در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال احمد کاظمی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:45:16
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خون می جهد از گردنت با عشق و بی رحمی
در من دراکولای غمگینی ست… می فهمی؟!
خون می خورم از آن کبودی ها که دیگر نیست
در می روم این خانه را… هرچند که در نیست!
عکس کسی افتاده ام در حوض نقاشی
محبوب من! گه می خوری مال کسی باشی
گه می خوری با او بخندی توی مهمانی
می خواهمت بدجور و تو بدجور می دانی
هذیان گرفته بالشم بس که تبم بالاست
این زوزه های آخرین نسل ِ دراکولاست
از بین خواهد رفت امّا نه به ... دیدن ادامه ›› زودی ها!
از گردن و آینده ات جای کبودی ها
حل می شوم در استکان قرص ها، در سم
محبوب من! خیلی از این کابوس می ترسم!
زل می زنم با گریه در لیوان آبی که…
حل می شوم توی سؤال بی جوابی که…
می ترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره که عاقبت دیوار خواهد شد
از دست های تو به دُور گردن این مرد
که آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد!
از خون تو پاشیده بر آینده ای نزدیک
از عشق ما که سوژه ی اخبار خواهد شد!
می چسبمت مثل ِ لب سیگار در مستی
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی
سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن
روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!!
بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابیدم…
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم!
بعد از تو لای زخم هایم استخوان کردم
با هر که می شد هر چه می شد امتحان کردم!
خاموش کردم توی لیوانت خدایم را
شب ها بغل کردم به تو همجنس هایم را
رنگین کمان کوچکی بر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم
هی گریه می کردم به آن مردی که زن بودم
شب ها دراکولای غمگینی که من بودم!
و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بود
تنهایی ام محکوم به سـ-کس گروهی بود
سیگار با مشروب با طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی…
تنهایی ِ در جمع، در تن های تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی
دلخسته از گنجشک ها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم می پاشی!
لیوان بعدی: قرص های حل شده در سم
باور بکن از هیچ چی دیگر نمی ترسم
پشت ِ سیاهی های دنیامان سیاهی بود
معشوقه ام بودی و هستی و… نخواهی بود

نیما تابان و حمید فراهانی این را خواندند
زهره عمران، سید فرشید جاهد و مرجانه این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را!

بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را

داری کنار شوهرت از بغض می میری

شب ها که از درد تو می گیرم کجایم را

هر بوسه ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد

از ابتدا معلوم بودم انتهایم را

در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد!

شاید ببیند شوهر ... دیدن ادامه ›› تو اشک هایم را

هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو

مستیم از نوشابه ی مشکی ست یا از تو؟!

دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم

حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»!

«بودم!» بله! مثل جهانی از تصوّرها

«بودم!» بله! در رختخوابت، توی خرخرها

«بودم» شبیه رفتنت هر صبح از پیشم

«بودم» شبیه مشت کوبیدن به آجرها

حالا منم! که پاک کرده ردّ پایم را

می کوبم از شب ها به تو سردردهایم را

با تخت صحبت می کنم از فرط تنهایی

«هستم!» ولی در یاد تو وقت خودارضایی

«بودم!» کنار شوهری که عاشق ِ زن بود

خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود

خاموش ماندم از فشار بوسه بر لب هام

از چشم های بچّه ات! که بچّه ی من بود!!

خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام

خاموش/ ماندی توی گریه... وقت رفتن بود...

روشن شدم مثل چراغی آن ور ِ دیوار

سیگار با سیگار با سیگار با سیگار

می ریخت اشک و ریملت بر سینه ی لختم

با دست لرزانت برایش شام می پختم

روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی

خوردی به لب هایم... مرا نان و نمک خوردی

بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور

هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی

راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ

از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ!

بالا بیاور آسمان را از خدا، از من

مستیت از نوشابه ی مشکی ست یا از من؟!

دست مرا از دورهای دووور می گیری

داری تلو... داری تلو... از درد می میری

خاموش گریه می کنی بر سینه ی دیوار

با بغض روشن می کنی سیگار با سیگار

باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری

داری تنت را داخل حمّام می شوری!

با گریه، با خون، با صدای شوهرت در تخت

کز می کند کنج خودش این سایه ی بدبخت

«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهد برد

بوی مرا این آب و صابون ها نخواهد برد

جای مرا خالی بکن وقت ِ هماغوشی

از بچّه ای که سقط کردی در فراموشی

از شوهرت از هر نفس از سردی لب هات

جای مرا خالی بکن در گوشه ی شب هات

بیدار شو از خرخرش در اوج تنهایی

و گریه کن با یاد من وقت خودارضایی

حس کن مرا که دست برده داخل گیست

حس کن مرا بر لکه های بالش خیست

حس کن مرا در «دوستت دارم» در ِ گوشت

حس کن مرا در شیطنت هایم در آغوشت!

حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج هام

حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام!

حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم

بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»

سید مهدی موسوی
علیرضا بابایی، minoo oloomi، پرندیس و تیلا بختیاری این را خواندند
مرجانه و حمید فراهانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خون می جهد از گردنت با عشق و بی رحمی
در من دراکولای غمگینی ست… می فهمی؟
!
خون می خورم از آن کبودی ها که دیگر نیست
در می روم این خانه را… هرچند که در نیست
!
عکس کسی افتاده ام در حـــوض نقاشــــی
محبوب من! گه می خوری مال کسی باشی
گـــــُه می خوری با او بخندی توی مهمانی
می خواهمت بدجور و تو بدجور مـی دانــی
هذیان گرفته بالشم بس ... دیدن ادامه ›› کـه تبم بالاست
این زوزه های آخـــرین نسل ِ دراکولاست
از بین خواهد رفت امّا نه به زودی ها
!
از گــــردن و آینده ات جای کبودی ها
حل می شوم در استکان قــرص ها، در سم
محبوب من! خیلی از این کابوس می ترسم
!
زل می زنم با گریــــــــه در لیوان آبی که

حل می شوم توی سؤال بی جوابی که

می ترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره کــــــــــــه عاقبت دیوار خواهد شد
از دست های تو به دُور گردن این مرد
کـــه آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد
!
از خون تــــــــــــو پاشیده بر آینده ای نزدیک
از عشق ما که سوژه ی اخبار خواهد شد
!
می چسبمت مثل ِ لب سیــــــگار در مستی
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی
سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن
روزی هزاران بــــــــار مردن! واقعا مردن
!!
بعد از تــو الکل خورد من را… مست خوابیدم

بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم
!
بعد از تو لای زخــــــــــــــم هایم استخوان کردم
با هر که می شد هر چه می شد امتحان کردم
!
خاموش کردم توی لیوانت خدایــــــــــــم را
شب ها بغل کردم به تو همجنس هایم را
رنگین کمان کوچکی بـــر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم
هی گریه می کردم به آن مردی که زن بودم
شب ها دراکولای غمگینی کـــــه من بودم
!
و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بـــود
تنهایی ام محکوم به سـ-کس گروهی بود
سیگار بــــــا مشروب بــا طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی

تنهــــــایی ِ در جمع، در تن های تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی
دلخسته از گنجشک ها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم می پاشی
!
لیوان بعدی: قرص های حل شده در سم
بـــــاور بکن از هیچ چی دیگر نمی ترسم
پشت ِ سیاهی هــــای دنیامان سیاهی بود
معشوقه ام بودی و هستی و… نخواهی بود

شعر زیبایی ست سروده ی سید مهدی موسوی
ممنون بابت این اشتراک خوب
۱۲ تیر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حسن من:
خورشید قلبم تو دستشون بود کینه تو چشه شبرستشون بود
میشد تاریکی و به دل نگیرم بازی بز و گرگ و یاد بگیر
ولی این بازی واسه من دیگه سخت بود موندن و مردن تو دس بخت بود
تو بگو حادثه توی کمینه هر چی که میاد حق این زمینه
همینه که حال من و تو عجیب شده کوچه باغامون پر از صلیب شده
پهلوونایی که لنگن و تیر خورده سهراب بی پدرمون خیلی وقته که مرده
گیجیم و کلک آسمون باورمونه لالیم و حرف مغزمون حرف نونمونه
توی مرگ و چپاول یاسای باغچه ضجه واسه رازقی از فریبمونه
اینجا شب ستاره ... دیدن ادامه ›› هامون یخی ان عروت الوثقی هایی که نخی ان
پاهاتو ورچین حسن کوتوله شیر این گاوای مقدس اخی ان
حسن تو شعر بخون میخوام گریه کنم حسن از داد زدن خسته شدم
غیر حسن کسی تو این بازی نباخته اون سرشو داده با قاضی نساخته
حسن من دست و پا تو بریدن لبتو دوختن و ناخناتو کشیدن
حسن تو کوچه راه میره مادرا میدونن اسمش رو زبونه مث ترانه میخونن
حسن ساکت داره پیر میشه اون شاعر اون یادش رفته مگه مرد دم آخر
حسن امروز قصه ها پر گوسفند شدن نقش منفی با بزاس گرگا آدم شدن
حسن من حسن یه تاریخ زنده حسن قحطی و درد آدمای ژنده
حسن از توپ پلاستیکی تا قمه پای چوبس حسن اما ولی الدمه
حسن دل آرام دارابی رو دار حسن شاعر دیروزمون چرا خمار
حسن شیش جیبو کتونیه چینی حسن و لالایی با قصه های دینی
حسن محکوم حسن تباهی حسن مرگ و جنگ و حسن سیاهی
حسن و یاد کوچه خاکی های شهرش حسن و تبعید و دوری و سالها صبرش
حسن تو شعر بخون میخوام گریه کنم حسن از داد زدن خسته شدم
roya imani، میثم خسروی و آرزو نوری این را دوست دارند
تو پنج صفحه گذشته نگاه کنید

اگر دوستان رعایت کردند قانون روزی یک مطلب من هم بروی چشم

۲۶ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دل دار تو باشم
وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
خدا خوابه


زمین مثلِ یه سیگاره که چندتا پُک ازش مونده
مسافرخونه‌ای تاریک پر از مهمونِ ناخوونده

اتاقاش کهنه و نمناک، بدون پنجره، بی‌‍‌‌در
اسیرِ یه تئاتریم و رسیده پرده‌ی آخر

زمین یه سیبه که کم‌کم، داره رو شاخه می‌پوسه
نمونده فرصتی باقی، شمارش شکلِ معکوسه

دیگه از ... دیدن ادامه ›› هیچ طرف نوری به دنیامون نمی‌تابه،
کسی گوشش بدهکاره صدامون نیست... خدا خوابه...

خدا خوابه و دنیا رو سپرده دستِ قاتل‌ها
همه یا باید از اجبار لبِ تیغو ببوسن یا،
مثِ ما زندگیشونو بذارن پای این فریاد
بگن از حالِ اون سیبی که داشت از شاخه می‌افتاد

دیگه سکانِ این کشتی تو دستِ گردنه‌بنداس
جهنم هم – اگه باشه – یه جایی شکلِ این دنیاس

تو دنیایی که رو خاکش کسی گندم نمی‌کاره
فقط حرفِ کسی حرفه که بمبِ هسته‌ای داره

یکی دیگه به جای ما برامون خواب می‌بینه
یکی دیگه به جای ما برامون مُهره می‌چینه

تو این دنیای تاریک هر امیدی نقشِ بر آبه،
کسی چشماش به احوالِ من و ما نیست... خدا خوابه...

خدا خوابه و دنیا رو سپرده دستِ قاتل‌ها
همه یا باید از اجبار لبِ تیغو ببوسن یا،
مثِ ما زندگیشونو بذارن پای این فریاد
بگن از حالِ اون سیبی که داشت از شاخه می‌افتاد

(ِیغما گلرویی)
فرناز نوروزی این را خواند
مجید سلیمی، آرزو نوری و میثم خسروی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من یه گلایلم که تو این سرزمین شوم،
راهم به قبر و سنگِ گرانیت می‌رسه
هر روز به قتل می‌رسم و شعر من فقط،
به انتشارِ شعله‌ی کبریت می‌رسه

دردم هزار ساله مثِ درده حافظه،
درمونشم همونیه که کشفِ رازیه
نسلی که سرسپرده‌ی عصر حجر شده،
به ساقیای ارمنیه پیر راضیه

وقتی که زندگی یه تئاتره مزخرفه،
تنها به جرعه‌های فراموشی دلخوشم
راسکول ... دیدن ادامه ›› نیکف یه پیره زنو شقه کرد و من،
با اون تبر فرشته‌ی الهامو می‌کُشم . . .

هی مست می‌کنم مثِ یه بطری شراب،
که وقتی پاش بیفته یه کوکتل مولوتوفه!
یه مجرمه فراری شدم که تو زندگیش،
درگیر یه گریزه بدونِ توقفه!

فرقی نداره جاده‌ی چالوس و راهِ قم،
من مستی‌ام که خوش داره رانندگی کنه!
یه ماهی که تو آکواریوم زار می‌زنه،
تا توی اشک‌های خودش زندگی کنه . . .

باید تلوتلو بخوری این زمونه رو،
وقتی که مست نیستی به بن‌بست می‌رسی
تو مستی آدما دوباره مهربون می‌شن،
حتا برادرای توی ایست بازرسی!

می‌خندن و به دستِ تو دستبند می‌زنن،
راهو برای بردن تو باز می‌کنن!
تو دام مورچه‌ها به سلیمان بدل می‌شی،
قالیچه‌ها بدونِ تو پرواز می‌کنن!

این بار چندمه که به یه جرم مشترک،
هشتاد تا ضربه پشتتو هاشور می‌زنه؟
برگرد خونه حتا اگه با خبر باشی،
تنها دل خودت برای تو شور می‌زنه!

تو یه گلایلی و تو این سرزمین شوم،
راهت به قبر و سنگِ گرانیت می‌رسه!
هر روز به قتل می‌رسی و شعر تو فقط،
به انتشارِ شعله‌ی کبریت می‌رسه . . .

هی مست می‌کنی مثِ یه بطری شراب،
که وقتی پاش بیفته یه کوکتل مولوتوفه!
یه مجرمه فراری شدی که تو زندگیش،
درگیر یه گریزه بدونِ توقفه!
(یغما گلرویی)
میثم خسروی، آرزو نوری و لیلا عبدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شاعر تمام شده

نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشق بازی من با ادامه بدنت
به هر رگی که زدی و زدم به حس جنون
به بچه ای که توام در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است ... دیدن ادامه ››
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن دمپایی بر آخرین حشره
به هرگزت که سوالی شد و نوشت کدام
به دستهای تو در اخرین تشنج ها
به گریه کردن یک مرد آن ور گوشی
به شعر خواندن تا صبح بی هم آغوشی
به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده به مبل خالی من
به لذت رویایت که بر تن کفی ام
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام
به گریه در وسط شعرهایی از سعدی
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به این همه که در سرم مدام شد
قسم به من به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعر های خط خطی ام
دوباره برمیگردم به شهر لعنتی ام
به بحث علمی بی مزه ام در گوشت
دوباره برمیگردم به امن آغوشت
به آخرین رویامان به قبل کابوسه
دوباره برمیگردم به اخرین بوسه
(مهدی موسوی)
مرگ نازلی

نازلی ! بهار خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار !
با مرگ نحس پنجه میفکن !
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار . . .
نازلی سخن نگفت
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت
نازلی سخن نگفت
نازلی! سخن بگو !
مرغ سکوت جوجه مرگی فجیع را
در آشیان به ... دیدن ادامه ›› بیضه نشسته ست !
نازلی سخن نگفت
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود :
یک دم درین ظلام
درخشید و جست و رفت
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود :
گل داد و مزده داد.
زمستان شکست ! و رفت . . .

(احمد شاملو)

عمو نوروز! نیا این جا... که این خونه عزاداره!
پدر خرجِ یه سال قبلِ شبِ عیدُ بدهکاره!
چشای مادر از سرخی مثِ ماهیِ هفت سینن،
که از بس تر شدن دائم، دیگه کم کم نمی بینن.
برادر گم شده پُشتِ سُرنگای فراموشی.
تن خواهر شده پر پر تو بازارِ هم آغوشی...

توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست،
تا وقتی نونُ خوش بختی میونِ کوله بارت نیست!

عمو نوروز! نیا این جا! بهار از یادِ ما رفته!
توی ... دیدن ادامه ›› سفره نه هفت سینه، نه نونه، نه پولِ نفته!
عمو نوروز! تو این خونه تمامِ سال زمستونه.
گُلُ بلبل یه افسانه س. فقط جغده که می خونه.
بهارُ شادیِ عیدُ یکی از این جا دزدیده.
یکی خاکسترِ ماتم رو تقویمِ ما پاشیده...

عمو نوروز! نیا این جا...
(یغما گلرویی)
هر وقت این شعر یغما رو میخونم قلبم به درد میاد و نفس کم میارم
۰۷ خرداد ۱۳۹۴
بله خیلی عالیه. یه شعر سیاسی اجتماعی تمام عیار
۰۷ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از من رمیده ئی و من ساده دل هنوز بی مهری و جفای تو باور نمیکنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه تو را در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
مجید سلیمی این را خواند
آرزو نوری، roya imani، علی عبدالرحیم و نوبهاری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا میبرم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش
میبرم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه
میبرم تازتو دورش سازم زتو ای جلوه ی امید محال
میبرم زنده به گورش سازم تا ازین پس نکند یاد وصال
عاقبت بند سفر پایم بست میروم خنده به لب خونین دل
میروم از دل من دست بردار ای امید عبث بی حاصل
مجید سلیمی این را خواند
آرزو نوری، roya imani، مصطفی .خ، متین فکری و نوبهاری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دل هیچ نیارامد چو عشق بجنبد
در آتش سوزنده چه آرام توان یافت
baharinbahar، roya imani، لیلا عبدی، آرزو نوری و نوبهاری این را دوست دارند
بر دل چو آتش میروی تیز آمدی کش میروی
در جوی جان خوش میروی ای آب حیوان تا کجا

"خاقانی"
۰۲ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گذشت عمر به امید وصال و میدانم
که عمر باز نیاید مگر تو باز آیی
مصرع اول باید وصل باشه نه وصال، تا وزن درست باشه
با درود
۰۱ خرداد ۱۳۹۴
شما که می گفتین از اختیارات شاعریه؟!
۰۱ خرداد ۱۳۹۴
اونجاواقعن جزو اختیارات شاعری بود آن هم در حد تفاوت بین یک مصوت کوتاه و مصوت بلند. همین.
اما این جاوصال، دو بخشی است(و+ صال) یعنی "مفا".
و " وصل" یک بخشی است (فع ل) و اینجا با کمترین دقت میشه فهمید که اشکال وزنی داره و جزو اختیارات شاعری نیست.
درود خانم الف
۰۱ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستت دارم
مثل دانه ای که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرنده ای که اوج را
دوستت دارم
درود. اگر دوستت دارم بشود: دوست دارمت، کل شعر نیمایی میشود با وزن درست. اما در صورت فعلی وزن سطور اول و آخر با بقیه نمی خواند.
با درودها
۰۱ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای دل دویدن از پی آن بی وفا بس است
گر تو هنوز سیر نگشتی مرا بس است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گر تورا هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
سعدی...
بسیار زیبا..
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بیستون کندن فرهاد نه کاری ست شگفت
شور شیرین به سر هرکه فتد کوه کن است
سید فرشید جاهد، roya imani و آرزو نوری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
امیر هوشنگ صدری و مجید سلیمی این را خواندند
maria، roya imani، آرزو نوری و میثم خسروی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید