در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال میلاد ادوای | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:40:28
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در گوشه ای از ذهنم
زنی تنها
چای میریزد برای معشوق خیالیش...
و دخترکی بغض کرده
عروسک های بی دست و پا
را بی چشم خواب می کند....
درگوشه ای دیگر
دلتنگی های زنی
شال می شود برای در راه ماندن یک مرد....
و پیرزنی غمگین هر روز به قاب عکسی از جنس رفتن چشم می دوزد...
کمی آنسوتر اما ... دیدن ادامه ›› کنار پنجره ی چشمم
زنی آبستن
نوازشگر کودک به دنیا نیامده ی خود شده است...
تا قصه های مادرانه را درگوش جنینی مرده فریاد کند

سالهاست در سرم تیمارستانی بر پا شده است
پر از زنانگی های عقیم...

زهرا رحمدل
حمید فراهانی این را خواند
fereshteh P و نیما تابان این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ساعت
بی رحمانه ناخن میکشد به چهره ی دیوار...

ومن
خسته ام از نوری که موزیانه خودش را به اتاقم کشانده است...

باید موهایم را هدیه کنم به قیچی خیاطی مادر
مادری که مرا
این نو عروس گیس بریده را
از لای در
به مردان از راه رسیده تعارف میکند....

دوباره درد در استخوانم لانه میکند
"نه ... دیدن ادامه ›› مگر سهم زن آغوش و بوسه است؟"
قرار بود نو عروس قصه ای باشم که....

اما حالا لاک سرخ خشک نشده ام تا صورت مردان از راه رسیده دویده است...
" عروس را چه کسی با دستان بسته به حجله می‌برد.؟"
صدای آژیر که می‌پیچد
من به این فکر میکنم که چرا اینجا
شبیه هیچ مجلس جشنی نیست....

زهرا رحم دل
حمید فراهانی این را خواند
محسن حسینی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شهر من
شهری که نفس های مراخسته کرده است
شهری که زنان در آن
پاشنه کفش هایشان را برای دیده شدن بلندترانتخاب می کنند
وسکوتشان رابا خط لب های پر رنگشان به گوش مردم می رسانند
زنان شهر من،هرشب یک خواب تکراری را تاصبح چندبارمی بینند
اینجافاصله میان آه زن خانه نشین تا شیک پوش خیابان ی
تنها یک ماتیک قرمز است.

زهرا رحمدل ، تیرماه 94
سال هاست کلاغی شده ام بر شاخه های این مزرعه
از دور باغبانی زل زده است
که نا امیده شدن از ابرهای بخیل
کلنگ ویرانی مزرعه به دست او داده...

"زهرا رحمدل"
مجید سلیمی و فرشید بزرگنیا این را خواندند
maria، آرزو نوری و مرجانه این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادم را...
پی کدام نخود سیاه فرستاده ای
کاش حافظه ات بر گردد...

"زهرا رحمدل"
عاشق که باشی
داوری می شوی که کارتهایش روی سرخی به خود نمی بینند...

"زهرا رحمدل"
کرکره های شهر را بکشید
خورشید را بدهید خاموش کنند
زنان شهرمن داغدار آرزوهای از دست رفته شان هستند...

"زهرا رحمدل"
شعر که برای شما جان دوباره نمی شود
کاش پرچم سفیدی بودم
واین کره خون آلود را دور می زدم...
زمین سالهاست مرگ کودکان را بغض کرده
وبرای پرستوهای مهاجر گریه می کند
وسالهاست که خواب آزادی می بیند!
اما خواب هایش که برای شما معنای لبخند نمی دهد
کاش بجای این کاغذ سپری داشتم جادویی
وتمام گلوله هایی را که به سمتتان می آید
در باور کودکانه تان گل سرخ تعبیر می کردم

"زهرا رحمدل"
(برای کوبانی)
شعر که برای شما خون نمیشود..
خونی که از لب مغموم شما خشکید بر تنهایی پشت خنجر خورده تان!
شعر که برای شما جان نمیشود..
جانی که به لب رسید از خیانت دوست و توحش دشمن
شعر که برای شما..
هه!
من شاعر که بدرد شما نمیخورم!
بدرد درد بی درمان بی کسی تان..


برای کوبانی آزاد!
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
عالی...
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
خیلی ممنون جناب خسروی و آقای تاج میری
لطف کردید خانم نوروزی
شعرهاتون برای خانم رحمدل فرستاده شد
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به تو که فکر می کنم
لکه ی روی دیوار را
جنین به دنیا نیامده ی خود را تصور می کنم
که با سماجت
خود را به در و دیوار تنم می کوبد...

"زهرا رحمدل"
نیستی...
فاصله ای به کیلومتر یک شهر میان ماست
زنان شهر هر روز صبح رخت هایشان را در دل من می شویند
و چایشان را با اشک من دم می کنند
نمیبینی با خوردنش چقدر دل جاده به شور می افتد؟!
نیستی...
و هر بار در آینه دختر غمگینی را می بینم
شبیه به کسی که دوستش داری نیست
و هربار دلم می خواهد
جاده را از همان جایی که خط کشی کرده اند
دور بزنم
دور بزنم
آنقدر دور بزنم...
تا سرم گیج برود
و بروم رو به روی
گاوی که در قصه های مادربزرگ
زمین روی دو تا شاخش می چرخید
بنشینم و درد دل کنم...

"زهرا رحمدل"
چرا این بانو خودشون اینجا عضو نمیشن؟
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دنیای امروز دنیای تکنو لوژیه.بخوایم یانه باید باهاش ارتباط داشته باشیم.نمیدونم والا.جوابتون یه جوری بود.ایشالا موفق باشین
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
زیبا
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو او را میبوسی
و گونۀ من است که تر می شود
با او قدم می زنی و پاهای من است که درد می گیرد
دست هایتان را که گرم می کنید...
آدم برفی من است که اینجا آب می شود!

"زهرا رحمدل"
از یک جایی به بعد
دیگر مهم نیست...
دردها دیگردرد ندارند
تنها مبخکوبت می کنند
به تصویری ساده از پنجره
از یک جایی به بعد
خوابت نمی برد
دست هایت یخ می زند
وتمام چیزهایی که روزی کابوس بودند
امروز در بیداری می بینی
اتفاقی ساده افتاده است
بین چشم های من ورفتن تو
از یک جایی به بعد
دیگر لبخند نمی زنی

"زهرا رحمدل"
واقعا زیبا بود!
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از یک جایی به بعد
گم میشوی،
در ازدحام از تهی لبریز آدمیان
و دریغ
از دستی
که بیابدت...
و بنوازد مهر را به آهنگی زلال
در جان خسته ات...
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
خیلی ممنون خانم نوروزی
شعرتون رو برای خانوم رحمدل فرستادم
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
اما روزهایست که خورشید
پیششان از شرم آب می شود
و زمین را سیل بر می دارد
و اشک می شود به چشمان دخترک قصه ها
و شب هایست که یلدا باید پیششان درس پس بدهد
بالاتر از سیاهی جای خیلی دوری نیست
همین فاصله نزدیکست
که مثل خمیازه یک بعدازظهر تعطیل
بین ما کش می آید و به سر نمی رسد!

"زهرا رحمدل"
می ترسم...
و دوستت دارم را این بار با لکنت می گویم
دددوو.........ووور می شوی
آنقدر دور که حتی باد هم صدایم را به تو نمی رساند
کلاهت را اینجا جا گذاشتی!

"زهرا رحمدل"
کارم از کار گذشته است
و شکستن اتفاق تازه یست که می افتد
کلاغ هایی که خبر آوردند
خودشان بی خبر بودند
باد زودتر از آنها به گوشم رسانده
اتفاقی را که آخرش هرطور تمام شود
من از ابتدایش شکسته ام
اینجا دیگر ایستگاه آخر است
این فصل که بگذرد
باید ببوسمت بگذارمت لای کتاب هایی که دوستشان دارم

"زهرا رحمدل"
پیدا کردن تو لای آن همه درخت سخت نبود
اگر چشمانت را نمی بستی...

"زهرا رحمدل"
مرتضا و مرتضی ایمانی این را خواندند
قنبرعلی رودگر، Someone، نرگس، رویا، میثم خسروی و آرزو نوری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلم مرگ می خواهد
خوابی به وسعت اندوه من و تو
آرامشی مطلق
سکوتی لبریز
می آسایم در خاک
چه بوی آشنایی
می رقصم در باد
چقدر بی وزنم...

"زهرا رحمدل"
استخوان هایم درد می کند
فکر می کنم دارم بزرگ می شوم
درد را تاب ندارم
کودکی هایم کو؟
آن را پشت دروازه دوست داشتن جا گذاشته ام

"زهرا رحمدل"
ممنون. جناب ادوای لطف می کنین اسم کتاب این شاعره محترم رو بفرمایین؟
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
سپاس خانم الهه، متأسفانه کتاب شعر خانم رحمدل چاپ نشده
ایشون یه مجموعه داستان دارن که در مرحله ی چاپ توسط نشر شانی
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حواسم را از گوشه های شهر جمع کردم
حال که می خواهی بروی
در را هم پشت سرت ببند
کاسه ها را هم شکسته ام که پشت سرت
آبی نریزم...

"زهرا رحمدل"
مرتضی ایمانی این را خواند
میثم خسروی، آرزو نوری، مرجانه، roya imani، عاطفه، برومند و maria این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حال این روزهایم خوش نیست
دلم تنگ شده...
آنقدر تنگ که حتی به تن عروسکم هم نمی رود
در سکوتی تلخ...
ترانه اندوهم را
با عروسکم تقسیم می کنم...
تا سیر گریه کنیم!

"زهرا رحمدل"