌ همان «سزاریسمی» است که «هگل» مطرح می‌کند، سزاریسمی که در ادوار مختلف در اشکال مختلف ظاهر می‌شود. به نوعی عارضه‌ی اجتماعی که بارها در طول تاریخ تکرار شده است. نقطه‌‌ی سیاهی که در تار و‌ پود جامعه نهادینه شده است. نقطه‌ای که در آنجا روشن می‌شود که جامعه را اتفاقی افتاده است. عارضه‌ای که بی‌نظمی و فروپاشی و فساد نوامیس اجتماعی را از بیرون وارد می‌کند و بدل به اصلی اساسی می‌کند و چنان رخدادی تروماتیک را رقم می‌زند که تبعاتش بر هر آن‌که در این خاک ریشه دارد، ماندگار شود.


اما نکته این‌جاست که در طول آنچه که کارگردان نشانمان می‌دهد، جریان دیگری هم شکل می‌گیرد: «هم‌هویتی» با عارضه. فی‌المثل، شاگردان پنهان‌خانه هم که گویی به درستی و آن‌چنان که باید درس‌ها را فرا نگرفته‌اند و از ابتدای نمایش نسبت به حضور داشتن در پنهان‌خانه مردد بودند و با ترس و لرز ادامه می‌دادند و بنا به حفظ منافع رنگ عوض می‌کردند، در انتها با عارضه «هم‌هویت» شده‌اند تا بقا را به خوارترین شکل ممکن تداوم بخشند. فی‌الواقع تنها شاگردی که درس‌ها را از بر شد و ادامه دهنده‌ی راه «عطری» می‌توانست باشد، به دست مغولان کشته شد. در میان باقی شاگردان اخلاقیاتی وجود ندارد و اساس همدلی وجود ندارد، همدلی که باید به آینده گسترش یابد و نباید خود را به اکنون محدود کند. و این‌ فقدان باعث می‌شود پس از مرگ «عطری»، اختلافات بر سر نشستن بر جایگاه او شکل گیرد و البته در نهایت به سازش منتهی شود. سازش میان متهاجم و مدافع و در نهایت غلبه‌ی متهاجم. متهاجمی که این‌بار با عنوان مغول بر این سرا سایه افکنده است.


در نهایت می‌توان گفت «آرش فلاحت پیشه» با این اجرا در مقام کارگردان نشان می‌دهد که دغدغه‌مند است، و به فراتر از نمایش برای تزکیه هیجانات تماشاگر فکر می‌کند. این کارگردان تاثیرگذاری بر ذهن مخاطب را با سازگاری امر شورمند و امر اجتماعی که مستلزم هم هستند و در کنار هم به وحدت می‌رسند، مخاطب خسته و دلزده جهان این روزها را بیدار می‌کند. بی‌شک این نمایشی است که با جان و دل بر روی صحنه رفته است و «فلاحت‌پیشه» در مجموع با کارگردانی هوشمندانه، انتخاب متنی قوی، میزانسن‌های دقیق، بازی‌های درخشان و موسیقی که نبض درام را به تپش می‌اندازد، کل منسجمی را رقم می‌زند که پس از پایان، شروع دیگری را رقم می‌زند.

یاسمن اسمعیل‌ زادگان

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادگار عمو جان!


اسطرلاب، به کارگردانی صدرا صباحی، نمایش قابل تاملی است از ابژه‌های معلقی که چرایی انجام فعل را نمی‌دانند و در عین حال انجامش می‌دهند، ابژه‌های معلقی که
در زنجیره‌ای از تصورات گرفتار شده‌اند و در جوار ناحیه‌ای از ناآگاهی روزمرگی به سر می‌برند و بر اساس نوعی نگرش پوچ مابانه و کیفور شدگی بی‌حد، با شوخی و خنده نابودی خود را رقم می‌زنند و به تماشای آن می‌نشینند.

اسطرلاب روایت خانواده‌ای است که با قرار گرفتن در جریان ارث و میراث، به سمت فروپاشی می‌روند و ارثی که قرار است از عموی در حال مرگشان به ... دیدن ادامه ›› آن‌ها برسد، مناسبات فی مابینشان را مشخص می‌کند و بر روابطشان تاثیر تیره و تاری می‌گذارد.
در اجرایی که صدرا صباحی روی صحنه می‌برد، اساس خانواده دگرگون می‌شود. مفهوم خانواده که باید با آرامش، امنیت و پیوستِ اعضا همراه باشد، در جهانی که این کارگردان می‌سازد یکسره فرو می‌ریزد و تنش، ناامنی و گسست اعضا جای آن را می‌گیرد و در نهایت یک چهارچوب تحمیلی اِشر واری مقابلمان قرار می‌گیرد که انسان‌های درونش مدام دور خودشان می‌چرخند و حتی نمی‌خواهند برای بیرون آمدن از این چهارچوب تلاش کنند.

اسطرلاب در تک تک جزییات اعم از شخصیت‌ها، روابط، گفت و گوها، سکوت‌ها، محیط، اشیا و تمام آنچه که نشانمان می‌دهد ما را با ساختاری معلق، نامعلوم و تنش‌افزا را رو در رو می‌کند که در آستانه‌ی فروپاشی قرار گرفته است و منتظر یک شکست عمیق بعد از تَرَک‌هایی است که از ابتدای نمایش، بر بنیان این خانواده جا انداخته است.
این فروپاشی به بهترین شکل ممکن در گفت‌وگوها نمود پیدا می‌کند. خانواده‌ای که تاکید بر شکل گیری گفت و گو دارند و می‌کوشند اصول اخلاقی خود را داشته باشند و وجهه‌ی بدی از خودشان در جامعه نشان‌ ندهند ولی در مجموع، در فرایند ضداخلاقی پیش می‌روند و گفت و گویی هم که در طول نمایش میانشان شکل می‌گیرد شاید بیشتر از ۱۰ دقیقه نباشد و در همان چند دقیقه هم، روابط و ارزش‌های اساسی به شکلی منطقی و عقلانی شکل نمی‌گیرد بلکه مبتنی بر زورگویی، خشونت، تحقیر، سواستفاده و جهت دهی تحمیلی است و همان طور هم که خودشان مدام در دیالوگ‌ها تاکید می‌کنند، فی‌الواقع قانون جنگل را در خانه‌ پیاده می‌کنند. بر همین‌نهج، در جهان نمایش دیگر خبری از شکل‌گیری ارتباط نیست، ما با نوعی آلودگی مواجه‌ایم که از شخصی به شخص دیگر انتقال می‌یابد.

اجرا مبتنی بر دیالوگ است. البته نه لزومن دیالوگ‌هایی که به یک کنش اساسی ختم شوند، دیالوگ‌های هیچ‌انگارانه. نمایش اسطرلاب با عبور از شیوه‌های روایی کلاسیک، بی‌شک به سمت تئاتر ابزورد و معناباخته حرکت می‌کند و در این چرخه‌ی تکرار با دیالوگ‌های عبث و به ظاهر نامربوط، انواع و اقسام بازی‌های زبانی، خلق جملات ابتکاری، پیام تلخش را در اوجِ زیاده‌ خوشی‌های نا آگاهانه می‌رساند و طعم گسش را ماندگار می‌سازد.

صحنه اما دو نیم شده است. نصف وقایع و گفت و گوها پشت صحنه و نصف دیگر روی صحنه شکل می‌گیرد. و همین پنهان ماندگی در تک‌ تک عناصر روی صحنه‌ نمود پیدا می‌کند و درست در مقابل امر آشکار شده قرار می‌گیرد. امر ناپیدایی که به زعم بودریار، خبر از جریان نادرستی می‌دهد و چه بسا پیوندی است با شری که هنوز آنقدرها بیدار نشده است. عمل پنهان سازی و فی‌الواقع فریب دادن به صور مختلف در اعضای این خانواده دیده می‌شود. از مسئله‌ی جست و جوی کاراکترها بر روی صحنه در ابتدای نمایش که گنگ به نظر می‌رسد و در اواسط نمایش و با مطرح شدن جریان اسطرلاب و ارثیه‌ی که همه برایش دست و پا می‌زنند، به شفافیت موضوع می‌رسیم گرفته تا سر زدن‌های پنهانی اعضای خانواده به عموی در حال مرگشان که در لا به لای صحبت‌هایشان شنیده می‌شود و هیچکدام هم از رفت و آمد دیگری خبر نداشته‌اند. فی‌الواقع با وارد شدن علنی جریان پنهانی نشات گرفته از ارثیه شوم به صحنه، تماشا تمامن به صحنه محدود می‌شود و ناگفته‌های این‌خانواده هر چه بیشتر رو می‌شود و فروپاشی‌شان پیش از آنکه، عضو کوچک خانواده(تینا) دست به اسلحه ببرد، رقم خورده است.

اجرا آرام آرام شروع می‌شود، در میانه صدایش بلند‌تر می‌شود و درست در لحظه‌ی پایان، اوج می‌گیرد و پسش سکوت سنگینی رقم می‌زند. اسطرلاب اجرایی دیالوگ محور است، با دکور اندک و بازی‌های قابل قبول که مخاطب را تا انتها خیره نگه می‌دارد و شوک نهایی را درست پس از خنده‌ها و شوخی‌های بی‌حد رقم می‌زند و مخاطب را بهت زده رها می‌کند. بر روی این صحنه‌ی ساده هر آنچه که می‌بینیم نمونه‌ی درست و قابل تاملی است از یک تئاتر دانشگاهی پیشرو و منبعث از وفاق تمام گروه.


صدرا صباحی (sadrasabahi)
❤❤❤
۰۵ مهر ۱۴۰۰
کوثر بیگ رضایی (kowsar.br)
♥️
۰۶ مهر ۱۴۰۰
خداقوت به تمامی عوامل نمایش ، امشب کار رو دیدم وخیلیییی لذت بردم ، لحظاتی شااد همراه با تأمل...زندگی همینقدر سخت سااااده است...به دمی و نَفَسی....

بازی بازیگران ، متن و کارگردانی همهههه خوب بود ، موسیقی ، لباس و صحنه همه کارآمد...

ممنونم جناب صباحی برای این شب که برام به یادگارگذاشتین ؛ فقط کاش مهدیِ کاربیشتر بود??

??????♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️???????
۰۵ آبان ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
شعر و ادبیات
سینما